بازگشت

اينك چند نكته


1 - پس از شهادت امام حسين (ع) «عبيد اللّه بن زياد» نامه فرمان قتل امام را از عمر بن سعد به شدت مطالبه كرد و ابن سعد از دادن آن به شدّت امتناع نمود، آن گاه به ابن زياد گفت : من درباره قضيه حسين بن علي به قدري براي تو خير خواهي كردم و براي جلوگيري از جنگ كوشيدم كه اگر اين اندازه خير خواهي براي پدرم «سعد بن ابي وقاص » كرده بودم ، حق پدري او را ادا نموده بودم .

عثمان بن زياد برادر عبيد اللّه بن زياد كه در مجلس حاضر بود، سخنان عمر بن سعد را تصديق كرد و گفت : من دوست مي داشتم كه همه فرزندان زياد تا روز قيامت ذليل و خوار باشند و حسين بن علي كشته نشود.

از اين قصه مي توان به ميزان زياد تأسف و تنفر عمر بن سعد از كشتن امام حسين (ع) پي برد، بلكه نگراني خود ابن زياد را نيز مي توان فهميد.

2 ـ مرجانه مادر عبيد اللّه بن زياد حاكم ديكتاتور را درباره كشتن امام حسين (ع) به شدت ملامت كرد و گفت :

«يا خبيث قتلت ابن رسول اللّه !واللّه لاتري الجنة ابدا؛ تو اي عنصر نا پاك ! فرزند پيغمبر را كشتي ، به خدا قسم هرگز بهشت را نخواهي ديد».

3 - هنگامي كه سر امام حسين (ع) را به مسجد دمشق آوردند، يحيي بن حكم برادر مروان حكم از آنان پرسيد: چه كرديد؟ آنان جريان كشته شدن امام را توضيح دادند؛ او گفت : بين شما و پيغمبر خدا در روز قيامت جدايي افتاد، من ديگر با شما در هيچ كاري شركت نخواهم كرد.

4 - همين يحيي بن حكم ، وقتي كه سر امام را نزد يزيد ديد، از روي ناراحتي و تأسف گفت : «آيا بايد فرزندان «سميّه » مادر زياد ـ كه زن بدكاره اي بود ـ به عدد ريگ هاي بيابان باشند، ولي فرزندان فاطمه زهرا (س) دختر پيغمبر (ص) بايد كشته و نابود گردند.؟!»