بازگشت

سخنراني زينب نوه پيامبر خدا در مجلس خلافت


در كتابهاي مثيرالاحزان و اللهوف به دنبال نقل اين رويداد آمده است: زينب، دختر علي بن ابي طالب عليهماالسلام، به سخنراني برخاست و گفت:

سپاس خداي را كه پروردگار جهانيان است، و درود خدا بر پيامبرش محمد و همه خانواده او باد.

و چه راست فرموده است خداي سبحان آنجا كه مي فرمايد: ثم كان عاقبة الذين أساؤا السوأي أن كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزءون يعني سرانجام آنها كه به كارهاي بد و ناپسند روي آوردند اين شد كه آيات خدا را تكذيب كرده و آن را به تمسخر گرفتند.

آنگاه خطاب به يزيد فرمود: يزيد! تو گمان مي بري از اينكه سراسر جهان را بر ما تنگ گرفته، ما را شهر به شهر چون اسيران از اين ديار به آن ديار مي گرداني، از آن رواست كه مكانت و قرب ما نزد خدا كاستي گرفته، يا علامت بزرگواري تو و به خاطر مقام و منزلتي است كه تو نزد او داري كه باد به بيني افكنده و به خودبيني نشسته اي؟ و از اين شادمان و مسروري كه دنيا به كامت گشته است؟! آرام باش و تند مرو كه چنين نيست. مگر سخن خدا را فراموش كرده اي كه فرموده است: و لا تحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خيرا لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين

يعني گمان مبر از اينكه ما كافران را مهلت داده ايم، خير و خوبي ايشان را خواهانيم، بلكه ما از آن روي آنها را مهلت داده ايم تا بر گناه خود بيفزايند و از براي ايشانست عذابي سخت و دردناك.

آيا اين از عدالت است اي پسر آزادشده [1] كه تو زنان و كنيزانت را در پس ‍ پرده بداري و دختران رسول خدا (ص) را چون اسيران از شهري به شهر به نمايش بگذاري؟! تو پرده احترام ايشان را پاره كردي و حجاب از چهره هاشان برداشتي، و به همراه دشمنانشان از دياري به دياري ديگر حركت دادي و آنان را از نظر هر وضيع و شريف گذراندي و رخسارشان را به نزديك و دور و هر كس و ناكس نشان دادي، در حالي كه از مردان آنها نه سرپرستي مانده است و نه از ياورانشان دلسوز و ياوري! و چه سان به نگهباني كساني مي توان دل خوش داشت كه دهانشان اثر خاييدن جگر پاكان را دارد، [2] و گوشتشان بر خون شهيدان روييده و پرورش يافته است! و چگونه در دشمني ما خانواده پيغمبر درنگ خواهد كرد آن كس كه همواره با ديده كينه و دشمني و بغض و نفرت به ما مي نگرد! آن وقت تو، بدون هيچ پروا از اين كار بزرگ و گناه عظيمي كه مرتكب شده اي، خطاب به گذشته گانت مي گويي:



لاهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل



و با چوبدستي خود بر دندانهاي پيشين ابا عبدالله، آقا و سيد جوان اهل بهشت مي نوازي؟ و چرا چنين نگويي! كه تو زخم دل، گشوده اي و با ريختن خون فرزند پيغمبر خدا (ص) و ستارگان زميني از آل عبدالمطلب، بيخ ما را بر كندي و آنگاه به ياد بزرگان اسلام و نياكان خود افتاده آنان را فرا خواندي؟ باش تا به همين زودي آنان را در جايگاهشان ديدار كني، و آن وقت آرزو خواهي كرد كه اي كاش دستت خشك و شل شده بود و زبانت از كار افتاده و لال تا آن سخنان نمي گفتي و آن كارها نمي كردي.

بارخدايا! حق ما را بستان، و از آن كس كه به ما ستم كرده است انتقام ما را بگير، و خشم و غضبت را بر آن كس كه خون ما را ريخته و ياوران ما را كشته است فرود آر.

سپس بار ديگر يزيد را مورد خطاب قرار داد و فرمود: هان اي يزيد! به خدا سوگند كه تو با اين كارت جز پوست خود از هم نشكافتي و به غير از گوشت تن خويش از هم ندريدي، و به همين زودي در پيشگاه رسول خدا (ص) حضور خواهي يافت، با بازي از وبال از ريختن خون فرزندش كه بر گردن گرفته اي، و پرده حرمتي كه از فرزندان و پاره تنش دريده اي. آنگاه است كه خداوند پراكندگي ايشان را جمع و كارهاي آنها را به سامان رساند و حق ايشان را از تو باز خواهد گرفت. و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم يرزقون يعني گمان مبر كه كشته شدگان در راه خدا مردگانند، بلكه زنده اند و در نزد خدا روزي مي خورند.

تو را همين بس كه خداوند داور و حاكم باشد، و محمد (ص) دادخواه، و جبرئيل امين گواه و پشتيبان. و بزودي آن كس كه كارها را براي تو آماده ساخته و تو را بر گردن مسلمانان سوار كرده است در خواهد يافت كه چه زشت پاداشي در كمين ستمگران است و (در آن روز) كداميك بي ياروياورتر بي پناهتر خواهد بود.

اگر چه نيرنگ روزگار مرا بر آن داشته تا با چون تويي سخن بگويم، اما با اين همه، من تو را مردي حقير و بي مقدار مي دانم كه مستوجب سرزنشي بس ‍ بزرگ و توبيخ و سر كوفتي بسيار هستي. چشمها مي گريند و سينه ها مي سوزند، و چه شگفت انگيز است كشته شدگان برگزيدگان حزب خدا به دست آزادشدگان و حزب شيطان طلقاء! از دستهايتان خون ماست كه مي چكد و از بن دندانهايتان گوشت ماست كه بيرون مي زند، و اين پيكرهاي پاك و پاكيزه است كه مورد سركشي گرگهاي بيابان گرديده، و كفتارها آنها را به هر سو مي كشند!

اگر به خيال خودت امروز ما را غنيمت خود به حساب آورده اي، در آن روز كه بجز كشته خويشتن باز نه خواهي گرفت، ما را به ضرر و زيان خودخواهي يافت، كه خداوند بر بندگان ستم نمي كند، من نيز شكايت به خدا مي برم و بر او تكيه مي كنم.

اكنون هر نيرنگي كه در كيسه اي داري بيار و هر كوششي كه مي تواني به كار بر، و تلاش خود را بكن و در دشمني با ما از هيچ كاري فرو مگذار كه به خدا سوگند نام و آوازه ما را نتواني برانداخت و چراغ وحي ما را خاموش نتواني كرد، و اين لكه ننگ و زشت نامي را از دامان خود نتواني زدود. رأي و انديشه ات سست و بي پايه است، و روزگار خودنمايي و قدرتت سخت كوتاه، و دوره كر و فر و جمعيتت رو به زوال و پريشاني است، آنگاه كه منادي حق ندارد دهد آگاه باشيد كه لعنت خداوند بر ستمكاران است.

سپاس خداي دو جهان را كه سر آغاز ما را به سرافرازي و پيروزي و مغفرت و بخشايش بي انتهاي خود زينت داده، و پايان كار ما را به شهادت و رحمت خويش مقدر داشته است. ما از او مي خواهيم تا ثواب و پاداش خير شهداي ما را تكميل كند، و بيش از آن را نيز بر ايشان مقرر دارد و جانشين نيكوي ايشان در ميان ما باشد كه انه رحيم ودود و حسبنا الله و نعم الوكيل

يزيد خواست تا به حاضران در مجلس خود بفهماند كه اين سخنان ناخودآگاه از دهان دل سوخته اي بيرون آمده، و بر آنها نبايد خرده گرفت. از اين رو گفت:



يا صيحة تحمد من صوائح

ما أهون النوح علي النوائح



ناله و افغان از زنان مصيبت رسيده شايسته است. و نوحه گري دو مرگ ديگران بر نوحه گران بسي آسان مي باشد.


پاورقي

[1] اشاره است به فتح مکه بدست پيغمبر خدا(ص) و خطاب آنحضرت به سران کفر چون ابوسفيان جد يزيد که (أذهبوا و أنتم الطلقا = برويد شما را آزاد کردم.) مترجم.

[2] اشاره اي است به جنگ احد، و اينکه هند مادر بزرگ همين يزيد جگر حمزه سيدالشهدا را بدندان گرفته و به هند جگرخوار معروف شد. مترجم.