بازگشت

شعر خليفه مسلمانان


چون سپاه آماده حركت به سوي مدينه شد، يزيد از آن سان ديد و خطاب به عبدالله بن الزبير چنين سرود:



أبلغ أبابكر، اذا الليل سري

و هبط القوم علي وادي القري



عشرون ألفا بين كهل و فتي

أجمع سكران من الخمرتري



أم جمع يقظان نفي عنه الكري؟

چون شب به پايان رسيد و سپاه در وادي القري فرود آمد، فرزند زبير را بگو كه بيست هزار رزمنده جوان و سالمند را آيا تو همگي مست شراب مي بيني يا همه بيدار و هوشيار؟!



كنيه عبدالله زبير، ابوبكر و ابوخبيب بود. عبدالله زبير، يزيد را السكران الخمير مي ناميد. مسعودي مي نويسد كه يزيد اشعار زيرا را براي ابن زبير فرستاد:



ادع الهك في السماء فانني

أدعو عليك رجال عك و أشعر



كيف النجاة أبا خبيب منهم

فاحتل لنفسك قبل اتي العسكر [1] .



خدايت را به ياري خود بخوان كه من مردان رزمنده عك و اشعر را به جنگ تو فرستادم. با چنين اوضاع و احوالي اي ابوخبيب نجات تو چگونه ممكن است؟ اينك پيش از اينكه سپاه من به تو برسد بر جان خود بينديش!

طبري و ابن اثير نيز گفته اند: چون عبدالملك مروان شنيد كه يزيد سپاهياني را (با چنان سفارشهايي) به مدينه گسيل داشت، از عظمت اين چنين فرمان و كار گستاخانه اي گفت: آرزو دارم كه آسمان بر زمين بيفتد!

اما ديري نگذشت كه خود او و در اوان خلافتش به كاري گستاخانه تر از آن دست زد. و آن هنگامي بود كه حجاج بن يوسف را مأموريت داد تا مكه را به محاصره كشيد و هم با منجنيق، كعبه (خانه خدا و قبله مسلمانان)، را در هم بكوبيد و عبيدالله زبير را از پاي درآورد و بكشت.


پاورقي

[1] التنبيه و الاشراف، ص 263؛ مروج الذهب، ج 3، ص 68 - 69؛ اخبار الطوال، ص 265 که اين دو بيت اخير در آن آمده است؛ ما نخستين شعر را از طبري، ج 8، ص 6، و ابن اثير آورده ايم. و نيز به تاريخ الاسلام ذهبي، ج 2، ص 355 مراجعه شود.