بازگشت

شهادت كودكي ديگر از امام


طبري در تاريخ خود مي نويسد: عبدالله بن عقبه غنوي كودكي ديگر از فرزندان امام را به نام ابوبكر، فرزند حسين بن علي، نشانه گرفت و با پرتاب تيري به سوي او، او را از پاي درآورد و به شهادت رسانيد. به همين مناسبت ابن ابي عقب شاعر، طي اشعاري مي گويد:



و عند غني قطرة من دمائنا

و في اسد اخري تعد و تذكر



جنگ امام در مسير فرات

طبري در تاريخ خود از قول يكي از ناظران صحنه نبرد مي نويسد:



چون آثار در لشكر حسين (ع) پديد آمد، امام سوار شد و آهنگ فرات كرد. آنگاه مردي از بني بان بن دارم بانگ برآورد: واي بر شما! جلويش را بگيريد و پيش از آنكه ياران و پيروانش به او اقتدا كنند و به سوي فرات بيايند مانع رسيدن او به آب شويد.

اين بگفت و خود تازيانه بر اسبش زد و پيش تاخت. مردم نيز به دنبالش ‍ يورش بردند و بين امام و فرات مانع شدند. چون امام چنان ديد، آن مرد را نفرين كرد و گفت: خداوندا! او را تشنه بدار. مرد اباني هم با شنيدن اين سخن، تيري به چله كمان نهاد و امام را نشانه گرفت كه تيرش در فك امام نشست.

و بنا به روايتي ديگر: حصين بن تميم تيري بينداخت و آن تير در دهان امام (و بنا به روايتي در فك حضرت) فرو رفت.

راوي مي گويد: امام آن تير را بيرون كشيد (خون از جاي آن جستن كرد) و آن حضرت دستهايش را به زير آن گرفت تا از خون پر شد. پس آن را به سوي آسمان پاشيد و حمد و ثناي خدا را به جا آورد. آنگاه دست به آسمان برداشت و گفت:

خداوندا! شكايت آنچه را كه اينان با پسر دختر پيغمبرت مي كنند به تو مي برم. بارخدايا! ريشه ايشان را قطع كن و يكايك آنان را از ميان بردار و هيچيك از آنان را بر روي زمين مگذار.

طبري روايت كرده است: حسين (ع) تيري را بيرون كشيد و دو دست در زير (خوني كه از جاي آن جستن مي كرد) بگرفت و چون مالامال گرديد، لب به نفرين گشود و گفت: بارخدايا! من شكايت آنچه را كه با پسر دختر پيغمبرت مي كنند به تو مي برم.

راوي مي گويد: به خدا قسم ديري نپاييد كه آن مرد را خداوند به بيماري تشنگي مبتلا ساخت؛ به طوري كه هرگز تشنگيش فرو نمي نشست.

قاسم بن اصبغ در همين مورد مي گويد: من خود ضمن كساني كه به عيادتش ‍ مي رفتند بر بالينش حاضر شدم و ديدم كه آب فند خنك و مشكهايي از دوغ و كوزه هايي از آب را در اختيار او مي نهادند. او آنها را مي نوشيد و فرياد مي زد به دادم برسيد كه از تشنگي مردم! در صورتي كه يكي از آن همه ظرفها و مشكها و كوزه ها كافي بود كه تا تشنگي خانواده اي را فرو نشاند! اما او همه آنها را تا قطره آخر مي نوشيد تا از پاي در مي آمد و فقط لحظه اي آرام مي گرفت و سپس بانگ مي زد كه به فريادم برسيد كه از تشنگي مردم! و همين طور تا آخر شكمش از فشار آن همه مايعات از هم تركيد.