بازگشت

پيشروي سپاه عمر سعد به سوي خيام حسيني


طبري مي نويسد: پس از آن گفتگو، عمر سعد عصر همان روز، پنجشنبه نهم ماه محرم، فرمان پيشروي به سوي حسين (ع) را صادر كرد و بانگ زد: يا خيل الله اركبي و ابشري! سواركاران خدا! برخيزيد و سوار شويد كه بهشت در انتظار شماست! و بدين ترتيب به سوي خيمه هاي حسين پيشروي كرد.

حركت سپاهيان خليفه به سوي خيمه هاي حسين و به فرمان ابن سعد، بعد از نماز عصر صورت گرفت. امام در آن هنگام جلوي خيمه خود نشسته بود و شمشير را در بر گرفته و سر بر زانو نهاده و خواب كوتاهي او را فرو گرفته بود كه فرياد خواهرش زينب، كه به او نزديك مي شد، او را به خود آورد. زينب خطاب به برادر گفت: مگر اين صداها را كه نزديك مي شوند نمي شنوي؟ امام سر برداشت و به او فرمود: من در خواب رسول خدا (ص) را ديدم كه به من فرمود: تو نزد ما مي آيي! زينب با شنيدن اين سخن لطمه به صورت زد و گفت: اي واي! و امام فرمود: خواهر عزيزم! آرام باش، واي بر تو مباد، بلكه رحمت خدا بر تو باد. در اين هنگام عباس (ع) پيش آمد و گفت: برادر! سپاهيان رو به ما نهاده اند. امام برخاست و به او گفت: عباس! فداي تو برادر گردم، سوار شو و جلوي ايشان را بگير و از ايشان بپرس: شما را چه پيش آمده و چه مي خواهيد؟ عباس در اجراي امر امام به همراهي بيست سوار، كه زهير بن القين و حبيب بن مظاهر نيز در ميانشان بود، سوار شدند و پيش رفتند و در برابر ايشان ايستادند عباس بانگ برآورد: چه شده و منظور شما از اين حركت چيست؟ گفتند: فرمان از امير رسيده كه به شما ابلاغ كنيم كه يا سر بر فرمان او فرود آوريد و يا با شما بجنگيم! ابوالفضل (ع) فرمود: همين جا درنگ كنيد تا من بروم و سخن شما را به امام (ع) برسانم. با گفته عباس، سپاهيان از حركت باز ايستادند و گفتند: آري او را ببين و اين مطالب را به او برسان و پاسخش را براي ما بياور.

راوي مي گويد: عباس، عنان اسب بگردانيد و با سرعت خود را به امام رسانيد و موضوع را به حضرتش گزارش داد. ياران عباس نيز همچنان در برابر آن درياي لشكر ايستاده بودند. در اين اثنا، حبيب روي به زهير كرد و گفت: تو با اينها سخن مي گويي يا من! زهير گفت: چون تو پيشنهاد داده اي، پس خودت با آنها سخن بگو. پس حبيب رو به سپاهيان خلافت كرد و گفت:

بدانيد كه به خدا قسم فرداي قيامت بدترين مردم در نزد خداوند كساني خواهند بود كه خدا را با دستهاي آغشته به خون فرزند پيغمبر و خانواده و بستگان او و پاكان و عابدان اين ديار و سحرخيزان و شب زنده داران در راه عبادت ديدار كنند.

عزرة بن قيس در پاسخ او گفت:

تو تا آنجا كه مي تواني جانماز آب بكش و خود را پاك و خوب جلوه ده! زهير پاسخ داد:

عزره! خداوند او را پاك و هدايت كرده است. تو از خدا بترس كه من خيرخواه تو هستم و سوگندت مي دهم كه از كساني نباشي كه گمراهان را به كشتن اشخاص صالح و پاك ياري مي دهند! عزره در پاسخ زهير گفت:

ما كه تو را از هواداران عثمان مي شناختيم، نه از شيعيان اهل بيت؟! زهير گفت:

اينكه مرا در كنار اهل بيت پيغمبر خدا مي بيني، دليلي كافي به جانبداريم از ايشان نمي باشد؟ قسم به خدا كه من نه براي حسين نامه نوشته ام و نه پيغامي فرستاده ام و نه او را به ياري خويش نويد داده ام، بلكه ما در راه به هم برخورديم، و وقتي هم كه به خدمتش رسيدم، موقعيت و مكانت او در نزد رسول خدا (ص) از خاطرم گذشت و دريافتم كه از سوي شما و حزبتان چه چيزها كه انتظار او را مي كشد! اين بود كه تصميم گرفتم از طرفدارانش ‍ گردم و به ياريش برخيزم؛ برعكس شما كه حق او و پيامبرش را پشت سر انداخته ايد، جانبش را نگهدارم و جانم را فدايش كنم.