بازگشت

نخستين سخنراني امام


راوي مي گويد هنگامي كه سپاهيان دشمن نزديك و نزديكتر آمدند، امام فرمان داد تا مركب سواري او را حاضر كنند. پس سوار شد و با صدايي بلند، كه اغلب مردم مي شنيدند، فرمود:

اي مردم! سخنم را بشنويد و در جنگ با من شتاب نكنيد تا شما را بر اساس ‍ حقي كه بر من داريد موعظتي در خور كرده باشم، و علت آمدنم را بگويم. پس اگر مرا معذور داشته، حق به جانب من داديد، مردمي نيك محضر و سعادتمند خواهيد بود و بهانه اي عليه من نخواهيد داشت. اما اگر عذرم را نپذيرفته، وجدانتان حق به جانب من نداد، در اينجا امام اين آيه را تلاوت كرد: فأجمعوا أمركم و شركاءكم ثم لا يكن أمركم عليكم غمة ثم اقضوا الي و لا تنظرون. ان وليي الله الذي نزل الكتاب و هو يتولي الصالحين [1] .

يعني پس شما و يارانتان فكرهايتان را روي هم بريزيد تا چيزي بر شما پوشيده نماند. آنگاه بر من بتازيد و مرا مهلت ندهيد كه ولي و سرپرست من خدايي است كه قرآن را نازل فرموده و او نيكان را سرپرستي نمايد. [2] .

چون امام اين آيات را تلاوت كرد و صدايش را اهل حرم شنيدند، خواهرانش خروش برآوردند و گريستند و به همراه ايشان، دخترانش نيز صدا به گريه بلند كردند.

پس امام، برادرش (عباس) و فرزندش (علي) را بخواند و به ايشان فرمود: برويد و اينان را خاموش كنيد كه به جان خودم سوگند بعدها بسيار خواهند گريست!

همين كه بانوان حرم خاموش شدند، امام بار ديگر آغاز سخن كرد و حمد و سپاس خداي را به نحوي شايسته به جا آورد و بر محمد - صلي الله عليه و آله - و فرشتگان و پيامبران خدا درود فرستاد، و تا آنجا كه توانست در مدح و ستايش آنان سخن گفت؛ به طوري كه راوي مي گويد: به خدا سوگند كه نه پيش و نه پس از وي هيچ سخنوري را نديدم كه در سخنوري رساتر و شيواتر از حسين (ع) سخن گفته باشد. امام پس از حمد و ستايش خدا فرمود:

اما بعد، اي مردم! به دودمان من بنگريد و به بينيد كه من كيستم.

آن وقت به خويشتن خويش مراجعه كنيد و ببينيد آيا ريختن خون و پايمال كردن حرمت من بر شما رواست؟!

آيا من پسر دختر پيغمبر شما و فرزند پسرعمو و وصي آن حضرت نيستم؟

آيا من فرزند آن كسي نيستم كه نخستين كسي بود كه به خدا ايمان آورد و رسالت پيامبرش را، و آنچه را كه آن حضرت آورده بود تصديق كرده است؟

آيا حمزه سيدالشهداء، عموي پدرم، و جعفر طيار، كه با دو بال در بهشت پرواز مي كند، عموي من نيستند؟

آيا در اين خصوص، سخن بفراواني و كثرت از پيامبر خدا به شما نرسيده كه درباره من و برادرم فرموده است: اين دو آقاي جوانان بهشتند؟

اگر آنچه را گفتم، در حالي كه همه حق و درست مي باشند، تصديق كنيد و باور داريد، به راه حق رفته ايد، كه به خداي سوگند من از همان هنگام كه دانستم خداوند بر دروغگو خشم خواهد گرفت و دروغساز زيان خواهد برد، دروغي نگفته ام. و با وجود اين، اگر گفته ام را باور نداريد، در ميان شما كساني هستند كه اگر از آنها بپرسيد شما را از آن آگاه خواهند ساخت. از جابر بن عبدالله انصاري، و يا ابوسعيد خدري، و يا سهل بن سعد ساعدي و يا زيد بن ارقم، و يا انس بن مالك بپرسيد. آنها به شما خواهند گفت كه خودشان اين سخنان را در حق من و برادرم از پيامبر خدا (ص) شنيده ايد. آيا تنها همين مطلب كافي نيست كه شما را از ريختن خون من بازدارد؟


پاورقي

[1] سوره يونس / 71 - اعراف / 196.

[2] اين ماجرا را ابن نما در کتاب مثيرالاحزان خود، از رويدادهاي ششم ذکر کرده است.