بازگشت

بار ديگر، حجاج كعبه را سنگ باران مي كند


ابن اثير و ديگران گفته اند: عبدالملك مروان حجاج را براي جنگ با ابن زبير مأمور كرد. حجاج در ذي قعده سال 72 هجري وارد مدينه شد و كارگزار عبدالله زبير را از آنجا بيرون كرد. و مردي از اهالي شام را به نام ثعلبه به فرمانداري آنجا بگماشت. ثعلبه براي اينكه مردم مدينه را به خشم آورد بر منبر پيغمبر خدا (ص) مي نشست و مغز قلم استخوان، و خرما مي خورد. [1] دينوري مي نويسد: حجاج به يارانش گفت كه براي اداي حج آماده شويد. او اين سخن را در ايام موسوم به ايشان گفت. پس از طائف حركت كرد تا اينكه وارد مكه شد و منجنيقهاي خود را بر كوه ابوقبيس و مشرف به مسجد الحرام نصب كرد. در اين مورد اقيشر اسدي چنين سرود:



(ف) لم أر جيشا غر بالحج مثلنا

و لم أر جيشا مثلنا غير ماخرس



دلفنا لبيت الله نرمي ستوره

بأحجارنا ز فن الولائد في العرس



دلفنا له يوم الثلاثا من مني

بجبش كصدر الفيل ليس بذي رأس



فالا ترحنا من ثقيف و ملكها

نصل لايام السباسب و النحس



نديدم سپاهي كه چون ما به نيرنگ عزم حج كند. و نديدم سپاهي چون كه ما خاموش و بي سر و صدا باشد. ما، آرام و سبك خود را به خانه خدا رسانديم تا پرده اش را با سنگهايمان چون پايكوبي كودكان در عروسي در هم بكوبيم. سپاه ما از مني در روز سه شنبه نرم و سبك مانند سينه پيلي بي سر به جلو مي خزيد. و گرنه، از ثقيف و شوكتش به غم مي نشستيم و به روزگار دشنام و نحسي باز مي گشتيم.

چون اين اشعار به گوش حجاج رسيد، امر باحضار او كرد، ولي اقشير بگريخت. پس حجاج آهنگ فرزند زبير كرد و عبدالله نيز در مسجدالحرام متحصن شد؛ به اين اميد كه به احترام كعبه در امان خواهد بود. پس حجاج، ابن خزيمه خثعمي را مأمور منجنيق كرد. او هم مردمان مسجد را به زير رگبار گلوله هاي منجنيق گرفت و مي گفت:



خطارة مثل الفنيق الملبد

نرمي بها عواذ أهل المسجد [2] .



مسعودي ميگويد كه حجاج موضوع به محاصره كشيدن عبدالله زبير و تسلطش را بر كوه ابوقبيس (مشرف بر مسجد الحرام) به عبدالملك مروان گزارش كرد. چون نامه حجاج به عبدالملك رسيد و از مضمون آن آگاه شد، تكبير گفت و هر كس هم كه در خانه او بود، به تبعيت از وي تكبير گفت. اين صدا در جامع دمشق موجب شد تا مردمان در آنجا تكبير بگويند و همين طور مردم كوچه و بازار، كه از همه جا بي خبر بودند بانگ تكبير سر دادند! آنگاه در مقام پرس و جو برآمدند كه به آنها گفته شد: حجاج، عبدالله زبير را در مكه محاصره كرد و به كوه ابوقبيس دست يافته است! با شنيدن اين خبر آنها گفتند: رضايت نمي دهيم مگر وقتي كه او را دست بسته و كلاه بوقي بر سر نهاده اينجا بياوريد و اين ترابي لعنتي را در بازارهاي ما بگردانيد. [3] .

ابوتراب، كنيه اي بود كه رسول خدا (ص) به علي (ع) داده بود. اين كينه را بني اميه به عنوان سركوفتي براي امام گرفته، شيعه آن حرات را ترابي مي ناميدند.

و اين لقب در عرف خاندان بني اميه و پيروانشان به عنوان طعنه اي در حق ابن زبير نيز به كار برده شده است.

ابن اثير مي گويد كه حجاج احرام بسته به نيت در ماه ذي قعده به جانب مكه حركت كرده و در بئر ميمون فرود آمد و در همان سال با همراهانش ‍ حج بگزارد.

اما چون ابن زبير از ورودش به مسجد الحرام جلوگيري كرد، طواف خانه و سعي بين صفا و مروه به جا نياورد.

او در جاي ديگر مي نويسد: ابن زبير و يارانش در آن سال حج به جا نياوردند.

زيرا وقوف در عرفات و رمي جمرات نكردند. سپس مي نويسد: آنگاه كه حجاج، ابن زبير و مكه را در محاصره خود گرفت. منجنيق بر كوه ابوقبيس ‍ نصب كرد و با آن كعبه را سنگ باران نمود؛ در حالي كه عبدالملك خود به روزگار يزيد از سنگ باران كعبه سخت بيزار بود. اما چون خودش به حكومت نشست به اين كار فرمان داد و بر اثر آن مردمان گفتند كه او به بي ديني گراييده است. [4] .

ذهبي گفته است حجاج، فرزند زبير را از هر سو، از راه منجنيق و جنگ، به طور پياپي در هم مي كوبيد و زير فشار گذاشت. راه و رود خوراكي و آذوقه را بر او بسته بود تا اينكه به گرسنگي افتادند و آب آشاميدني ايشان تنها از زمزم بود و محل تجمعشان در آنجا، و همچنان سنگ منجنيق بود كه در كعبه فرود مي آمد. [5] .

ابن كثير مي گويد حجاج با پنج دستگاه منجنيق كه با خود داشت، از هر سو كعبه را زير سنگ باران خود گرفته بود. او سپس سخن ذهبي را تكرار كرده است. [6] .


پاورقي

[1] تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 135.

[2] اخبار الطوال دينوري، ص 314.

[3] مروج الذهب مسعودي، ج 3، ص 113.

[4] تاريخ ابن اثير، ج 4، ص 136.

[5] تاريخ الاسلام ذهبي، ج 3، ص 114.

[6] تاريخ ابن کثير، ج 8، ص 329.