بازگشت

سرزمين كربلا


آنگاه مردي سوار بر اسبب و غرق آهن و پولاد را ديدند كه كماني بر دوش ‍ افكنده و از راه كوفه به پيش مي تازد. دو سپاه به انتظار ورود اين تازه وارد ايستادند.

سوار نزديك شد و پيش آمد و به امام حسين (ع) اعتنايي نكرد و يكراست به جانب حر رفت و وي را سلام گفت و نامه اي از ابن زياد در دستش ‍ گذاشت. عبيدالله در اين نامه به حر چنين دستور داده بود:

اما بعد، همين كه فرستاده من به تو رسيد و نامه مرا به تو ابلاغ كرد، در هر كجا كه هستي بر حسين سخت بگير و او را در بياباني بي آب و گياه، كه جانپناهي هم نداشته باشد، فرود آور.

من فرستاده خود را به دستور داده ام كه از تو جدا نشود، تا اجراي اوامرم را از سوي تو به من اعلام كند. والسلام.

حر، با دريافت اين نامه رو به امام كرد و گفت:

اين نامه امير، عبيدالله زياد، است كه مرا فرمان داده تا در هر كجا كه فرمانش ‍ به من مي رسد بر شما سخت بگيرم و فرستاده اش را نيز مراقب من نموده و مقرر داشته است تا نتيجه را به وي گزارش دهد.

يزيد بن زياد مهاصر (ابوالشعثاء كندي) از ياران امام، فرستاده عبيدالله را شناخت. پس رو به او كرد و گفت: تو مالك بن النسير هستي؟ گفت: آري. يزيد گفت: واي بر تو، اين چه راهي است كه در پيش گرفته اي؟ او گفت: كاري است كه در آن اجراي فرمان پيشوايم، و وفاي به بيعتم نهفته است! ابوالشعثاء گفت: تو نافرماني خدا را كرده اي و در فرمانبرداري از اين پيشوا، خود را به هلاكت افكنده، عار و ننگ را با آتش جهنم يكجا براي خود فراهم ساخته اي. خداي عزوجل فرموده است: و جعلنا منهم أئمة يدعون الي النار و يوم القيامة لا ينصرون [1] امام تو چنين كسي است!

در اين هنگام حر تصميم گرفت كه امام و يارانش را در همان جا، كه نه آبي بود و نه آباداني، فرود آورد. اما آنها گفتند: لااقل موافقت كن كه در آبادي نينوا و با غاضريه و يا شفيه فرود آييم. حر گفت: نه به خدا قسم. نمي توانم، ابن زياد اين مرد را مراقب من فرستاده است! زهير بن القين رو به امام كرد و گفت: اي پسر پيامبر خدا! جنگيدن با اين سپاه، ساده تر از جنگ با سپاهي است كه در پي ايشان مي رسد. چه، به جان خودم سوگند كه چنان سپاه عظيمي به جنگ ما خواهند آمد كه ما از عهده آن بر نخواهيم آمد! امام فرمود: من جنگ را با آنها آغاز نمي كنم.

و در اخبارالطوال بعد از اين گفتگو آمده است كه زهير گفت: در اين نزديكي آبادي محصوري است كه زمينش در پس پيچ و خمهايي در كنار رود فرات قرار دارد و رود فرات آن را از سه طرف در برگرفته است. موافقت كنيد كه به آنجا برويم. امام پرسيد: نام آن آبادي چيست؟ زهير گفت: نام آنجا العقر [2] است! امام فرمود: از عقر به خدا پناه مي بريم. پس رو به حر كرد و فرمود: كمي جلوتر مي رويم و سپس فرمود مي آييم. و حركت فرمود و حر نيز او را همراه شد تا به سرزمين كربلا رسيدند. آنگاه حر و يارانش جلوي پيشرفت امام و يارانش را گرفتند و حر گفت: در همين جا فرود آييد. فرات هم در دسترس شماست. امام پرسيد: نام اينجا چيست؟ پاسخ دادند: كربلا! و امام گفت: [3] سرزمين كرب و بلا (غم و بلا) پدرم در راه صفين از همين جا گذر كرد، من با او بودم. او ايستاد و نام اينجا را پرسيد و چون به او گفتند كربلا، فرمود: محل فرود آمدن آنها همين جاست، و همين جاست كه خونشان بر زمين ريخته مي شود! و چون موضوع را از او جويا شدند، فرمود: كارواني از خانواده محمد در اينجا فرود مي آيند. آنگاه حضرت سيدالشهدا مشتي از خاك آنجا را برداشت و بوييد و گفت: اين همان زمين است كه جبرئيل به پيامبر خدا (ص) خبر داده كه من در آن كشته مي شوم. ام سلمه به من گفته است: جبرئيل نزد رسول خدا (ص) بود و تو نزد من. پس گريه كردي و پيامبر فرمود: پسرم را رها كن؛ من هم تو را رها كردم... رسول خدا تو را گرفت و در كنار نشانيد. آن وقت جبرئيل از پيامبر پرسيد: دوستش داري؟ پيامبر فرمود: آري. جبرئيل گفت: امت تو او را مي كشند، و اگر مي خواهي، زميني را كه او در آن كشته مي شود به تو نشان بدهم؟ پيغمبر فرمود: آري. آن وقت جبرئيل خود را بر سرزمين كربلا پهن كرد و آن را به پيامبر نشان داد. [4] .

بنا به روايتي ديگر: در آن هنگام كه نيروي كوفيان جلوي امام (ع) را گرفتند، امام پرسيد: نام اين سرزمين چيست؟ گفتند: كربلا. فرمود: راست گفت پيامبر خدا.

اينجا سرزمين غم و بلاست! [5] .

مورخان نوشته اند: آنگاه امام حسين فرمان داد تا در همان جا با باروبنه بر زمين بگذارند. و آن روز، چهارشنبه اول، [6] و يا پنجشنبه دوم محرم الحرام سال شصت و يك هجري بوده است. [7] پس از ورود به سرزمين كربلا، امام (ع) نامه اي به برادرش محمد بن حنفيه و گروهي از بني هاشم نوشت كه چنين آغاز مي شد:

اما بعد، فكأن الدنيا لم تكن و كأن الاخرة لم تزل [8] .


پاورقي

[1] سوره قصص / 41.

[2] جايي است نزديک کربلا.

[3] اين گفتگو را دينوري در اخبارالطوال، ص 252 - 253 آورده است. همچنين در تاريخ الخميس، ج 2، ص 297 و مجمع الزوائد، ج 9، ص 192 آمده است.

[4] تذکرة خواص الامة، سبط جوزي، ص 142.

[5] ر.ک: به شرح حال امام در معجم طبراني، ح 46؛ کنزالعمال، ص 265 - 266؛ مجمع الزوائد ج 9، ص 192 در ذيل همان روايت که ما از سبط جوزي آورده ايم.

[6] اخبارالطوال دينوري، ص 523.

[7] تاريخ طبري، ج 6، ص 232؛ تاريخ ابن کثير، ج 8، ص 174؛ انساب الاشراف بلاذري، ص 176؛ ارشاد شيخ مفيد، ص 210.

[8] کامل الزيارة ابن قولويه، ص 75، باب 23. چنين به نظر مي آيد که حسن بصري از همين بيان امام در نامه اي که به عمر بن عبدالعزيز نوشته، سود برده است. ر.ک: اغاني ابوالفرج الصفهاني، ج 8، ص ‍ 105 چاپ ساسي.