بازگشت

حسين و فرزند عمر


در تاريخ ابن عساكر آمده است: عبدالله بن عمر در ملك خودش بود كه شنيد امام حسين (ع) عازم عراق است. پس شتابان فاصله سه شب راه ميان خود و او را طي كرد و به او رسيد و وي را از حركت به سوي عراق نهي فرمود. اما آن حضرت نپذيرفت. پس فرزند عمر، حسين (ع) را در آغوش ‍ كشيد و گفت: از آن جهت كه كشته مي شوي، تو را براي هميشه بدرود مي گويم! [1] .

در فتوح اعثم و مقتل خوارزمي و مثيرالاحزان و ديگر مصادر آمده است كه چون خبر حركت امام (ع) به سوي عراق به عبدالله بن عمر رسيد، شتابان خود را به آن حضرت رسانيد و فرمانبرداري از يزيد و تسليم در برابر او را به امام پيشنهاد كرد! امام به او فرمود: اي عبدالله! آيا نمي داني كه از پستي و فرومايگي دنيا همين بس كه سر يحياي زكريا را براي يكي از روسپيان بني اسرائيل هديه بردند...؟! تا آنجا كه فرمود: خداوند در تنبيه آنان شتاب نكرد، ولي سرانجام بسختي و قدرتي هر چه تمامتر آنها را فرو گرفت و به عذابي دردناك مبتلايشان ساخت. سپس افزود: اي ابوعبدالرحمان! از خدا بترس و پاي از ياريم مكش! [2] .


پاورقي

[1] تاريخ ابن عساکر، ح 645 و 646؛ تهذيب آن، ج 4، ص 329 که ما خلاصه آن را آورده ايم؛ انساب الاشراف بلاذري، ح 21، ص 163.

[2] فتوح اعثم، ج 5، ص 42 - 43؛ مقتل خوارزمي، ج 1 ص 192 - 193؛ مثيرالاحزان، ص 29؛ اللهوف، ص 13. چنين به نظر مي رسد که فرزند عمر دوبار با امام گفتگو کرده است: يکي به هنگام عزيمت امام از مدينه به مکه، و ديگري موقع حرکت آن حضرت از مکه به سوي عراق.