بازگشت

هدف امام حسين و شعار و روش آن حضرت


امام، خلافت و حكومت وقت را زير اين عنوان كه وجودش براي اسلام خطرناك است باطل اعلام كرد و فرمود:

و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد. يعني اكنون كه رهبري مسلمانان را يزيد به دست گرفته است، بايد اسلام را بدرود گفت! و آن سخن را در پاسخ آن كس گفت كه به حضرتش پيشنهاد كرد:

با اميرالمؤمنين يزيد بيعت كن كه براي دنيا و آخرتت خوب است!!

و هم آن جمله را در موقعيتي بر زبان آورد كه به او گفتند:

اي حسين! از خدا نمي ترسي كه پاي از اجتماع مردم مي كشي، و در ميان امت تفرقه مي اندازي؟!

و هنگامي فرمود كه عبدالله عمر به حضرتش گفت:

از خدا بترس و يكپارچگي مسلمانان را پراكنده مساز! حضرتش فرمود:

والله لو لم يكن في الدنيا ملجاء ولا مأوي، لما بايعت يزيد بن معاوية أبدا يعني به خداي سوگند حتي اگر در دنيا به هيچ روي پناهگاهي هم نيابم، با يزيد بن معاويه هرگز بيعت نخواهم كرد.

و منظورش از اين شعار، اصلاح حال امت و ابطال امر خلافت يزيد بود.

اين مطلب آشكارتر در وصيتي كه حضرتش به برادر خود محمد بن حنفيه نوشته، آمده است:

تنها به خاطر اصلاح امت جدم (ص) قيام كردم و مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر كرده، روش جدم و پدرم علي بن ابي طالب را در پيش بگيرم. پس هر كس كه بحق دعوتم را پذيرا باشد، خداي را كه اولويت به پذيرش ‍ دارد پذيرفته است، و هر كس هم كه پيشنهاد مرا نپذيرد، صبر مي كنم تا آنگاه كه خداوند بين من و همعصرانم به حق داوري كند، كه او بهترين داوران است.

در اين وصيت، امام حسين نامي از ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه نبرده، و از روش و سيره ايشان ياد نكرده اما تصريح نموده كه مي خواهد روش و سيره جد و پدرش را در پيش بگيرد، و سيره و روش خلفا را در اين خلاصه كرد كه:

آنها به استناد بيعت مسلمانان با ايشان به حكومت رسيده اند - حالا آن بيعت به هر شكل كه گرفته شده باشد - و پس از بيعت، بنا به اجتهادات خودشان مخصوصا در احكام اسلامي بر آنان حكومت كرده اند.

آنگاه سيره و روش پدر و جدش را هم در اين خلاصه كرده است كه:

مبلغ و مروج اسلام در ميان مردم بودند، و از مردم مي خواستند كه به قوانين آن عمل كنند، و از مقررات و احكام اسلام تجاوز نمي كردند. اين روش ‍ ايشان در تمام موارد بوده است، چه زماني كه حاكم و فرمانروا بودند، مانند زمان پيغمبر در مدينه، و حضرت امير بعد از كشته شدن عثمان، و يا همچون روزگارشان پيش از به قدرت رسيدن. چه، پيامبر خدا (ص) را سيره و روشي ويژه در مكه بود، و حضرت امير را نيز سيره اي پيش از به حكومت رسيدن. اما در هر دو حالت برنامه كارشان اين بود كه اسلام را در ميان مردم تبليغ كرده رواج دهند. با اين تفاوت كه پيامبر خدا (ص) دستور از خداوند مي گرفت، و علي (ع) از پيامبر خدا (ص). ولي در هر دو حالت، تبليغ اسلام مي كردند و امر به معروف و نهي از منكر.

امام حسين (ع) نيز مي خواست كه روش ايشان را در پيش بگيرد نه سيره خلفا را. پس هر كس كه دعوت او را اجابت مي كرد، خواستار حق بود، و شايسته تر اينكه حق پيروي شود. و هر كس هم كه نمي پذيرفت، صبر مي فرمود تا اينكه خداوند بين او سردمداران خلافت بحق داوري كند.

از آنچه آورديم و ديگر كارهاي امام و فرمايشهاي او در دوره قيامش چنين معلوم مي شود كه حضرتش مردم را از بطلان امر خلافت روز و صحت و درستي امر امامت آگاه مي ساخت. و هدفش از همه گفته ها و كرده هايش اين بود كه ديگران به درستي چنين شعاري يقين كنند، كه هر كس اطمينان يافت راه درست را برگزيده، و آن كس كه با شنيدن نداي حضرتش ايمان نياورد و آن را نپذيرفت، حجت بر او تمام شده عذر و بهانه اي نخواهد داشت. اين بود كه در راه نشر هدفش به جان مي كوشيد.

اين شعار امام حسين (ع) و هدف او بود كه براي رسيدن به آن راه شهادت را برگزيد و چه زيبا سروده است شاعر بر زبان آن حضرت كه:



ان كان دين محمد لم يستقم

الا بقتلي، يا سيوف خذيني



دليل ما در اين مورد مطلبي است كه در نامه آن حضرت بني هاشم آمده كه مي فرمايد: هر كس كه به من بپيوندد، به آغوش شهادت شتافته و آنكه تخلف كند، پيروزي نبيند.

امام در اين نامه تصريح كرده است راه او شهادت، و سرانجامش فتح و پيروزي است.

سخنان ديگر امام و كارهايش در اين قيام همين معني را مي رسانند. و همه آنها محتواي همين شعار، و هدفي را كه در پيش گرفته بود آشكار مي ساخت.

حضرتش زماني كه مردم را فرا مي خواند و از آنها كمك مي طلبيد، از آنها مي خواست تا با چشمي باز و بصيرتي كامل هدف او را تعقيب كنند. مانند داستان زهير بن القين.

چه، آنگاه كه امام وي را فرا خواند، او با اكراه به ديدار امام رفت. اما به گفته راوي ديري نپاييد كه شادمان و با چهره اي از خوشحالي برافروخته بازگشت و دستور داد تا خيمه و خرگاهش را به كاروان امام حسين (ع) منتقل ساختند و سپس به زنش گفت:

تو آزاد و رهايي! به خاندانت بازگرد من نمي خواهم بخاطر من بجز خير و خوبي آسيبي به تو برسد. آنگاه به يارانش گفت: هر كدام از شما كه خواستار شهادت است با من بيايد، وگرنه اين آخرين ديدار ماست.

زهير به هنگام بازگشت به موطنش و پيش از اينكه به اردوي امام بپيوندد، از خبر شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه، و پيمانشكني كوفيان و رويگردانيشان از ياري امام آگاه شده بود. اما پس از ديدارش با حسين (ع) همراهانش را از داستاني كه در نبرد بلنجر از سلمان باهلي صحابي شنيده، و او را به درك چنين روزي مژده داده بود آگاه ساخت. پس دانا و مصمم در ياري امام قدم برداشت.

امام (ع) چنين ياراني را مي طلبيد و آنهايي را كه به اميد فرمانروايي امام به جمع او پيوسته بودند از خود مي راند.

امام (ع) مسير و هدفش و قصد و منظورش را از اين حركت منزل به منزل بر زبان مي آورد؛ كما اينكه در پاسخ فرزند عمر بن خطاب فرموده بود:

اي عبدالله! نمي داني كه از بي اعتباري دنيا يكي اين است كه سر يحيي، فرزند زكريا را براي يكي از روسپيان بني اسرائيل هديه برده اند؟!... خداوند در تنبيه آن مردم شتاب نكرد، اما بعدها با قدرت و سخني ايشان را فرو گرفت... سپس فرمود: اي ابوعبدالرحمن از خدا بترس و از ياري من شانه خالي مكن.

امام (ع) در سخنش اشاره به اين مي كند كه سرنوشتش چون سرنوشت يحياي پيغمبر است و از فرزند عمر مي خواهد كه همان گونه كه خود راه خويش را برگزيده، او هم دانسته و با اراده به ياريش برخيزد.

امام حسين (ع) هنگامي كه رو به سوي عراق نهاده بود ضمن سخنراني خود فرمود:

مرگ بر گردن فرزند آدم، چون گردن بند بر گردن دوشيزه جوان است. و شوق ديدار با گذشتگانم همانند اشتياق يعقوب است به ديدار يوسف. و مرا قربانگاهي انتخاب شده كه آگاهانه به سويش پيش مي روم و گويي به چشم خود مي بينم كه گرگهاي بيابان در بين نواويس و كربلا اندام مرا از يكديگر مي درند و شكمها و انبانهاي خود را از آن آكنده مي سازند.

از آنچه قلم تقدير رقم زده، گزيري نيست. خشنودي خداوند، پسند ما اهل بيت است. بر بلايش شكيبايي مي ورزيم و پاداش بردباران را تمام و كمال خواهيم يافت.

گوشت و پوست رسول خدا (ص) از حضرتش جدا شدني نيستند و در مينوي خداوند به او مي پيوندند و ديدگان پيامبر خدا به ديدارشان روشن مي شود و خداوند وعده خود را نسبت به ايشان وفا خواهد كرد.

اينك، هر كس كه خواهان جانبازي در راه ماست، و خود را آماده ديدار با خداوند مي بيند، با ما آماده حركت شود.

امام (ع) در هيچ منزلي فرود نيامد، و يا از آنجا كوچ نكرد، مگر اينكه نام يحيي و كشته شدنش را بر زبان مي آورد.