بازگشت

شادماني ياران حسين به خاطر شهادت


طبري از قول يكي از غلامان عبدالرحمان بن عبدربه انصاري مي نويسد:

من در خدمت مولاي خود عبدالرحمان بودم. چون سپاهيان ابن زياد آماده جنگ با امام شدند، آن حضرت دستور داد تا خيمه اي جداگانه برپا كردند و سپس مقرر داشت تا داروي نظافت را در لگن و يا ظرفي بزرگ كه مشك فراوان در آن ريخته بودند مهيا ساختند، و خود براي نظافت به درون خيمه رفت. آقاي من و برير كنار يكديگر پا به پا مي كردند تا چه وقت امام بيرون آيد و ايشان براي نظافت به درون خيمه روند.

در اين فاصله برير سر شوخي را با عبدالرحمان باز كرد و مطايبه گويي را آغاز نهاد. عبدالرحمان كه گويي حوصله اش از شوخيهاي برير سر آمده بود، رو به او كرد و گفت: دست بردار! حالا چه وقت شوخي و مزاح است! برير پاسخ داد: خداي مي داند و همه بستگان من گواهند كه من در جواني و پيري اهل شوخي و مزاح نبوده ام؛ اما اكنون به خدا سوگند با چنين موقعيتي كه ما داريم و مژده اي كه پيشاپيش دريافت كرده ايم، بين ما و حوريان بهشتي، كه انتظار ما را مي كشند، همين اندازه فاصله باقي است كه اين مردم با شمشيرهاي آخته بر ما يورش آورند. و چقدر آرزومندم كه اينكارشان هر چه زودتر عملي شود.

سپس غلام عبدالرحمان ادامه داد و گفت: هنگامي كه امام از نظافت خويش بپرداخت و بيرون آمد، ما به نوبه داخل شديم و نظافت كرديم. ديري نگذشت كه امام بر اسبش سوار شد و قرآني در پيش روي نهاد و... يارانش در برابر او به جانبازي و دفاع از حضرتش پرداختند و با شجاعت و مردانگي مي جنگيدند و شهيد مي شدند، من چون ديدم كه همه آن مردان مبارز و شجاع شهيد شده و به خاك و خون غلتيده اند، روي بر تافته و گريختم!