بازگشت

مهلت خواستن حسين از يزيديان


راوي مي گويد كه ابوالفضل (ع) خود را به برادرش رسانيد و سخن ابن سعد را به او گزارش داد. امام فرمود: به نزد ايشان برگرد و اگر مي تواني يك امشبي را از آنها مهلت بگير تا خداي مان را نماز گزاريم و از او پوزش ‍ بخواهيم و استغفار كنيم. چه، خدا مي داند كه من نماز به درگاه و تلاوت قرآن و دعا و مناجات و استغفار به پيشگاه او را دوست دارم.

عباس، عنان اسب بگردانيد و شتابان خود را به سپاه كوفيان رسانيد و به ايشان گفت:

اي مردم! ابا عبدالله الحسين (ع) از شما مي خواهد كه امشب را باز گرديد تا موضوع پيشنهاد شما را مورد مطالعه قرار دهد؛ زيرا اين موضوعي كه به ميان آمده، چندان منطقي به نظر نمي رسد. صبح كه شد، به خواست خدا با يكديگر روبرو خواهيم شد، و آن وقت يا به خواسته شما تمكين كرده، آن را مي پذيريم، و يا آن را نپذيرفته و رد مي كنيم.

هدف او از اين بيانات اين بود كه به هر صورت كه شده آنها را در آن شب برگرداند تا هم امر برادر را فرمان برده، و هم امام فرصت دادن سفارشهاي لازم را به خانواده اش داشته باشد.

چون عباس (ع) پيشنهاد امام را مطرح كرد، عمر سعد رو به شمر كرد و گفت: شمر! چه مي گويي و نظرت چيست؟ شمر پاسخ داد:

تو خودت چه فكر مي كني، فرماندهي سپاه با توست و امر، امر تو! عمر گفت: تصميم دارم كه موافقت نكنم! آن وقت رو به ديگران كرد و پرسيد: شماها چه مي گوييد؟ عمرو بن حجاج پاسخ داد:

سبحان الله! اگر اينان از كافران ديلم بودند و چنين خواهشي داشتند لازم بود موافقت كني. سپس قيس بن اشعث رو به عمر كرد و گفت:

خواهش آنها را بپذير، ولي به جان خودم كه فردا با تو جنگ برخواهند خاست. عمر گفت:

به خدا سوگند اگر بدانم كه فردا چنان خواهند كرد، امشب را به آنها مهلت نمي دهم!

و از علي بن الحسين آورده اند كه گفت: فرستاده اي از جانب عمر سعد آمد و آن قدر به ما نزديك شد كه صدايش را كاملا مي شنيديم. او گفت: ما تا به صبح به شما مهلت مي دهيم! اگر تسليم شديد، شما را به نزد اميرمان، عبيدالله زياد، خواهيم برد، ولي اگر خودداري كرديد، در آن وقت دست از شما برنخواهيم داشت!