بازگشت

سفارشهاي فرماندهي نيرو به جانشين خود به هنگام مرگ


مسلم بن عقبه، فرمانده نيروي اعزامي خليفه در المشلل، بيمار گرديد و آثار مرگ در او هويدا شد. او چون مرگ را در چند قدمي خود ديد، بنا به دستور صريح خليفه يزيد، حصين بن نمير سكوني را پيش خواند و به او گفت:

اي پست زاده بي ارزش! به خدا سوگند اگر كار به دست من بود، هرگز تو را به فرماندهي چنين سپاهي نمي گماشتم، اما چه كنم كه اميرالمؤمنين چنين دستور داده، و تو را بعد از من به فرماندهي اين سپاه برگزيده، و ناگزير بايد كه فرمان اميرالمؤمنين اجرا شود. پس درست گوش كن كه چه مي گويم.

از هر سو كه شده در اين جنگ كه در پيش داري كسب خبر كن، ولي هرگز فريفته سخنان فردي از قريش مشو و از او مطلبي را مپذير و مردم شام را از جنگ با دشمنانشان باز مدار و چون با ابن زبير روبرو شدي بيش از سه روز او را مهلت مده كه نكند آن فاسق تقويت خود بپردازد و نيروي كافي براي جنگ با تو تدارك ببيند.

آنگاه خدا را مخاطب ساخته گفت:

بارخدايا! من بجز اقرار به يكتايي تو و پيامبري محمد (ص) كاري در خور توجه و اميد برانگيز براي سراي ديگر خود انجام نداده ام! [1] .

ابن كثير اين مطلب را به گونه اي ديگر و به شرح زير آورده است:

خداوندا! كاري دوست داشتني و خويشاوندتر از كشتار مردم مدينه براي روز قيامتم از دستم بر نيامده است! و اگر با اين همه، اهل آتش جهنم باشم، بي گمان بدبخت خواهم بود! اين بگفت و از دنيا برفت. [2] .

در تاريخ يعقوبي آخرين مناجات مسلم چنين آمده است:

بارخدايا! اگر با وجود فرمانبرداري و اطاعتم از خليفه ات يزيد بن معاويه در قتل عام مردم مدينه مرا عذاب كني، بي گمان بدبخت خواهم بود! [3] .

در فتوح ابن اعثم آمده است كه مسلم در وصيتش به حصير بن نمير گفت: دقت كن كه با مردم مكه و عبدالله زبير آن كني كه من با مردم مدينه كرده ام! سپس بارها گفت: خدايا! تو گواهي كه من هرگز خليفه را نافرماني نكرده ام. خداوندا! من كاري نكرده ام كه با آن اميد آمرزش و نجات داشته باشم، مگر كاري كه با مردم مدينه كرده ام.

آنگاه مرگ گلويش را به هم فشرد و بمرد. يارانش او را شسته و كفن كرده، به خاك سپردند. پس از آن افراد سپاهي با حصين بن نمير پيمان وفاداري بستند و از آنجا رو به سوي مكه آوردند.

پس از عزيمت سپاهيان، اهل محل بيرون آمدند و گور مسلم را شكافتند و جسدش را بيرون آورده بر درخت خرمايي به دار كشيدند. چون اين خبر به حصين و يارانش رسيد، بازگشتند و شمشير در آنها نهادند و جمعي را كشتند و بقيه رو به فرار نهادند. آنگاه بدن مسلم را از درخت خرما به زير كشيدند و بار ديگر به خاكش سپردند و كسي را به نگهباني گورش ‍ گماشتند. [4] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 7، ص 14؛ ابن اثير، ج 3، ص 49؛ ابن کثير، ج 8، ص 225.

[2] تاريخ ابن کثير، ج 8، ص 225.

[3] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 251.

[4] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 301.