بازگشت

شهادت سبط پيامبر خدا


ابومخنف از صقعب بن زبير از قول حميد بن مسلم آورده است:

امام حسين (ع) بر تن جبه اي از خز داشت و عمامه اي بر سر و محاسن خود را رنگ كرده بود. حضرتش پيش از شهادت پياده بود، ولي چون گردي شجاع و با همه مهارت مي جنگيد. او به سواران دشمن حمله مي برد و من خود شنيدم كه خطاب به ايشان مي فرمود:

بر كشتن من مصمم شده ايد و مردم را به آن تشويق و تحريك مي كنيد؟! قسم به خدا كه بر كشتن من، خداوند بيش از كشتن هر بنده اي ديگر بر شما خشم خواهد گرفت. من اميد آن دارم كه خداوند مرا در برابر خواري و ذلت شما گرامي بدارد و از آنجايي كه فكرش را هم نمي كنيد انتقام مرا از شما بگيرد.

اين را بدانيد كه به خدا قسم چون مرا بكشيد، خداوند بر شما سخت خواهد گرفت و خونهايتان ريخته خواهد شد، و به اين هم اكتفا نكرده، چندين برابر عذاب دردناكش را به شما ارزاني خواهد داشت.

حميد بن مسلم مي گويد: ساعتها مي گذشت و اگر در آن مدت كسي مي خواست كه آن حضرت را بكشد، مي توانست. [1] اما آنها انتظار داشتند كه ديگري به اين كار مهم مبادرت كند و ايشان را از چنين مهمي معذور دارد. در اين هنگام بود كه شمر بانگ برداشت:

واي بر شما، منتظر چه هستيد، مادرهايتان به عزايتان بنشينند. كار اين مرد را تمام كنيد و او را بكشيد!

به سبب فرياد شمر، كوفيان از هر طرف به وي حمله آوردند. شريك تميمي شمشيرش را بر دست چپ امام فرود آورد. ديگري ضربه اي بر گردن حضرتش زد كه در نتيجه آن امام چندين بار برخاست و باز به رو در افتاد و مهاجمين در اين حالت از حضرتش فاصله گرفته بودند.

در همان حالت كه امام بر مي خاست و باز به صورت به زمين در مي غلتيد، سنان بن انس، نوه عمرو نخعي، با نيزه خود به حضرتش حمله برد و ضربه اي سنگين به امام زد كه آن حضرت به سبب آن درغلتيد. آنگاه رو به خولي بن يزيد اصبحي كرد و گفت: سر از تنش جدا كن! خولي پيش رفت كه سر از تن امام جدا كند، اما سستي و رخوتي تمام سراسر وجودش را فرا گرفت و به لرزه افتاد. سنان كه شاهد ماجرا بود، خطاب به خولي گفت: خدا بازوهايت را بشكند و دستهايت را از كار بيندازد! آنگاه خود قدم پيش ‍ گذاشت و سر (آن امام معصوم) را بريد و از تن جدا كرد و سپس آن سر مطهر را به خولي سپرد.

ابومخنف از قول امام صادق (ع) مي گويد: بر بدن حضرت سيدالشهداء به هنگام شهادت محل سي و سه ضربه شمشير نيزه و سي و چهار ضربه شمشير به چشم مي خورد.

سنان بن انس در آخرين لحظات حيات امام از نزديك شدن هر يك از سپاهيان ابن سعد به حضرتش بشدت جلوگيري مي نمود تا مبادا پيش از خودش كسي ديگر سر او را از بدن جدا نمايد! و چون خود به خواسته اش ‍ رسيد، سر مطهر آن حضرت را به خولي سپرد.


پاورقي

[1] زيرا حضرتش به سبب جراحت زيادي که بر پيکر مقدسش وارد شده و خون بسياري که از او رفته بود، حتي ياراي ايستادن نداشت و ضعف بر او چيره شده و در گودالي افتاده بود؛ اما سپاهيان کفر چون سابقه ضرب شصت و شجاعت آن حضرت را داشته و به چشم ديده بودند، جرأت نزديک شدن به حضرتش را نداشتند. مترجم.