بازگشت

آخرين شهيد


از زهير بن عبدالرحمان خثعمي آورده اند: سويد بن عمرو بن ابي المطاع، از ياران امام، سخت مجروح و بيهوش در ميان كشته ها افتاده بود. پس از شهادت امام اندكي به حال آمد و شنيد كه مي گويند: حسين كشته شد. اين ندا، وي را برانگيخت و چون شمشيرش را به غارت برده بودند، با چاقويي كه به همراه داشت به كوفيان حمله برد و مدت زماني با آنان بجنگيد تا سرانجام به دست عروة بن بطار تغلبي و زيد بن رقاد جنبي از پاي درآمد و به خيل شهدا پيوست.

و از حميد بن مسلم آورده اند: من در ميان سربازان غارتگر، به خيمه هاي امام (ع) وارد شدم و خود را به علي بن الحسين بن علي، يعني علي اصغر [1] كه بيمار و بر رختخوابش افتاده بود، رساندم. در همان حال شمر بن ذي الجوشن با افراد پياده اش در اين گفتگو بودند كه: اين بيمار را هم بكشيم يا نه! من رسيدم و خطاب به ايشان گفتم: سبحان الله! مگر شما بچه را هم مي كشيد؟! اين بيمار كودكي بيش نيست. من با اين سخن هر كس را كه براي كشتن او اقدام مي كرد جلو مي گرفتم و نمي گذاشتم. سرانجام عمر سعد از راه رسيد و بانگ برداشت: هيچكس حق ندارد به چادر اين بانوان داخل شود و به اين بيمار جوان آسيبي برساند؛ ضمنا هر كس هر چه را از اينان به يغما برده است، به ايشان باز پس دهد. اما به خدا قسم كه كسي به حرفش ‍ گوش نداد و چيزي از اموال به غارت برده را پس نداد!

امام علي بن الحسين (ع) كه ناظر ماجرا بود، رو به من كرد و فرمود: كار خوبي كردي، قسم مي خورم كه خداوند به وسيله گفتار تو، شر و آسيب اينان را از من دور كرده است.


پاورقي

[1] منظور راوي علي بن الحسين، امام زين العابدين (عليه السلام) است و او علي اصغر و کودک نبود، بلکه حضرتش علي اوسط نام داشت و در آن روز در کربلا، فرزندش امام پنجم (حضرت امام محمد باقر) نيز حضور داشته است.