بازگشت

در شرح حال ظريف بن ناصح


نجاشي گفته است: مردي راستگو و در حديثش ثقه بوده و كتابهايي داشته است؛ از آن جمله كتاب ديات است كه عده اي از ياران ما آن را روايت كرده اند.

عده اي از ياران ما، از ابوغالب احمد بن محمد ما را آگاه ساخته اند كه او گفته است: كتاب ديات را عبدالله بن جعفر بر من خوانده و من گوش داده ام و گفته است كه حسن بن ظريف، آن را از پدرش براي ما حديث كرده است.

شيخ طوسي نيز درباره ظريف بن ناصح گفته است كه كتاب ديات از آن اوست، و شيخ ابوعبدالله... ما را از آن آگاه ساخته، و همچنين ابن ابي جيد.... [1] .

ديديم كه نجاشي نحوه گفتارش اين چنين است: اخبرنا عدة من أصحابنا، عن أبي غالب... و لفظ اخبرنا در اصطلاح ايشان، مشترك است بين سماع و گوش دادن شاگرد از استاد محدث، و خواندن شاگرد، و يا خواندن يكي از دوستانش نزد استاد محدث كه استاد گوش داده است. و دور نيست كه تمامي آن موارد در روايت عده اي از اصحاب از ابوغالب اتفاق افتاده باشد.

اما روايت ابوغالب از استادش در علم حديث و تا آخر زنجيره سند، بنا به مفاد الفاظ وارد شده در آن، بي گمان شنيدن از استاد بوده است.

شيخ طوسي نيز در الفهرست نوشته است: أخبرنا المفيد و ابن أبي جيد. يعني شيخ مفيد و ابن ابي جيد ما را آگاه كرده اند، و آغاز سند را آورده است؛ در حالي كه او سرآغاز اسانيد را در روايت كتابهاي تهذيب و استبصارش حذف كرده و الفاظ آن را نياورده است.

شيخ صدوق نيز همين روش را در كتاب الفقيه، و پيش از او كليني هم در الكافي به كار برده و صدر اسانيد كتاب ديات را حذف كرده اند.

و اين عادت مشايخ حديث با غالب رواياتشان است كه صدر اسانيد را حذف كرده و گاهي هم به طور اشاره مقصود خود را بيان داشته و يا مقطع و كوتاه از كنار آن گذشته اند؛ مانند اينكه گفته اند: علي بن ابراهيم عن ابيه، و يا: عدة من أصحابنا، و يا عدة عن سهل بن زياد و...

و آن وقت در جاي ديگر به شرح اين اشاره و يا توضيح مطلب كوتاه و مقطع خود پرداخته، تمام سند را مي آموزند. شيخ صدوق در پايان كتاب من لا يحضره الفقيه، و شيخ طوسي در پايان كتاب استبصار و تهذيب خود اين چنين به شرح مشيخه خويش پرداخته اند.

از آنچه در بحث آشنايي با راويان كتاب ديات آورده ايم، منظور ما نشان دادن چگونگي بيان ايشان در دريافت روايت هر يك از اساتيد حديث است در شرح حالي كه براي او نگاشته اند. و ما در همان شرح حالها مي بينيم چنان وسواسي در پذيرش حديث از خود نشان داده اند كه بيشتر از آن امكان نداشته است.

في المثل دانشمندي از يكي از اساتيد حديث، چهار حديث را بي واسطه روايت مي كند، زيرا كه خودش آنها را به گوش خود از شخص محدث شنيده است، ولي ديگر رواياتش را به واسطه پدر و برادرش از او روايت مي كند.

ديگري از پدرش نام كتابهاي محدث را در حال مقابله شنيده است، با اين وصف او بي واسطه آنها را از وي روايت نمي كند، زيرا كه سنش در آن موقعيت بيش از هيجده سال نبوده و معناي حديث را به خوبي درك نمي كرده است. از اين رو آن كتابها را از پدر خود به واسطه دو برادرش كه در سن رشد عقلي از آنها شنيده است، روايت مي نمايد.

سومين نفر را مي بينيم كه تمام احاديثي را كه در كتاب شرايع آمده است روايت مي كند، مگر يك حديث را در حكم گوشت شتر، كه در روايت آن احتياط مي نمايد.

و اما چهارمين كس مي گويد: من از استاد، روايات اندكي، آن هم در خانه ابن همام شنيده ام، و از او اجازه ندارم كه آنها را روايت كنم.

از آنچه آورديم و بسياري از همانند آنها در زنجيره هاي اسانيد روايات و محتويات اجازه نامه ها، شخص محقق از سلامت و درستي پيوستگي زنجيره هاي اسانيد بزرگان حديث تا حضرات ائمه اطهار - عليهم السلام - در حد توان بشر اطمينان مي يابد.

پس از اينكه اين قسمت معلوم و مشخص گرديد. بجاست درباره چگونگي اتصال فقها، مكتوب اهل بيت (ع) در طول قرون و اعصار، با مجموعه هاي بزرگ حديث كه همان اساتيد و بزرگان اين علم تنظيم و تأليف كرده اند بحث و بررسي شود.

براي نمونه در اين مورد اتصال ايشان با نخستين مجموعه حديثي مكتب اهل بيت (ع) كه كهنترين و قديميترين آنها يعني كتاب كافي كليني است، به بحث مي پردازيم.

شيخ طوسي در فهرست خود مي نويسد: محمد بن يعقوب كليني، كه كنيه اش ابوجعفر بوده است، مردي ثقه، عارف به اخبار و احاديث، و مؤلف كتابهايي بوده است؛ از جمله كتاب كافي از سي بخش تشكيل شده و نخستين آن بخش عقل است. آنگاه شيخ به ذكر نام آنها مي پردازد و در آخر مي گويد: بخش روضه، آخرين آنهاست. و مي گويد: ما را از كتابها و روايات او شيخ ابوعبدالله، محمد بن محمد بن نعمان، از ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولويه، از محمد بن يعقوب آگاه ساخته است.

و نيز حسين بن عبيدالله ما را از كساني آگاه ساخته كه بيشتر كتاب كافي را نزد آنان خوانده است؛ از آن جمله ابوغالب محمد بن محمد زراري، و ابوالقاسم ابي رافع، و ابومحمد هارون بن موسي تلعكبري و ابوالفضل محمد بن عبدالله بن مطلب شيباني كه همگي از محمد بن يعقوب كليني شنيده اند.

همچنين شيخ اجل مرتضي، از ابوالحسين احمد بن علي فرزند شعيب كوفي، از محمد بن يعقوب كليني.

و نيز ابوعبدالله احمد بن عبدون، از احمد بن ابراهيم صيمري، و ابوالحسين عبدالكريم بن عبدالله فرزند نصر بزاز در تفليس و بغداد، از ابوجعفر محمد بن يعقوب كليني، ما را از تمامي تأليفات و رواياتش آگاه ساخته است... (پايان سخن شيخ طوسي)

بنابراين شيخ طوسي با واسطه هايي چند و يكي بعد از ديگري كتابهاي كافي را معرفي كرد كه اول آن كتاب عقل و آخرين، كتاب روضه مي باشد. شيخ طوسي خود مي گويد:

من، كافي را به واسطه چهار تن از اساتيد حديثش روايت مي كنم كه آنها نيز كتاب مزبور را از شاگردان شخص كليني روايت كرده اند. يكي از اين چهار نفر كتاب كافي را از پنج نفر، و ديگري از دو نفر شاگردان كليني روايت نموده اند.

شيخ طوسي در كلامش لفظ أخبرنا را به كار برده و مي دانيم كه اين لفظ، بين شنيدن بيانات استاد و خواندن بر استاد مشترك است؛ الا اينكه هنگامي كه شيخ طوسي در رواياتش از حسين بن عبيدالله مي گويد و او كتاب كافي را از راه قرائت فرا گرفته و روايت نموده، در مي يابيم كه شخص حسين بن عبيدالله كتاب نامبرده را در اين سلسله سند، از بقيه اساتيدش و از راه گوش دادن فرا گرفته است.

آنچه را تا به اينجا آورديم، مربوط به شيخ طوسي بود. اما دانشمندي ديگر چون نجاشي گفته است:... كليني آن كتاب بزرگ معروف را كه كافي ناميده شده، ظرف مدت بيست سال تصنيف نموده، كه شرح آن از اين قرار است: كتاب عقل... كتاب روضه.

از سخن نجاشي و ديگران چنين بر مي آيد كه كتاب مزبور، كافي نام داشته و گهگاه نيز به نام مؤلفش (كليني) خوانده مي شده، همان گونه كه ما امروزه كتاب تاريخ الامم و الملوك طبري را بنام مؤلفش تاريخ طبري مي ناميم.

همچنين از تعريف نجاشي و شيخ طوسي از كتاب كافي چنين بر مي آيد كه كتاب مزبور بر حسب موضوعاتش به سي بخش جداگانه، و هر كدام در يك جلد تدوين شده است؛ با اين تفاوت كه آنها به گونه امروز شماره گذاري نشده بود، و به همان سبب گاهي نام كتابها پس و پيش شده، مگر اولين و آخرين آنها كه كتاب عقل باشد و روضه كه در موقعيت آنها اتفاق نظر دارند.

نجاشي گفته است: من به مسجد نفطويه نحوي كه معروف به مسجد لؤلؤي است، آمد و شد داشتم، و نزد امام آن مسجد قرآن فرا مي گرفتم، و برخي از ياران ما نيز كتاب كافي را نزد ابوالحسين احمد بن احمد كوفي كاتب مي خواندند و او ضمن درس مي گفت: محمد بن يعقوب كليني چنين حديث كرده است... و ديدم كه ابوالحسن عقراوي نيز از آن روايت مي كرد.

بنابراين نجاشي دو نفر از شاگردهاي كليني را ديدار كرده هك هر دو از كافي روايت مي كردند.

يكي از آنها شاگردانش را به هنگام خواندن كتاب كافي مورد خطاب قرار مي داد و مي گفت: محمد بن يعقوب كليني شما را چنين حديث كرده است. و اين سخن از آن جهت بود كه خودش در محضر كليني حضور داشته و احاديث آن را از او شنيده و اجازه روايت آنها را از وي دريافت داشته است.

اما نجاشي از اين دو نفر كه كليني را درك كرده و در محضر درسش حضور داشته اند، چيزي روايت نكرده، بلكه از ديگر شاگردان كليني روايت نموده و گفته است: نام كتابهاي او (كليني) را از گروهي از اساتيدمان، از آن جمله محمد بن محمد (شيخ مفيد) و حسين بن عبيدالله (غضاويري) و احمد بن علي بن نوح، از ابوالقاسم جعفر بن قولويه، از او (كليني) كه خدايش ‍ رحمت كناد آورده ايم.

اينك در مقام آن هستيم كه روش درس و بحث را در آن روزگار مورد بررسي قرار دهيم تا كاملا بيان ايشان درك، و لب مطالب آنان فهميده شود.


پاورقي

[1] مجمع الرجال، ج 3، ص 233.