بازگشت

فرستادگان يزيد و عبدالله زبير


خبر فرستادگان يزيد نزد عبدالله زبير را، ابن اعثم و دينوري و ديگران آورده اند. ابن اعثم در اين مورد مي نويسد: [1] عبدالله زبير قيام كرد و خود را خليفه خواند. و چون يزيد از كار فرزند زبير آگاهي يافت و اينكه مردم با او بيعت كرده پيرامونش را گرفته اند، ده نفر از سران هوادار خود، از جمله نعمان بن بشير انصاري و عبدالله بن عضائه اشعري و... را فرا خواند و به ايشان گفت: عبدالله بن زبير در حجاز سر بشورش برداشته و از فرمان سر بر تافته، و مردمان را به دشنام دادن به من و پدرم واداشته است و گروهي نيز در اين مورد او را همكاري مي كنند. شمار به حجاز برويد و چون با او روبرو شديد، مقام و منزلت او و پدرش را بزرگ بشماريد و از او بخواهيد كه همچنان فرمانبردار باشد و از هماهنگي با مردم سر بر نتابد. اگر پذيرفت، از او بيعت بگيريد، ولي اگر زير بار نرفت، او را از آنچه بر حسين بن علي رفته است بترسانيد؛ كه نه شخص زبير نزد من از علي بن ابي طالب گراميتر است، و نه فرزندش عبدالله از حسين بن علي. ضمنا مراقب باشيد كه نزد او درنگ نكنيد كه من سخت نگران رسيدن خبري از سوي شما هستم.

آن گروه به مكه رسيدند و بر عبدالله زبير وارد شده پيغام يزيد را به وي رسانيدند. فرزند زبير در پاسخ ايشان گفت:

يزيد از من چه مي خواهد؟ من مردي مجاور اين خانه ام، و از شر يزيد و غير يزيد به اينجا پناه آورده ام. اگر مرا در اينجا به خال خود نمي گذارد، جاي ديگر مي روم و آنجا مي مانم تا مرگم فرا رسد! آنگاه مقرر داشت تا آنها را در محلي در خور فرود آوردند.

روز ديگر، عبدالله زبير صبحگاهان به نماز بيرون شد و پس از نماز در حجر اسماعيل بنشست و يارانش پيرامون او را گرفتند. آنگاه همان نمايندگان يزيد به خدمتش رسيدند و با وي به گفتگو نشستند تا مگر پيروي و فرمانبرداري او را از يزيد به دست آوردند. در اين گفتگو نعمان بن بشير به او گفت: از تو به يزيد خبر آورده اند كه تو روي منبر از او و پدرش معاويه به زشت ترين صورتي نام مي بري، در صورتي كه مي داني او پيشوايي است كه مردم با او بيعت كرده اند و به صلاح تو نمي بينم كه دست از فرمانبرداري او برداشته، از هماهنگي با مردم روي بتابي. از اين گذشته، غيبت كردن از ديگران كاري زشت و نارواست. فرزند زبير ميان سخن نعمان دويد و گفت: اي فرزند بشير! سخن گفتن از فاسق، غيبت نيست، و من از او چيزي نگفته ام كه مردم از آن بي خبر باشند! اگر يزيد چون پيشوايان صالح و برگزيده مي بود، من در اين خانه (مسجدالحرام) به منزله كبوتري از كبوترهاي حرم هستم. آيا سزاست كه شما كبوتر حرم خدا را آزار برسانيد؟!

با شنيدن اين سخن، عبدالله بن عضائه اشعري به خشم آمد و گفت: آري به خدا اي فرزند زبير! كبوتر خدا را مي آزاريم و او را مي كشيم! مگر حرمت كبوتر مكه چيست؟ تو اي فرزند زبير بر منبر مي نشيني و با زشت ترين كلامي در حق اميرالمؤمنين سخن مي گويي و آن وقت خودت را كبوتر حرم مي نامي؟! آنگاه يكي از همراهان خود را مخاطب ساخت و گفت: تير و كمانم را بده! او كماني و چند چوبه تير در اختيار او گذاشت. عبدالله تيري در چله كمان نهاد و آن را بكشيد و يكي از كبوترهاي حرم را نشانه گرفت و خطاب به كبوتر گفت: آهاي كبوتر! آيا اميرالمؤمنين شراب مي خورد و كارهاي زشت از او سر مي زند؟ گفتي آري؟! به خدا قسم اگر بگويي آري، با همين تير تو را مي كشم!

كبوتر! اميرالمؤمنين ميمون باز و سگ باز است و در دين تباهكار؟! گفتي آري؟! به خدا اگر بگويي آري با همين تير تو را مي كشم!

كبوتر! تو دست به جنايت مي زني، و يا سر از فرمان و بيعت با يزيد مي پيچي و از هماهنگي با مردم كناره گرفته، عصيانگر در كعبه جاي مي گزيني؟! گفتي آري؟ آنگاه روي به عبدالله زبير كرد و به او گفت:

پس چرا كبوتر چيزي نمي گويد، ولي تو همه آنچه را من گفتم بالاي منبر بر زبان مي آوري؟! آگاه باش به خدا سوگند اي فرزند زبير كه من به جان تو مي ترسم و به راستي كه به خدا سوگند مي خورم كه خواه و ناخواه به فرمان يزيد سر فرود مي آوري، يا اينكه در همين سرزمين مرا پيشاروي خود خواهي ديد كه با در دست داشتن پرچم اشعريها به جنگ تو آمده باشم. [2] .

ابن اعثم در فتوح خود از رويدادهاي بين عمرو بن سعيد و عبدالله زبير ياد كرده و تاكيد نموده كه در تمام آنها غلبه و پيروزي با ابن زبير بوده است.

طبري نيز آورده است كه يزيد عمرو بن سعيد را از حكومت مكه برداشت و وليد بن عتبه را به جايش گذاشت و او در سال 61 از جانب يزيد اميرالحاج بود.

آنگاه مي نويسد: وليد در مقام دستگيري فرزند زبير برآمد، [3] اما به او دست نمي يافت. زيرا كه وي سخت مراقب خود بود، پس وليد با مردم از عرفات رهسپار مني گرديد و فرزند زبير با يارانش. آنگاه عبدالله در امر وليد دست به نيرنگ زد و نامه اي به يزيد نوشت كه تو مردي نادان و سختگير كه به هيچ روي با راه صحيح ميانه ندارد، و به پند و اندرز توجهي نمي نمايد براي ما فرستاده اي! اگر تو مردي ملايم طبع را به جاي او مأمور كني، اميد آن مي رود كه كارهاي پيچيده آسان، و پراكندگي به اتحاد و اجتماع بدل گردد!

نيرنگ فرزند زبير در يزيد كارگر افتاد و او وليد را از حكومت برداشت و به جاي او عثمان بن محمد بن ابي سفيان را تعيين و اعزام كرد.


پاورقي

[1] اخبارالطوال دينوري، ص 263 که ما آن را به طور فشرده از فتوح اعثم، چاپ حيدرآباد دکن سال 1392، ج 5، ص 279 - 280 نقل کرده ايم.

[2] اصفهاني نيز قريب به همين مضمون آن را در اغاني، ج 1، ص 33 آورده است.

[3] تاريخ طبري، ج 8، ص 2 - 5 در ذکر رويدادهاي سال 62 هجري. ما اين مطلب را از تاريخ ابن اثير، ج 4، ص 40 - 42 برگزيده ايم.