بازگشت

عمر سعد به كربلا وارد مي شود


طبري و ديگران آورده اند: فرداي روزي كه امام حسين (ع) در كربلا فرود آمد، عمر بن سعد بن ابي وقاص به فرماندهي چهار هزار سپاهي براي مقابله با آن حضرت از كوفه به همان سرزمين قدم نهاد.

علت اينكه عمر سعد چنين مأموريتي را پذيرفت اين بود كه عبيدالله زياد والي كوفه، او را به فرماندهي چهار هزار رزمنده كوفي مأموريت داده بود كه براي فرو نشاندن آشوب مردمان دستبي عزيمت كند. زيرا ديلم، بناي دست اندازي به آنجا را گذاشته و آن را از حيطه اقتدار خلفاي اموي بيرون كرده بود.

ابن زياد در اين مورد فرمان حكومت ري را به نام عمر سعد نوشت و فرمان داد تا براي گشودن دستبي به سوي مأموريت خود عزيمت كند.

ابن سعد در حمام اعين اردو زد و آماده حركت بود كه مسأله امام حسين (ع) حركتش به سوي كوفه پيش آمد. اين بود كه ابن زياد عمر سعد را فرا خواند و به وي گفت: با سپاه آماده خود نخست به سوي حسين حركت كن و چون از كار او بپرداختي، به سوي محل مأموريتت عزيمت نما. عمر گفت: خداي تو را مورد لطف و عنايت خويش قرار دهد. چه مي شود اگر مرا از اين مأموريت معاف داري؟ ابن زياد گفت: [1] مانعي ندارد. تو نيز فرمان حكومتمان را به ما بازپس ده! تا ابن زياد چنين گفت، عمر پاسخ داد: امروز را به من مهلت ده تا درباره آن انديشه كنم. اين بگفت و به قصد مشورت با يارانش از خدمت ابن زياد بيرون شد.

عمر سعد در رايزني، با هر كس كه مشورت نمود و وي را از ارتكاب به چنين كاري برحذر داشت. حتي حمزة بن مغيرة بن شعبه، كه خواهرزاده اش بود، چنين بروي وارد شد و از ماجرا باخبر گرديد، به او گفت: خداي را اي دايي! نكند كه به جنگ حسين برخيزي و با او قطع رحم كرده، با چنين گناه بزرگي خدا را ديدار كني! به خدا سوگند اگر همه مال و منال و قدرت و حكومت جهاني هم از آن تو باشد و آن را از دست بدهي، به مراتب بهتر از آن خواهد بود كه بميري و خون حسين را بر گردن داشته باشي. عمر سعد جواب داد: به خواست خدا بر طبق پيشنهاد تو عمل خواهم كرد.

از قول عبدالله بن يسار جهني آورده اند: چون به عمر سعد مأموريت داده شد كه به مقابله حسين برخيزد، به خانه اش رفتم. او به من گفت: امير مرا فرمان داده است كه با حسين بجنگم! من او را از اين كار برحذر داشته، گفتم: خدا به دادت برسد و او راهنمايت باشد! چنين كاري را نكن و به مقابله حسين بيرون مشو. اين را گفتم و از خانه اش بيرون آمدم، اما پس از اندك زماني باخبر شدم كه عمر سعد سپاهيانش را به جنگ با حسين حركت داده است! پس خودم را به او رسانيدم و ديدم كه برنشسته است و تا چشمش به من افتاد، روي از من بگردانيد. من هم چون چنان ديدم، دريافتم كه به جنگ با حسين كمر بسته و عزم خود را جزم كرده است!

پس من نيز سر خود گرفتم و از نزد او بيرون رفتم.

طبري روايت مي كند كه عمر سعد پيش عبيدالله زياد رفت و گفت: خدايت خير دهاد! تو مرا به حكومت ري منسوب كرده، فرمان آن را هم نوشته اي و مردم هم بر آن آگاهي يافته اند، اكنون اگر صلاح بداني و اجازه دهي، من به دنبال محل مأموريتم رهسپار شوم، و تو هم به همراه اين سپاه آماده، يكي دگر از سرشناسان كوفه را، كه در خدمت خود از ايشان فراوان داري، و تو را در جنگ با حسين كفايت خواهد كرد، اعزام كن و مرا از جنگيدن با او معذور بدار. و به دنبال اين پيشنهاد، تني چند از سرشناسان كوفه را به عبيدالله زياد معرفي كرد. ابن زياد پاسخ داد: لازم نيست كه معاريف كوفه را به من معرفي كني، و از تو نخواسته ام كه چه كسي را براي اين كار نامزد كنم؟ يا خودت با اين سپاه آماده به اين مأموريت مي روي، يا اينكه فرمان ما را پس مي دهي!

ابن سعد چون پافشاري ابن زياد را مشاهده كرد، گفت: باشد خودم مي روم!

آنگاه با چهار هزار سپاهي آماده، عازم سرزمين كربلا شد تا با امام حسين بجنگد. و او، فرداي آن روزي كه امام قدم به نينوا گذاشته بود، به كربلا وارد شد و در برابر او ارود زد.


پاورقي

[1] ما به روايت مصادري که در ابتداي فصل ديدار امام با حر آورده ايم، چون تاريخ طبري (ج 6، ص 232 - 270) و ابن اثير (ص 19 - 38) ابن کثير (ج 8، ص 172 - 198) و اخبارالطوال دينوري (253 - 261) که اخبار را خلاصه کرده، و انساب الاشراف بلاذري (ص 176 - 227) که سياق کلامش غير از سخن طبري اوست، و ارشاد مفيد (ص 210 - 236) و اعلام الوري (ص 231 - 250) مراجعه کرده ايم و هر کدام که مطلبي جداگانه داشته اند، به آن اشاره نموده، مطالبي را هم که از غير اينان گرفته باشيم، به آن تصريح کرده ايم.