بازگشت

شهادت نافع بن هلال جملي


نافع بن هلال تيراندازي قابل بود. او نامش را به دنباله تيرهاي زهرآلودش ‍ نوشته بود و به هنگام پرتاب آنها به سوي دشمن مي گفت: أنا الجملي، أنا علي دين علي. يعمي من جملي هستم و پيرو دين علي (ع).

خوارزمي در مقتل خود مي نويسد: جملي به هنگام پرتاب تيرهايش چنين مي خواند:



أرمي بها معلمه افواقها

والنفس لا ينفعها اشفاقها



مسمومة يجري بها أخفاقها

لتملأن أرضها رشاقها



و نيز مي گفت:



أنا علي دين علي

ابن هلال الجملي



اضربكم بمنصلي

تحت عجاج القسطل [1] .



يعني من فرزند هلال جملي و بر دين علي مي باشم. در گير و دار نبرد و در ميان گرد و غبار جنگ، شما را به تير خود مي زنم.

و مرتب تير مي انداخت تا اينكه تيرهايش تمام شد. آنگاه دست برد و شمشيرش را از نيام بيرون كشيد و به كوفيان حمله كرد؛ در حالي كه مي گفت: أنا غلام اليمني الجملي



ديني علي دين حسين و علي

ان أقتل اليوم فهذا أملي



و ذاك رأيي والاقي عملي

من جملي، جوانمردي يمني هستم كه دين من، همان دين حسين و علي مي باشند. اگر امروز كشته شوم، به آرزويم رسيده ام، اين رأي و عقيده من مي باشد و به آن خواهم رسيد.



سرانجام او سيزده تن از ايشان را به خاك هلاك انداخت.... [2] .

طبري نيز در تاريخ خود مي نويسد: در اثناي جنگ، مردي به نام مزاحم بن حريث، كه رجزخواني جملي ايستاد و گفت: من پيروي از اميرالمؤمنين علي شنيد، از سپاه بيرون آمد و رو در روي جملي ايستاد و گفت: من پيرو دين عثمانم! و جملي پاسخ داد: تو پيرو دين شيطان هستي! و به او حمله برد و مجال پاسخش نداد و به ديار عدمش فرستاد.

عمرو بن حجاج، كه شاهد جانبازيهاي ياران امام بود، كوفيان را مخاطب ساخت و فرياد زد: اي ديوانه ها! هيچ كه با چه كساني جنگ مي كنيد؟ اينان سواركاران ديارند و جواناني دل به مرگ نهاده و آغوش گشوده، مرگ و شهادت را طالبند. هيچيك از شما حق ندارد كه يك تنه به جنگ آنها بيرون رود. آنان گروهي انگشت شمارند كه آفتاب عمرشان بر لب بام نشسته است. سوگند به خدا كه اگر با سنگ كلوخ به جنگ با آنها بپردازيد، آنها را خواهيد كشت.

چون عمر سعد اين اخطار را يكي از فرماندهان خود شنيد، گفت: حق با توست، و آنچه را گفتي درست است. پس فرمان داد كه هيچ سپاهي از افراد زير فرمان وي حق جنگ تن به تن با ياران حسين (ع) را ندارد.

در اين هنگام عمرو بن حجاج به نزديك ياران امام آمد و رو به سپاهيان كوفه كرد و گفت: اي مردم كوفه! فرمانبرداري و هماهنگيتان را پاس داريد و در كشتن كساني كه از دين اسلام بيرون شده و از فرمان پيشواي ما سر بر تافته اند، كمترين ترديدي به خود راه ندهيد! چون امام (ع) سخنان عمرو را شنيد، رو به او كرد و فرمود: عمرو! مردم را عليه من تحريك مي كني؟! ما از دين اسلام بيرون رفته و شما همچنان متدين باقي مانده ايد؟ به خدا سوگند با اين روش كه در پيش گرفته ايد، اگر كالبد تهي كنيد، خواهيد دانست كداميك از ما دست از دين شسته و از آن بيرون شده و مستوجب آتش ‍ دوزخ خواهيم بود.

باري، طبري سخن خود را درباره نافع بن هلال جملي چنين ادامه مي دهد: جملي با حملات پياپي خود دوازده تن از رزم آوران كوفه را به خاك هلاك افكند، اين رقم غير از تعداد كساني است كه با ضربات شمشيرش خسته و مجروح گرديده اند.

او همچنان شمشير مي زد و پيش مي رفت تا آنگاه كه ناجوانمردانه هر دو بازوي او را شكستند و از كار انداختند و در آخر اسيرش كردند.

شمر او را در بند كشيد و در معيت همرزمانش به خيمه عمر برد. چون چشم فرزند سعد به نافع افتاد، بر او بانگ زد: واي بر تو اي نافع! چرا چنين بلايي را بر سر خود آوردي؟ نافع در حالي كه خون از سر و صورتش بر محاسنش ‍ روان بود، پاسخ داد: خدا مي داند كه چه مي خواسته ام. به خدا سوگند به غير از كساني را كه با ضرب شمشير خود مجروح كرده ام، دوازده تن از افراد شما را كشته ام و بر اين كار خود هرگز پشيمان نيستم و اگر دست و بازو داشتم، هرگز نمي توانستيد مرا اسير كنيد. شمر رو به عمر سعد كرد و گفت: خدايت خير دهاد، او را بكش! عمر پاسخ داد: تو او را آورده اي، اگر مي خواهي خودت او را بكش! شمر با شنيدن پاسخ فرزند عمر شمشير بر كشيد و آماده كشتن نافع شد. در اين هنگام نافع رو به شمر كرد و گفت:

قسم به خدا كه اگر تو مسلمان بودي و به قيامت اعتقاد داشتي، از اينكه با دامن آلوده به خون ما خدا را ديدار كني بر خود مي لرزيدي، اما سپاس ‍ خداي را كه كشته شدن ما را به دست پليدترين بندگانش مقدر فرموده است.

شمر ديگر مهلت نداد و با يك ضربت سر آن رادمرد دلير را برداشت، و سپس شتابان به امام و يارانش حمله برد؛ در حالي كه چنين مي خواند:



خلوا عداة الله خلوا عن شمر

يضربهم بسفيه و لا يفر



و هو لكم صارب وسم ومقر

راوي مي گويد: هنگامي كه ياران امام حسين (ع) كثرت سپاهيان كوفه و كمي نفرات خود را ديدند و دريافتند كه با اين عده اندك كاري از پيش نبرده و قادر نخواهند بود تا از امام و خود دفاع نمايند، براي ديدار با پروردگارشان بر يكديگر پيشي گرفتند، تا هر چه زودتر در پيش امام و در راه او جانبازي كرده باشند.




پاورقي

[1] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 14 - 15.

[2] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 20 - 21.