بازگشت

روايت زينب دختر جحش


در تاريخ ابن عساكر و مجمع الزوائد و تاريخ ابن كثير و ديگر مصادر از قول زينب، دختر جحش، آمده است كه گفت:

روزي كه نوبت من بود تا رسول خدا (ص) در خانه من باشد، حسين هم، كه تازه به راه افتاده بود، نزد من بود. سرم به كاري گرم شد و از حسين غافل ماندم كه او هم خودش را به اتاق پيغمبر رسانيد و به آنجا داخل شد. شتاب كردم تا جلوي او را بگيرم كه پيغمبر فرمود: مانع او نشو... تا آنجا كه مي گويد: پس پيغمبر به نماز برخاست و در حالت قيام، حسين را در آغوش ‍ مي گرفت و چون به ركوع مي رفت يا مي نشست، او را بر زمين مي نهاد. و آنگاه كه نمازش به پايان رسيد، بنشست و بگريست و دستهايش را به دعا برداشت و من در پايان نمازش از او پرسيدم: اي پيامبر خدا! من امروز از تو رفتاري بي سابقه ديدم! فرمود: جبرئيل بر من وارد شد و گفت: امت من اين فرزندم را خواهند كشت! و من گفتم: خاك گورش را به من بنما. و او هم خاك سرخرنگي را برايم آورد. [1] .


پاورقي

[1] تاريخ ابن عساکر، ح 629؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 188؛ کنزالعمال، ج 13، ص 112؛ تاريخ ابن کثير، ج 8، ص 199. و در مکتب اهل بيت: امالي شيخ طوسي، ج 1، ص 323؛ مثيرالاحزان، ص 7 - 10 که در پايان آن مطالب مهمي آمده است؛ اللهوف، ص 7 - 9.