بازگشت

آخرين پيكار امام


طبري در تاريخش از قول ابومخنف به نقل از حجاج بن عبدالله، نوه عمار بن عبد يغوث بارقي، آورده است كه پدرش عبدالله بن عمار را به خاطر اينكه در ميان سپاهيان عمر سعد شاهد كشته شدن حسين (ع) بوده است مورد سرزنش قرار دادند.

عبدالله عمار گفت: من برگردن بني هاشم حق دارم؟ پرسيدم: چه حقي؟! گفت: من با نيزه بر حسين حمله بردم. به خدا قسم اگر مي خواستم، مي توانستم ضربه اي كاري به او بزنم؛ اما اين كار را نكردم و قدري از او فاصله گرفتم و با خود گفتم من او را نمي كشم؛ باشد كه ديگري او را بكشد!!

در اين هنگام بود كه پيادگان از چپ و راست بر او هجوم آوردند. امام، كه پيراهني از خز در بر و عمامه اي بر سر داشت، به مهاجمين سمت راستش ‍ حمله برد و آنها را تار و مار كرد. سپس بر گستاخان ناحيه چپ خيز برداشت و آنان را به دم تيغ گرفت و پراكنده شان ساخت.

به خدا سوگند، من هرگز چون او مردي يكه و تنها نديده ام كه از همه سو دشمن او را در ميان گرفته و فرزندان و بستگان و يارانش را همگي كشته باشند، و او همچنان دلير و شجاع و قوي و شكيبا و ثابت قدم، چون شيري ژيان، مقاوم و رزمنده بر جاي ايستاده باشد.

آري، به خدا قسم كه نه پيش از حسين و نه بعد از او چنين جنگ آوري را نديده بودم. پيادگان از دم شمشير و حملات مردانه او چنان از چپ و راستش مي گريختند كه گله بزغاله از حملات گرگ.

به خدا سوگند جنگ و گريز همچنان ادامه داشت تا آنگاه كه خواهرش ‍ زينب، دختر فاطمه، از خيمه هاي حرم بيرون شد، در حالي كه مي گفت: اي كاش آسمان به زمين فرود مي آمد. آنگاه خود را به عمر سعد رسانيد و به او، كه ناظر حملات افراد سپاهيش بر حسين (ع) بود، گفت: اي عمر! حسين را مي كشند و تو تماشا مي كني؟

راوي مي گويد: من خود ديدم كه سيل سرشك از چشمهاي عمر سعد بر گونه ها و ريشش جاري بود و در آن حال روي زينب (ع) بگردانيد!