بازگشت

شام عاشورا و خاطره ضحاك شرقي


طبري از قول ضحاك مشرقي آورده است: شب عاشورا را امام حسين (ع) و يارانش به عبادت و نماز و استغفار و دعا و گريه و زاري به درگاه خداي تعالي به روز آوردند. او مي گويد: در دل شب گروهي از سواران سپاه ابن سعد، كه مأمور مراقبت ما بودند، در حالي از كنار ما مي گذشتند كه امام (ع) مشغول تلاوت اين آيه بود: و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خيرا لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين - ما كان الله ليذر المؤمنين علي ما أنتم عليه حتي يميز الخبيث من الطيب [1] .

يكي از پاسداران، كه به مراقبت ما گماشته شده بود، با شنيدن اين آيه بانگ برداشت:

به خداي كعبه ما از پاكانيم! من گوينده اين سخن را شناختم. پس به برير بن حضير گفتم:

- او را شناختي؟ برير گفت: نه.

- گفتم:

- اين عبدالله بن شهر، معروف به ابوحرب سبيعي است كه سخت شوخ طبع و بيكاره مهمل و گستاخ و پرتهور و در جسارت و بي باكي و ترور سخت مشهور است. او روزگاري به سبب جرمي كه مرتكب شده بود، در بازداشت سعيد بن قيس گذرانيده است. با شنيدن اين مطلب، برير خطاب به عبدالله گفت:

- اي فاسق! خداوند تو را از پاكان قرار داده است؟ عبدالله پرسيد:

- تو كيستي؟ برير پاسخ داد:

- من برير بن حضير هستم. عبدالله گفت:

- خدا مي داند كه بر من ناگوار است كه بگويم تو به هلاكت افتاده اي! قسم به خداي اي برير كه هلاك شده اي! برير گفت:

- اي ابوحرب! تو آيا سعادت اين را داري كه از گناهان بزرگت توبه كني؟ به خدا سوگند كه ما از پاكان و شما از ناپاكانيد. عبدالله جواب داد:

- خودم هم اين را تصديق مي كنم! من (ضحاك مشرقي) گفتم:

- واي بر تو، تو اين را مي داني و باز در گمراهي باقي مي ماني؟ عبدالله گفت:

- فداي تو شوم، اگر من نزد شما بيايم پس چه كسي همدم يزيد به عذره مي شود كه همراه من است؟ گفتم:

- خدا عقلت را در هر حال تيره كند، تو ديوانه اي. او روي برتافت و رفت. وي جزء سواران عرزة بن قيس بود كه شبانگاه به پاسداري ما پرداخته بودند.


پاورقي

[1] سوره آل عمران / 9 - 178.