بازگشت

نوجواني يتيم


سپس نوجواني كه پدرش در ياري امام به شهادت رسيده بود، به ياري امام (ع) برخاست. زيرا مادرش به او گفته بود: فرزند! به ياري امام برخيز و در ركاب او بجنگ تا به شهادت برسي. پسر فرمان برد و گفت: اين كار را مي كنم و قدم پيش گذاشت. امام (ع) چون چشمش به او افتاد، فرمود: پدر اين جوان در جنگ كشته شده، شايد كه مادرش از جنگيدن او ناخشنود باشد؛ اما آن جوان گفت: اي پسر پيغمبر خدا! مادرم، خود مرا به اين جهان فرمان داده است. پس قدم به ميدان جنگ نهاد، در حالي كه چنين مي خواند:



أميري حسين و نعم الامير

سرور فؤاد البشير النذير



علي و فاطمة والده

فهل تعلمون له من نظير



آقاي من حسين است و چه آقاي نيكي است. او مايه شادي دل پيامبر خداست. او پسر علي و فاطمه است، آيا نظيري براي او سراغ داريد؟

او جنگ نماياني كرد تا به شهادت رسيد. كوفيان سر او را بريدند و به جانب سراپرده امام افكندند! مادرش پيش دويد و سر بريده فرزندش را برداشت و خطاب به او گفت:

آفرين بر تو اي پسركم، نور چشم و آرامش ده دل من! آنگاه سر بريده فرزندش را بشدت بر فرق يكي از كوفيان كوبيد كه به خاك هلاك افتاد. پس ‍ عمود خيمه را بركشيد و به سپاه ابن سعد حمله برد، در حالي كه مي گفت:



أنا عجوز في النسا ضعيفه

بالية خالية نحيفة



اضربكم بضربة عنيفه

دون بني فاطمة الشريفه



من زني ضعيف و ناتوانم كه در مقام وداع از فرزندان زهرا شما را بسختي مي زنم.

او با همان چوب دو تن از سربازان عمر سعد را بكشت. اما امام به وي فرمان داد تا به جاي خود بازگردد و در حقش دعاي خير فرمود. [1] .

خوارزمي در مقتل خود مي نويسد:

يكايك ياران حضرت ابا عبدالله (ع) به خدمتش رسيدند و مي گفتند:

السلام عليك يابن رسول الله. و امام مي فرمود: و عليك السلام. ما هم در پي تو مي آييم. آنگاه اين آيه را قرائت مي فرمود: فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا آن وقت آن اصحابي به دشمنان حمله مي برد و مي جنگيد تا به شهادت مي رسيد. شركت ياران آن حضرت در جنگ با كوفيان تا آخرين نفر به همين ترتيب ادامه داشت. [2] .


پاورقي

[1] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 19 - 22.

[2] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 25.