بازگشت

تشيع و مخالفين


شيعه در لغت به معني پيرو و ياور است . بنابر اين شيعيان ياراني هستند كه از رأي و نظريه رهبر خود پيروي مي كنند. چنانكه خداي تعالي مي فرمايد: وَ اءِن َّ مِن ْ شيعَتِه ِلابْراهيِم

مورخين و فقها و علماي اسلام لفظ شيعه را براي دسته اي مي دانند كه علي بن ابيطالب (ع) و اولاد او را دوست مي دارند و معتقد هستند كه تصريح به خلافت واجب است و پيغمبر اسلام تصريح فرمود كه علي (ع) جانشين من است .

مع الاَسف كساني كه از نزديك با اميرمؤمنان (ع) آشنا بودند و سوابق و امتيازات اورا بر ديگر اصحاب پيامبر (ص) به چشم خود ديده و شنيده بودند، بلافاصله پس از رحلت جانگداز آن حضرت ، به انكار آن همه فضائل روشن تر از آفتاب پرداختند و از بن و ريشه منكر وجود هرگونه فضيلتي در مورد آن امام همام شدند.

با آن كه پيامبر گرامي اسلامي (ص) با ابرام و تأكيد به عموم پيروان خود فرموده بود: من در ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار مي گذارم ؛ كتاب خدا و خاندان من . اين دو هرگز از يكديگر جدا نمي شوند.

ولي هنوز آب غسل بدن آن حضرت نخشكيده بود كه امت «خاندان رسول » را به بوته فراموشي سپرد و به جز تعدادي اندك ، موج آدم ها دست بيعت به خليفه اي كه صرفاً سنّش از علي (ع) بيشتر بود دراز كرد و بيعتي زير سقف سقيفه صورت گرفت كه تا ابد تاريخ بشريّت را به ارتجاع و عقب گرد و قهقرا فرو برد.

خليفه اوّل ، و مساعد و رفيق راهش عمر، از چند حربه براي تخريب تشيّع و حذف و نفي آن استفاده جستند.

آنان سلاح بدعت را به صلاح امّت تبديل كردند و آن را امري عادي و رايج جلوه دادند. اوّلين بدعت آنان غصب خلافت بود كه به راحتي صورت پذيرفت و آنان بدون انجام هيچ جنگ و مجادله اي توانستند بر اريكه قدرت تكيه زده و به تصاحب خلافت نائل آيند.

پس از آن بدعتي ديگر براي مردم سنّت شد و آن اين كه اگر حاكم مسلمين جائر وظالم بود، تمرّد از حكم او جايز نيست و اطاعت واجب است ؛ زيرا هر نوع عصيان عليه او،ايجاد شقاق و شكاف بين صفوف مسلمين به حساب آمده و باعث تفرقه امّت خواهد شد.در اين راه ، ابوبكر در نخستين سخنراني خود در مسجد چنين گفت : «پيوسته شيطاني همراه من است كه مرا از انتخاب راه صحيح و برگزيني تصميم سنجيده باز مي دارد و به كج روي سوق مي دهد.

او با اين جمله قباحت خطا و زشتي و كار ناروا از خليفه مسلمين را فرو ريخت و به اطرافيان گوش زد كرد كه نكوهش خليفه به سبب انجام بعضي از كارهاي خشونت بارآينده سزا نيست .

ورود به خانه فاطمه سلام الله عليها كه مهبط وحي و نزول جبرئيل است ، اخذ بيعت اجباري از امام مؤمنان علي (ع)، انگ ارتداد زدن به هر كسي كه به مصاف خليفه مي رفت و از سر ستيز با او در مي آمد، و تصاحب فدك ، از جمله موارد بدعت گذاري اين خليفه است .

آنچه كه در مورد اين خليفه مورد تحسين است اين است كه او پس از يك بيماري كه حدود دو هفته به طول انجاميد از انتخاب جانشين براي خود غفلت نورزيد و هرگز راضي نشد كه امت پس از او بدون راعي و راهبر باشد. و از اين جهت عمر را به جانشيني بعد از خود معرّفي كرد!!

خليفه دوّم ، پس از اخذ صدارت كار را به جايي رساند كه به آساني اعلام كرد: «دو متعه در زمان رسول خدا حلال بودند (متعه حج و متعه زنان ) و من حرام مي كنم و هر كس آن را انجام دهد كيفر مي دهم .»

بدعت هايي كه عمر به جاي گذاشت و در قبال آن سنّت پيامبر (ص) را شكست ،بيش از آن است كه بتوان در يك يا چند مقاله به نگارش درآورد.

آنچه در موضع گيري اين دو خليفه مهم است ، مواجهه خشونت بار و سر سخت آنان با شيعه و شيعه گري است . اين دو، با ايجاد بدعت هاي خود خواسته در مقابل سنّت رسول خدا (ص)، وجاهتي براي مقام خلافت به جا نگذاشته و حريم امامت را در نظام اجتماعي شكستند. يكي از موانع راه آنان وجود هزاران حديثي بود كه بر امامت حضرت امير(ع) دلالت مي كرد. لذا منع حديث از جمله كارهاي اين دو خليفه است كه باعث اكتفاي ظاهري به كتاب خدا و ممنوعيت نقل هرگونه حديثي در فضيلت اهل بيت عليهم السلام گرديد. شيعه ستيزي و مخالفت با تشيّع به گونه اي در وجود اين دو خليفه تعبيه شده بود كه جرأت را از ياوران علي (ع) ـ به جز تعدادي محدود ـ مي ستاند و آنها را از آستانه حريم ولايت دور مي ساخت . پس از عمر، با دسيسه اي از قبل هماهنگ شده كه تركيب ناموزون شوراي او بود، عثمان به خلافت رسيد. در اين برهه از زمان ، ديگر شكستن حريم ولايت و بسياري از امور كه حتّي شيخين بدان ملتزم بودند آسان مي نمود.

خليفه سوّم ، در زندگي شخصي از لباسهاي فاخر، غذاهاي عالي و خانه اي شبيه كاخ استفاده مي كرد كه شباهت او را به شاهان نزديك و از شيخين و اصحاب رسول خدا (ص) بسيار كم مي نمود. او ابّهت ساده زيستي و لزوم آن براي خليفه مسلمين را با بدعت عملي و فردي خود شكست و عملاً ثابت كرد كه خليفه مسلمين مي تواند از بالاترين حدّ امكانات رفاهي بهره مند باشد.

از ديگر حريم هايي كه او توانست آنها را بشكند و خود را به پاشيدن شيرازه شيعه نزديك سازد، رفتار ظالمانه و دور از انصافش با صحابي هاي خاص رسول خدا (ص) بود.ابوذر، عمار ياسر، عبدالله ابن مسعود، و مالك اشتر كه محبت خود را به خاندان عترت (ع) و شخص اميرمؤمنان علي (ع) اظهار مي كردند و گاه انحرافات دور از سيره و عترت خليفه را گوش زد مي كردند، چنان مورد بي مهري و عتاب و خطاب او واقع شدند كه علماي اهل تسنّن نيز آن را به رشته تحرير درآورده و نتوانسته اند منكر آن شوند.

تبعيد ابوذر و خانواده او به بيابان خشك ربذه و جان سپردن همسر او در آن جا، از مواردي است كه در تاريخ غيرقابل انكار مي نماياند.

عثمان بنابر عداوتي كه به شيعه و امام الشيعه علي (ع) داشت ، بر همان مبنا بر رفتار با حاميان ولايت مي پرداخت ؛ زيرا تنها كساني كه با بدعت ها و انحرافات و خطاهاي او برخورد كرده و به مصافش مي رفتند، شيعيان پاك باخته اي بودند كه نان به نرخ روز نخوردن را از سرچشمه زلال ولايت آموخته بودند.

از موارد شيعه ستيزي او، نصب كارگزاران در اطراف و اكناف حكومت خود بود كه ملاك انتصاب ، سرسپردگي به خليفه و عداوت با خاندان اهل بيت عليهم السلام بوده است . در اين مسير، او «وليد بن عُقْبه » را به رياست بر كوفه و معاويه ابي سفيان را براي حكومت شام برگزيد.