بازگشت

شرافت زمين كربلا


لازم مي دانم قبل از آن كه شفا بودن تربت سيدالشهدا را از منظر روايات مورد بحث و بررسي قرار دهم ، اشاره اي داشته باشم به شرافت سرزمين كربلا و آن تربت پاك .

امام زين العابدين مي فرمايد: خدا زمين كربلا را به عنوان حرم امن و مبارك برگزيد، قبل از آن كه زمين كعبه را بيافريند و آن را به عنوان حرم خود قرار دهد، بيست و چهار هزار قبل كربلا را به عنوان خود برگزيد. و ملائكه نيز كربلا را هزار سال قبل از آن كه امام حسين آن جا را انتخاب كند، زيارت نموده بود و هيچ پيامبري نيست مگر اين كه كربلا را زيارت كرده است .

صاحب كتاب معالي السبطين در ص 1 از انوار الهدايت نقل مي كند: زماني كه كعبه به خود مباهات نمود و گفت چه كسي مثل من است ؟ خدا فرمود به خودت افتخار نكن چون بيت المعمور را خلق كردم و آن را صد هزار مرتبه بالاتر از تو قرار دادم و عرش را آفريدم و آن را صد هزار مرتبه بالاتر از تو و بيت المعمور قرار دادم و سرزمين پاكي را خلق كردم ، قبل از خلق كردن تو و قبل از خلق كردن تمام زمين ها بيست و چهار هزار سال قبل و شرافت آن سرزمين پاك را صد هزار مرتبه بالاتر از تو و عرش و بيت المعمور قرار دادم واگر به احترام آن سرزمين نبود، من توي كعبه را و آسمان و زمين را خلق نمي كردم ، بعد كعبه عرض كرد: خدايا آن سرزمين پاك كدام است ؟ خدا فرمود: آن سرزميني كه تربت آن شفاي هردردي است . كعبه عرض كرد: خدايا بيشتر توضيح بده و فرمود: سرزميني كه من به ملائكه عرش دستور داده ام كه هر روز آن سرزمين را زيارت كنند و از تربت آن به عرش الهي به خاطر بركتش بياورند. كعبه عرض كرد: خدايا بيشتر توضيح بده كه كدام سرزمين است آن ؟. خدا فرمود: آن سرزميني است كه من سوگند ياد كردم كه كسي را كه آن جا دفن مي شود، عذاب نكنم و در روز قيامت از آن حساب نكشم . كعبه دوباره عرض كرد: خدايا بيشتر توضيح بده كه آن كدام سرزميني است ؟خدا فرمود: آن سرزميني است كه چهل هزار سال قبل از آفرينش ِ آسمان ها و زمين ها بر خودم لازم كرده ام كه اين زمين پاك و هركسي روي آن قرار داشته باشند، در روز قيامت آنها را بالا ببرم و در بالاي عرش قرار بدهم . دوباره عرض كرد: خدايا بيشتر توضيح بده . فرمود: آن زميني است كه هر كس برآن زمين و تربت آن زمين سجده كند و لو يك بار باشد؛ مثل اين است كه مرا هزار سال سجده كرده است و هزار بار خانه ام را در مكه زيارت كرده است و هزار سال نماز خوانده و هزار سال روزه گرفته است دوباره عرض كرد: خدايا بيشتر توضيح ده . فرمود: آن زميني است كه كشته مي شود در آن سبط نبي ّ المختار و سرور جوانان اهل بهشت ، اباعبدالله الحسين و او با عترت پاك خود و اصحاب نكوي ِ خود در آن جا دفن مي شود. بعد مكه گريه شديدي نمود.

امام زين العابدين مي فرمايد: وقتي كه در روز قيامت خدا زمين را به زلزله در مي آورد؛ زمين كربلا را بالا مي برد، در حالي كه نور از تربت سيّدالشهدا پراكنده مي شود و زمين كربلا را در بهترين روضه اي از روضه هاي بهشت قرار مي دهد و بهترين جايگاه در بهشت زمين كربلا است كه در آن مأوا نمي گيرد، مگر پيامبران مرسل و زمين كربلا همه روضه هاي بهشت را روشن مي كند. همان گونه كه ستارگان براي اهل زمين نور مي دهند كه نور زمين كربلا چشمان بهشتيان را خيره مي كند و صداي زمين كربلا در بهشت بلنداست كه من زمين مقدس و پاك و مبارك خداوند هستم كه بدن سيدالشهدا و سرور جوانان اهل بهشت را در برگرفته ام .

شاعر درباره سرزمين كربلا چه زيبا سروده :



فيا كربلا قولي بانّي وسيلة ٍ

توسّلت حتّي اختارك السبط مضجعاً



ظفرت با علي ذروة ِ الفجر بعدان

تضمّنت خير الخلق مرءاً و مسمعاً



به تدرك المرضي بتربتك الشفاء

و يغدو مجاباً تحت قبتّك الدعا



و يرفعك الباري بما تحتوينه

لا علي مقام في الجنان و ارفعاً



اي كربلا براي من بگو كه با چه وسيله اي به اين جا رسيدي كه سبط پيامبر تو را به عنوان مضجع خود انتخاب كرد.

دست رسي پيدا كردي به بالاترين درجه ، بعد از آن كه در برگرفتي بهترين كسي را كه تاكنون گوش شنيده و چشم ديده .

كسي كه بيماران صحت خود را باز مي يابد و تربت او شفاء است و دعا در زير قبه آن به اجابت مي رسد.خدا تو را در زمين كربلا بالا برد، به بهترين مقام در بهشت . به خاطر اين كه تو بدن سيدالشهدا را در برداري .

مرحوم دربندي مي گويد: در زمان يكي از سلاطين صفويه در اصفهان قضيه عجيبي اتفاق افتاد كه من را به تعجب واداشت و آن اين كه از طرف يكي از پادشاهان فرنگ جواني با سن و سال كم آمده بود و از علماي اسلام خواسته بود كه دليلي براي نبوت پيامبر اكرم اقامه نمايند و دليل هم بايد به گونه اي باشد كه دشمن را قانع نمايد كه شبهه و اشكالي باقي نماند و بعد گفته بود كه اگر احياناً نتوانستيد دليل و برهان اقامه كنيد، بايداقرار نماييد كه بر حق نيستيد و آن سفير جوان كسي بود كه علم هيئت و حساب و نجوم واسطرلاب و...مي دانست و آن ادعا داشت كه از احوال كساني كه آن نشسته اند مي تواندخبر بدهد و مي تواند بگويد كه چه بر آنها مي گذرد. سلطان صفويه روزي دستور داد كه علماء حاضر شوند. وقتي كه علماء حاضر شدند محدث كاشاني صاحب كتاب وافي گفت :اي سفير مسيحي ، پادشاه شما عقلش را از دست داده است كه در چنين كار بزرگ تو را با اين سن و سال فرستاده است و كسي كه مي خواهد در رابطه با حقانيت اسلام و مسيحيت مناظره و مباحثه نمايد، بايد آدم بزرگ باشد از حيث سن و علم . وقتي كه آن جوان مسيحي اين حرف را از محدث كاشاني شنيد، خيلي غضبناك شد.نزديك بود كه از شدت خشم خود را هلاك نمايد. خطاب به محدث كاشاني گفت :چهار زانو بنشين و از قدر ومنزلت خود تجاوز نكن . به حق مسيح و مادرش سوگند اگر مي دانستي آن مقدار از علوم راكه من به آن احاطه دارم ، اذعان مي كردي كه زنان از آوردن مثل من عاجزند. فقط من هستم كه از عهده اين علوم برمي آيم . در زمان آزمايش كمالات مردان شناخته مي شود.پس مرا امتحان كن تا حرف مرا تصديق كني . بعد از اين جريان بود كه محدث كاشاني دست خود را به جيب خود دراز كرد و چيزي را از جيب خود بيرون كرد و گفت : در دست من چيست ؟ مدتي آن جوان مسيحي فكر كرد و رنگش زرد شد. محدث كاشاني گفت : چه زود جهل تو آشكار و ادعاي تو باطل شد. جوان گفت : به حق مسيح و مادرش من مي دانم در دست تو چيست ؟ ولي تفكر و سكوت من به خاطر چيز ديگر است . محدث كاشاني گفت :جريان چيست ؟ گفت من مي دانم در دست تو خاكي از خاك هاي بهشت است ، ولي تفكر من به اين جهت است كه آن خاك چگونه بدست تو رسيده است . بعد محدث كاشاني گفت : اي جوان در دست من تربت كربلاست و پيامبر (ص) فرموده كربلا قطعه اي از بهشت است . بعد از اين جريان بود كه آن سفير جوان مسلمان شيعه شد.