بازگشت

رسيدن ياراني از كوفه


چون حر اين پاسخ را از فرزند پيامبر خدا (ص) شنيد، خود را به كناري كشيد و به ياران و سواران خود همعنان شد تا اينكه به (عذيت هجانات) رسيدند؛ جايي كه چراگاه استرهاي نعمان بود.

در آنجا متوجه شدند كه چهار نفر از جانب كوفه رو به سوي ايشان دارند و اسب نافع بن هلال را هم، كه كامل نام داشت، يدك مي كشند. راهنمايي ايشان را طرماح بن عدي بر عهده داشت كه چنين مي خواند:



يا ناقتي! لا تذعري من زجري

وشمري قبل طلوع الفجر



بخير ركبان و خير سفر

حتي تحلي بكريم النجر



الماجد الحر رحيب الصدر

أتي به الله لخير أمر



ثمت أبقاه بقاء الدهر

اي شتر من، از نهيب من مترس و به چالاكي ما را پيش از سحرگاهان با بهترين سواران همراه گردان، تا از بركت وجود بزرگ مردان آزاده شكيبا بهره مند شويم؛ آزاده اي كه خدايش در كار موفق بدارد و تا زمانه برجاست، زنده بماند.



اينان چون به امام حسين (ع) رسيدند، اين ابيات را خواندند، امام در پاسخ ايشان فرمود:

اين را بدانيد كه به خدا سوگند من در همه حال از خداوند خواهان خير هستم؛ خواه در پيروزي ما باشد و خواه در كشته شدنمان.

در اين هنگام حر از در ممانعت درآمد و گفت:

اين چند نفر از اهالي كوفه بوده و از ياران شما نيستند كه با تو آمده باشند؛ از اين رو من آنها را يا بازداشت مي كنم و يا به كوفه بر مي گردانم! امام فرمود:

من از ايشان به جان خودم حمايت مي كنم. اينان ياوران من مي باشند و تو با من قرار گذاشتي كه به هيچ رو متعرض من نشوي تا پاسخ نامه ات از عبيدالله زياد برسد. حر گفت:

درست است، اما اينها با شما همراه نبودند! امام گفت:

اينها ياران منند و همچون كساني مي باشند كه با من همراه بوده اند. حالا اگر بر سر قول و قراري كه با من گذاشته اي نيستي، من با تو مي جنگم. اين پاسخ باعث شد كه حر كوتاه بيايد و دست از آنان بردارد. پس امام از ايشان پرسيد:

از اخبار مردم كوفه بگوييد. مجمع بن عبدالله عائذي، يكي از آن چهار نفر، پاسخ داد:

اشراف و سرشناسان كوفه را با دادن رشوه هاي كلان و برآوردن خواسته هاشان دل به دست آوردند، و از راهنماييها و همكاريهايشان برخوردار شدند! اينك آنها يكدل و يكجهت عليه تو برخاسته اند؛ اما ديگر مردمان، اگر چه دل به سوي تو دارند، اما فردا شمشيرهايشان به روي تو كشيده خواهد بود! امام پرسيد: از فرستاده ام به سوي شما چه خبر داريد؟ پرسيدند:

كدام فرستاده را مي گوييد؟ فرمود:

قيس بن مصهر صيداوي! گفتند:

آري، حصين بن نمير او را بگرفت و به نزد عبيدالله زياد فرستاد. عبيدالله هم دستور داد تا بر فراز منبر تو را و پدرت را ناسزا گويد! او هم برخاست و تو را و پدرت را درود فراوان گفت و ابن زياد و پدرش را لعن و نفرين كرد و مردم را از آمدنت خبر داد و ايشان را به ياريت فرا خواند. ابن زياد هم دستور داد تا او را از فراز قصر به دير انداختند!

با شنيدن اين خبر، چشمهاي امام حسين (ع) به اشك نشست، به طوري كه از ريزش آن جلوگيري نتوانست. پس فرمود: منهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا [1] يعني برخي از ايشان پيمان خود را با خدا به انجام رسانيدند (شربت شهادت نوشيدند) و برخي نيز در انتظارند و آن را تغيير نداده اند. آنگاه فرمود:

خداوندا! بهشت را منزلگاه ما و آنان قرار ده، و ما را در سايه رحمتت، و بخششهاي فراوان از گنجينه هاي لطف و مغفرتت به گرد يكديگر فراهم آر. پس طرماح بن عدي به امام نزديك شد و گفت: به خدا سوگند كه من به همراه تو يك سپاه منظم و چشمگير نمي بينم، به طوري كه اگر همين سپاهي كه تو را گام به گام تعقيب مي كند با تو بجنگد، براي شكستن تو كافي خواهد بود. من يك روز پيش از بيرون آمدنم از كوفه، در بيرون دروازه جمعيت بسياري را ديدم كه تا به آن روز در يك محل مجتمع نديده بودم. و چون علت را جويا شدم، گفتند كه سپاهي است آماده سان تا به مقابله حسين بن علي فرستاده شود!

با چنين احوالي، تو را به خدا سوگند مي دهم كه اگر مي تواني، حتي يك وجب هم، به كوفه نزديك مشو. و اگر جانپناهي مي جويي كه خداوند به وسيله آن تو را از شر دشمنان در امان دارد، تا در آسايش خيال به افكارت برسي، و تصميم نهايي را بگيري، با من بيا تا تو را به پناهگاههاي كوه منزلگاهمان، كه (اجاء) ناميده مي شود، راهنمايي كنم؛ جايي كه ما خود را از شر تجاوز سردمداران و پادشاهان غسان و حمير و نعمان منذر و هر سرخ و سياهي در پناه آن مي كشيديم و خويشتن را از شر آنان به دور مي داشتيم، و اگر دشمن در آنجا به ما حمله كند، جز شكست و خواري بهره اي نخواهد برد. من با تو به آن آبادي مي آيم و از همان جا كساني را به سراغ مردان رزمنده (اجاء و سلمي، از قبيله طي) مي فرستيم و كمك مي طلبيم كه - به خدا قسم - ده روز نخواهد كشيد كه پيرامونت را سواره و پياده طي پر خواهند كرد.

آن وقت تا هر مدت كه خودت صلاح بداني نزد ما بمان و چون موقع را مناسب قيام يافتي، قيام كن كه من ضامنم بيست هزار رزمنده طائي برايت حاضر كنم تا پيش رويت شمشير بزنند و از حريمت دفاع نمايند.

امام (ع) در حق طرماح و خانواده اش دعاي خير كرد و فرمود: بين ما و اين مردم قول و قرارهايي گذاشته شده كه نمي توانيم از آن بسادگي بگذريم، و نيز نمي دانيم كه پيشامدها، و آنان را به چه عكس العملي وا مي دارد!

حسين (ع) همچنان پيش مي رفت تا به قصر بني مقاتل رسيد و در آنجا فرود آمد. پس چشمش در آن نزديكي به خيمه اي افتاد. پرسيد: اين خيمه از آن كيست؟ گفتند: از آن عبيدالله بن حر جعفي است. فرمود: او را به چادر من بخوانيد.

فرستاده امام (ع) قدم به چادر عبيدالله نهاد و گفت: اين حسين بن علي است كه تو را مي خواند و گفته است كه به چادرش درآيي. عبيدالله، استرجاع كرد و گفت: به خدا سوگند كه من از كوفه بيرون نيامدم، مگر اينكه نمي خواستم شاهد ورود حسين به آنجا باشم. و قسم به خدا كه نه مي خواهم حسين را ببيند، و نه من حسين را!

فرستاده بازگشت و پيام بگذاشت. پس امام (ع) برخاست و كفشهايش، به پا كرد و بيرون آمد و به خيمه عبيدالله وارد شد و سلام كرد و بنشست و او را دعوت به همراهي و قيام با خود كرد! او نيز همان سخنان نخستين خود را از سر گرفت. امام در پاسخ او گفت: اگر ما را ياري نمي كني، از آن بترس كه جزء كشندگان ما باشي، كه به خدا سوگند اگر كسي شاهد بيكاري و ياري خواستن ما باشد و به ياري ما برنخيزد، خويشتن را به هلاكت و تباهي افكنده است. عبيدالله پاسخ داد: بخواست خدا كه چنين چيزي پيش ‍ نخواهد آمد. امام با شنيدن اين پاسخ برخاست و به سراپرده خود رفت.

شايد خواننده با مطالعه اين اخبار در رفتار امام (ع) و برخوردش با اوضاع تناقضي مشاهده كند. مثلا ميان برخورد امام (ع) در منزل زباله، كه سپاهيان پيرامون خود را با چنان سخنراني پراكنده ساخت، و برخوردش در اينجا با فرزند حر، و پيش از آن با زهير بن قين، و ديگر كساني كه اينجا و آنجا، تك تك و يا گروه گروه به ياري خود فرا مي خواند. اما در حقيقت اين چنين نيست و اگر با دقت به سخنان آن حضرت، با هر كس و در هر جا، دقت شود، معلوم مي گردد كه امام در پي ياراني معروف بوده كه به زير پرچمش ‍ گرد آيند و با وي بيعت و پيمان وفاداري و اقامه امر به معروف و نهي از منكر ببندند و دست بيعت به دست پيشوايان گمراهي، چون يزيد و همانند وي، ندهند. ياراني باشند با بصيرت كامل در اهدافش و چون كوهي ثابت و استوار در برابر زيباييها و فريبهاي دنيا. ياراني در برابر فرمانروايان جور چون طوفاني بنيان كن و پيكارگر، و تا به سرحد مرگ پايدار و مقاوم.


پاورقي

[1] سوره احزاب / 23.