بازگشت

بيعت بر اساس بندگي خليفه


طبري و ديگران آورده اند كه مسلم بن عقبه از مردم خواست تا بر اساس ‍ اينكه يزيد بن معاويه آزاد است كه هر طور بخواهد در جان و مال و خاندانشان دخل و تصرف نمايد بيعت كنند! [1] .

مسعودي مي گويد مسلم از كسانيكه باقي مانده بودند خواست تا بر اساس ‍ اينكه برده، و برده زاده يزيد هستند بيعت كنند. او در اين حكم، علي بن الحسين (ع) را مستثني كرد. زيرا كه او در حركت مردم مدينه دخالتي نداشت، و نيز علي بن عبدالله بن عباس را كه داييهايش از كنده كه در سپاه مسلم بودند او را تحت حمايت خود گرفتند. مسعودي مي گويد هر كس كه زير بار چنين بيعتي نمي رفت، سر و كارش با شمشير جلاد بود. [2] .

در طبقات ابن سعد آمده است: چون مسرف بن عقبه (منظورش مسلم بن عقبه است) از كشتار مردم بپرداخت، به محل عقيق رفت و فرود آمد و سپس از اطرافيان خود پرسيد: آيا علي بن الحسين اينجاست؟ گفتند: آري. گفت: پس چرا او را نمي بينم؟ در اين هنگام امام سجاد به همراه عموزاده هايش، فرزندان محمد بن الحنيفه، پيش آمدند و چون مسلم به او افتاد، حضرتش را خوش آمد گفت و در كنار خود بر تخت بنشانيد. [3] .

و در تاريخ طبري آمده است: مسلم او را خوش آمد گفت و او را در كنار خود بر روي تشكچه اي كه بر تخت گسترده بود، نشانيد. آنگاه گفت: اميرالمؤمنين در مورد شما به من سفارش كرده، اما اين كثافتها مرا به خود مشغول و از رسيدگي به احوالت بازداشته اند. سپس چنين ادامه داد: مثل اينكه خانواده ات از آمدن تو به اينجا در اضطراب و نگراني مي باشند؟ امام پاسخ داد: آري به خدا. پس مسلم دستور داد تا اسبش را زين كرده او را با احترامي تمام به خانواده اش برگردانيد. [4] .

دينوري نيز مي نويسد چون چهارمين روز فرا رسيد، مسلم بن عقبه در مجلس بنشست و مردمان را به بيعت يزيد فرا خواند. نخستين كسي كه پيش آمد، يزيد بن عبدالله، نواده ربيعة بن الاسود، بود كه مادربزرگش ام سلمه، زن پيغمبر (ص) است.

مسلم به او گفت: بيعت كن. يزيد بن عبدالله گفت: بيعت مي كنم بر اساس ‍ كتاب خدا و سنت پيامبرش. مسلم گفت: نه، بلكه بيعت كن كه تو بنده خالص اميرالمؤمنين هستي كه هر طور كه بخواهد در اموال و فرزندانتان دخل و تصرف كند. يزيد بن عبدالله زير بار چنين بيعتي نرفت. مسلم نيز فرمان داد تا گردنش را زدند! [5] .

طبري مي گويد مسلم بن عقبه در محل قبا مردمان را به بيعت يزيد فرا خواند و پس از يك روز از ماجراي حره، دو تن از سران قريش به نامهاي يزيد بن عبدالله زمعه و محمد بن ابي الهجم، كه پس از واقعه حره امان خواسته و موافقت شده بود، به نزد مسلم آمدند. مسلم به آنها گفت: بيعت كنيد. گفتند: با تو بيعت مي كنيد بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبرش. مسلم گفت: نه به خدا! چنين بيعتي را از شما نمي پذيرم و دست از شما بر نمي دارم. آنگاه فرمان داد تا گردن هر دو بزنند! در اينجا مروان گفت: سبحان الله! تو، دو تن از مردان قريش را كه به امان تو آمده بودند گردن مي زني؟ مسلم با چوبدستي خود به تهيگاه او كوبيد و گفت: به خدا قسم اگر تو هم چون آن دو سخن بگويي، آني زنده نخواهد ماند. سپس مي گويد: آنگاه يزيد بن وهب بن زمعه را آوردند و مسلم به او گفت: بيعت كن. يزيد گفت: با تو بر اساس سنت عمر بيعت مي كنم. مسلم گفت: او را بكشيد! يزيد هراسان گفت: من بيعت مي كنم! مسلم پاسخ داد: نه به خدا قسم، من از اين خطايت در نمي گذرم!

در اينجا مروان پا به مياني كرد و پيوند بين خود و او را مسلم متذكر شد.

مسلم با شنيدن اين سخن فرمان داد تا پس گردن مروان را گرفته سرش را پايين كشيدند. آنگاه گفت: بيعت كنيد كه شما هر دو، بندگان كوچك و بي ارزش يزيد هستيد. و سپس مقرر داشت تا يزيد بن وهب را گردن زدند! [6] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 7، ص 13.

[2] التنبيه و الاشراف، ص 264؛ مروج الذهب، ج 3، ص 71.

[3] طبقات ابن سعد، ج 5، ص 215.

[4] تاريخ طبري، ج 7، ص 11 - 12؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 300.

[5] تاريخ طبري، ج 7، ص 11 - 12.

[6] الاخبار الطوال، ص 265.