بازگشت

امام خواهرش را به شكيبايي فرمان دهد


طبري از قول امام سجاد (ع) آورده است:

من در شب عاشورا كه در فرداي آن پدرم به شهادت رسيد، در حالت رنج و بيماري در خيمه خود نشسته بودم و عمه ام از من پرستاري مي كرد كه پدرم برخاست و به خيمه خود رفت. در آن خيمه، جون، غلام ابوذر غفاري، به اصلاح شمشير پدرم مشغول بود. پس صداي پدرم را شنيدم كه اين ابيات را چندين بار تكرار مي نمود:



يا دهر اف لك من خليل

كم لك بالاشراق و الاصيل



من صاحب أو طالب قتيل

والدهر لا يقنع بالبديل



و انما الامر الي الجليل

و كل حي سالك السبيل



اف بر تو باد اي روزگار! كه چقدر يار و خواستار حق را گاه و بي گاه به خون آغشته و كشته اي. روزگار هم به عوض قناعت نمي كند. كارها به دست خداي جليل است و هر زنده دلي، در راهي كه من در پيش گرفته ام، قدم خواهد گذاشت.

امام آنقدر اين اشعار را خواند تا اينكه مقصود او را دريافتم و گريه راه گلويم را گرفت، اما در برابر عمه ام از ريزش اشك خود جلوگيري كردم، چه، دانستم كه بلا نازل شده و امام تن به شهادت داده است.

اما عمه ام نيز آنچه را كه من شنيده بودم شنيده بود و خويشتنداري نتوانست؛ زيرا زنان را رقت و اظهار بي تابيشان بيش از مردان است. اين بود كه عنان شكيبايي را از دست بداد و شتابان برخاست و در حالي كه دامنش ‍ بر زمين كشيده مي شد، بي تابانه خود را به برادر رسانيده و گفت:

اي واي! اي يادگار گذشتگان و پشت و پناه بازماندگان! مثل اين است كه امروز مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم حسن از دنيا رفته اند. امام نظري به خواهر انداخت و گفت: خواهر عزيزم! شيطان شكيباييت را نبرد. زينب به برادر گفت: پدر و مادرم به قربانت اي ابا عبدالله، آيا تن به كشته شدن داده اي؟ جان من فدايت باد.

اندوه در چهره امام نمايان شد و اشك در چشمهاي حضرتش غلتيد و اين ضرب المثل را بر زبان آورد كه: لو ترك القطا ليلا لنام! يعني اگر مرغ قطا را شبي آرام مي گذاشتند، البته مي خوابيد. زينب (ع) گفت: اي واي! تو خودت را در بند بلا گرفتار مي بيني؟ اينكه بيشتر دلم را به درد مي آورد و جانم را به لب مي رساند. آن وقت لطمه به صورت زد و گريبانش را چاك نمود و بيهوش بر زمين افتاد.

امام خود را به بالين خواهر رسانيد و آب به صورتش پاشيد تا به هوش آمد.

آنگاه به وي فرمود: خواهر من! خداي را بپرهيز، و در مصائب خداوندي شكيبا باش.

و بدان كه همه مردم روي زمين مي ميرند، و اهل آسمانها باقي نمي مانند و همه چيز، بجز خداي تعالي كه به قدرتش روي زمين مي ميرند، و اهل آسمانها باقي نمي مانند و همه چيز، بجز خداي تعالي كه به قدرتش زمين را آفريده است، در معرض هلاكت هستند.

اوست كه زنده مي كند و بازشان مي گرداند؛ خداي يكتا و بي نياز. پدر و مادر و برادرم كه از من بهتر بودند، از دنيا رفتند و بر آنها و من و يا هر مسلماني ديگر لازم است كه به رسول خدا (ص) تأسي كنيم.

پدرم به اين ترتيب و با چنان سخناني، عمه ام را دلداري و به شكيبايي فرمان مي داد و در آخر فرمود:

خواهز عزيزم! تو را سوگند مي دهم، و بايد به سوگندم پايبند باشي، كه چون من كشته شدم، گريبان چاك نزني و چهره به ناخن نخراشي، و بانگ به واويلا و واي بلند نكني. آنگاه او را برداشت و با خود به آورد و به نزد من بنشانيد و خود به نزد يارانش بازگشت و فرمان داد تا خيمه ها را تنگ در كنار يكديگر برپا كنند و طنابهاي آنها را در يكديگر فرو برند تا دشمن نتواند از هيچ سويي به آنجا راه يابد.