بازگشت

يزيد در آيينه رفتار و گفتارش


در تاريخ ابن كثير آمده است:

يزيد مردي شرابخوار بود. روزي پدرش معاويه او را بنرمي چنين اندرز داد: اي پسرك من! چه بسا كه مي تواني به آرزوهايت برسي، بدون اينكه پرده احترامت دريده شود و قدر و منزلتت كاستي گيرد، و زبان دشمنانت به دشنام و ناسزا برويت گشوده شود، و دوستانت به تو بدبين گردند. آنگاه گفت: اي پسرك من، اين اشعار را به خاطر بسپار و آن را به كار بند:

روزهايت را براي كسب كمال به پايان بر و بر دوري از دوستانت شكيبا باش.

و چون شب آمد و جهان پرده سياهي بر چهره افكند و ديدگان مراقبينت بر روي هم افتاد، آن را همان طور كه خواهي به روز آور، كه شب به منزله روز براي خوشگذرانيها مي باشد!

چه بسا فاسق، كه گمان مي بري زاهدي با صلاح است، ولي به شب كارهاي شگفت انگيزي از او سر مي زند!

شب پرده هايش را بر كارهاي نارواي او مي افكند، و او در آسايش خيال به خوشگذراني مشغول است!

اما شادماني شخص احمق، بي پرده و آشكار است، و بر آن هر دشمن كينه توزي نظاره گر و آگاه مي باشد. [1] .

آنگاه ابن كثير چنين مي افزايد:

يزيد مردي شهوتران بود كه گاهي نماز هم نمي خواند. او بيشتر اوقات اين چنين بود! [2] .

هنگامي كه معاويه خواست از مردم براي يزيد بيعت بگيرد، به زياد بن ابيه نامه اي نوشت و از او خواست تا از مسلمانان بصره به نام يزيد بيعت بگيرد. زياد در پاسخ او نوشت:

آخر مردم به ما چه مي گويند اگر آنان را به بيعت با يزيد بخوانيم؟! يزيد كه سگباز است و جامه رنگارنگ مي پوشد و همواره همدم مي و مطرب است! در حالي كه در برابر مردم، شخصيتهايي چون حسين بن علي، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر هستند.

تو يكي دو سال پسرت را فرمان ده تا خودش را به اخلاق و روش اينان بيارايد، تا شايد بتوان در آن هنگام امر را بر مردم مشتبه كرد و وي را در رديف ايشان، به عنوان مردي بزرگ جلوه داد! [3] .

معاويه، يزيد را به همراهي سپاهي به جنگ تابستاني روميان فرستاد. اما او خود را از همراهي با سپاه كنار كشيد و - به اصطلاح - تمارض كرد تا آنها از او پيش افتاده به روم رسيدند. معاويه از اين ماجرا آگاه شد، ولي چيزي به روي خود نياورد و او را به حال خود گذاشت! [4] .

سپاه اسلام در روم به وبا و تيفوس مبتلا شد و در همان حال يزيد در دير مران با همسرش ام كلثوم، دختر عبدالله عامر، بر بالش عيش و عشرت تكيه داده بود، و پس از اطلاع از حال مسلمانان اين ابيات را زير لب زمزمه مي كرد:

من كه در دير مران در كنار ام كلثوم بر بالشتهاي نرم تكيه زده و همدم باده مي باشم، چه باكم از اينكه سربازان اسلام در غذقدونه به تب و بيماري وبا مبتلا شده اند! [5] .

ياقوت حموي در دنبال اين ماجرا در كتاب معجم البلدان مي نويسد:

چون اين سخنان يزيد به معاويه رسيد، مقرر داشت كه حتما يزيد به روم برود و در گرفتاريهاي ديگر مسلمانان شركت جويد، وگرنه او را از خود خواهم راند! [6] .

يزيد ناگزير گرديد فرمان پدر را اطاعت كند و آماده شد تا به عزيمت نمايد؛ اما پيش از حركت، به معاويه چنين نوشت: تو همواره در مقام آن هستي كه از من بهانه بگيري و پيوندت را با من قطع كني. پس به همين زوديها و بارفتنم به سوي روم و شركتم در جنگ، از دردسرهاي من آسوده خواهي شد!

زماني معاويه يزيد را به حج فرستاد. و نيز گفته اند كه او را همراه خود به حج برد. يزيد در مدينه مجلس شراب بياراست و در اين حال بود كه عبدالله عباس و حسين بن علي قصد ديدار او كردند.

به يزيد گفتند كه ابن عباس بوي شراب را درك مي كند. اين بود كه دستور داد تا بساط شراب را برداشتند و آنگاه ايشان را به حضور پذيرفت! اما همين كه امام حسين (ع) وارد شد و بنشست، بوي شراب را به همراه بوي عطر استشمام نمود و از يزيد پرسيد: اي پسر معاويه! اين چه بويي است؟! يزيد گفت: اي ابوعبدالله! اين بوي عطري است كه در شام براي ما تهيه مي كنند! آنگاه فرمان داد تا قدحي شراب آوردند و خودش بنوشيد و سپس دستور داد تا قدحي ديگر آوردند و ساقي را گفت به ابوعبدالله تعارف كن! امام خشمگين به يزيد فرمود: شراب بلاي جانت باشد مرد! ولي يزيد در برابر اين سخن، مستانه چنين سرود:



ألا يا صاح للعجب

دعوتك ثم لم تجب



الي القينات واللذا

ت والصهباء و الطرب



وباطية مكللة

عليها سادة العرب



و فيهن التي تبلت

فؤادك ثم لم تتب



شگفت از تو اي پرخاشگر! كه من تو را به همدمي رامشگران و نوشيدن شراب و شادماني فرا مي خوانم، ولي تو سركشي مي كني!

و به قدحهاي جواهر نشان شراب، كه در پاي آنها بزرگان عرب نشسته اند و در آن چيزي است كه عقلت را مي برد و به دنبال آن چيزي را درك نمي كني، اعتراض مي نمايي!

آنگاه امام برخروشيد و بر سرش فرياد كشيد كه عقل و شعور خودت را ببرد اي پسر معاويه. [7] .

معاويه حج بگزارد و تصميم گرفت كه از مردم مكه و مدينه براي يزيد بيعت بگيرد. عبدالله بن عمر در پاسخ معاويه گفت:

با كسي بيعت كنيم كه با سگ و ميمون بازي مي كند و شراب مي نوشد و آشكارا دست به فسق و فجور مي زند! در اين صورت ما در پيشگاه خداوند چه عذر و بهانه اي خواهيم داشت؟!

عبدالله بن زبير نيز در پاسخ او گفت:

براي فرمانبرداري از بندگان خدا، خداوند را گناه نشايد كرد. يزيد مردي است كه دين ما را تباه مي كند.

و در روايتي آمده است كه حسين بن علي (ع) نيز در پاسخ به خواسته معاويه فرمود:

مثل اين است كه تو از مردي تعريف مي كني كه ديگران او را نمي شناسند و او را نمي بينند! و يا از غايبي سخن مي گويي كه مردم از حالش خبري ندارند و يا تو از او اطلاعاتي ويژه داري! يزيد خود دليل بر خويشتن و طرز تفكرش ‍ مي باشد!

براي يزيد از سگهائي كه براي جنگ و دريدن بجان يكدگرشان مي اندازد، و كبوترهاي تيزپرواز، و كنيزكان ساز زن، و رامشگران و معركه گيران و بازي گران كه سخت طرفدار آنهاست بيعت بگير. و از آنچه در سر داري بگذر!

ما نمي دانيم كه اين سخن صريح فرزند پيغمبر خدا (ص) درباره يزيد، و پاسخ عبدالله زبير و يا عبدالله عمر به معاويه در يك مجلس بوده است و يا در چند مجلس.

ولي آنچه معلوم است، اين است كه معاويه نتوانست از ايشان براي يزيد بيعت بگيرد و فقط توانست مردم مكه و مدينه را به زير بار بيعت يزيد ببرد. او در اين راه آنها را از مخالفت شخصيتهاي يادشده آگاه نساخت و روي به شام نهاد.

ديديم كه يزيد در سفر حج و در جنگ با روميان آشكارا مقدسات مذهبي را به زيرپا گذاشته، به گرفتاريهاي مسلمانان و رنج ناراحتيهاي جنگجويان اسلامي در سرزمين روم، بر خلاف خواسته پدرش معاويه و سفارشهاي مؤكد زياد بن أبيه، كه گفته بود او يكي - دو سال خود را به صورت مسلمانان درآورد و روش ايشان را در پيش بگيرد تا شايد بتوان امر او را بر مردم مشتبه كرد و وي را به غير از آنچه هست به مردم معرفي نمود اعتنايي نكرد، و بر عكس، در حال مستي چنان اشعاري را سرود تا آنها را بر سر هر كوي و برزني به نام وي بخوانند!

اشعار مستانه اي را كه يزيد در وصف مي و ميخوارگي و آواز و مطربي سروده، بسيار است؛ از آن جمله اشعار زير است:



معشر الندمان قوموا

واسمعوا صوت الاغاني



واشربوا كأس مدام

واتركوا ذكر المثاني



شغلتني نغمة العيدان

عن صوت الاذان



و تعوضت من الحور

عجوزا في الدنان



همدمان! برخيزيد و گوش به نواي آوازها دهيد.

جام باده بنوشيد و سوره حمد را به دست فراموشي بسپاريد!

زخمه هاي تار، مرا از شنيدن صداي اذان به خود مشغول داشته است!

و من درد شراب اين دنيا را به حوريه هاي بهشتي ترجيح مي دهم!

و يا آنجا كه مي گويد:



ولو لم يمس الارض فاضل بردها

لما كان عندي مسحة للتيمم



اگر دامن معشوقة من با زمين تماس پيدا نكرده بود، من خاكي براي تيمم نداشتم!

و در قصيده زير مكنونات درون خود را هر چه آشكارتر بيان داشته است.

توجه كنيد:



علية هاتي واعلني و ترنمي

بذلك اني لا احب التناجيا



حديث ابي سفيان قدما سما بها

الي احد حتي أقام البواكيا



ألا هات سقيني علي ذاك قهوة

تخيرها العنسي كرما شاميا



اذا ما نظرنا في امور قديمة

وجدنا حلالا شربها متواليا



و ان مت يا ام الاحمير فانكحي

ولا تأملي بعد الفراق تلاقيا



فان الذي حدثت عن يوم بعثنا

احاديث طسم تجعل القلب ساهيا



و لا بد لي من أن أزور محمدا

بمشمولة صفراء تروي عظاميا!



عليه! بيا و آشكارا برايم آواز بخوان كه من مناجات با خدا را دوست ندارم!

از ابوسفيان و آمدنش به احد و كارهايش بگو كه در پايان، نوحه گران را در سوگ كشته هايشان نشانيد!

بيا، و مرا از آن شرابي بنوشان كه از تاكستانهاي شام گرفته اند.

كه اگر ما به گذشته برگرديم، مي بينيم كه نوشيدن آن را هميشه روا داشته اند!

و تو اي ام احيمر! اگر من مردم، شوهر كن، كه ديگر پس از مرگ ديداري وجود نخواهد داشت!

زيرا آنچه درباره بازگشت آنروز به ما گفته شده، سخنان افسانه اي است كه ما را به خود مشغول مي دارد!

و چنانچه قيامتي در كار باشد، من محمد را با شرابي خنك، كه تا مغز استخوان نفوذ مي كند، ديدار خواهم كرد!!

يزيد در اين قصيده معشوقه اش را مخاطب ساخته، مي گويد: برايم آواز بخوان و داستان آمدن ابوسفيان را به احد و كارهايي را كه كرده و كشتاري را كه از مسلمانان نموده و بلاهايي را كه بر ايشان آورده است، برايم سر كن، و بگو كه چگونه ابوسفيان مسلمانان را بر آن داشت تا در جنگ احد بر كشته هايشان نوحه و زاري كنند، و نوحه سرايان چسان بر كشته حمزه اشك ريخته و به عزايش نشستند.

همه اينها را با صداي بلند و آواز بخوان و آشكارا تعريف كن و پنهان و زيرگوشي مگو!

در ضمن مرا از همان شرابي كه از تاكهاي شام مي گيرند بنوشان. چه، اگر به گذشته برگرديم و عادات عرب جاهليت و قريش و خاندان اميه را مورد بررسي قرار دهيم، مي بينيم كه نوشيدن شراب امري عادي و حلال و شايسته بوده است.

اما اينكه با ما از قيامت و زنده شدن مردگان و حساب و كتاب آن سخن گفته اند، گوش مده كه همه آنها افسانه است تا ما را به آنها مشغول كنند، و الا پس از مردن ديگر هيچ خبري نخواهد بود، نه قيامتي در كار است و نه برانگيختني و حسابي!

اما اي ام احيمر، اگر من مردم، زود شوهر كن كه دنياي ديگري در كار نيست كه در آنجا از من خجالت بكشي. آنگاه به مسخره رسول خدا (ص) مي پردازد و مي گويد: اگر هم قيامتي در كار باشد، او را با شرابي گوارا و خنك كه تا مغز استخوان اثر مي گذارد، ديدار خواهم كرد!

و اشعاري ديگر از اين دست كه از ديوان اشعار او نقل كرده اند. [8] .

يزيد احساسات مسلمانان را به باد مسخره مي گرفت و با نصارا همدمي مي كرد و با آنها نشست و برخاست مي نمود. نويسنده كتاب اغاني در اين مورد مي نويسد:

يزيد اولين خليفه اي بود كه در اسلام، اساس لهو و لعب و سرگرميهاي خلاف شرع را آشكارا بنيان نهاد. او مطربان و آوازه خوانان را به گرد خود جمع مي كرد، و بي شرمي و شرابخوارگي را از حد مي گذرانيد! سرجون و اخطل شاعر را، كه هر دو نصراني بودند، به همدمي خود برگزيد. مطربان و آوازه خوانان مست از باده شراب، در مجلس او حاضر مي شدند و در كنارش ‍ مي نشستند و از او صله مي گرفتند! [9] .

بلاذري نيز در كتاب انساب الاشراف مي نويسد:

يزيد بن معاويه نخستين كسي است كه آشكارا به شرابخوارگي پرداخته، بي مهابا به غنا و آوازه خواني و شكار رو آورده است.

او همدمي با مطربان و جوانان بي مو، و شوخي و سرگرمي با ايشان، و آنچه را موجب خنده و لذت خوشگذرانان از راه ميمون بازي و به جنگ انداختن سگها و خروسها مي شده، برگزيده است! [10] .

و طبيعي بود كه اطرافيان يزيد به او تأسي جسته، آشكارا مرتكب حركات شنيع و انحرافات اخلاقي شوند. اين مطلب را مسعودي در كتاب مروج الذهب چنين آورده است:

كارهاي خلاف و نارواي يزيد به اطرافيان و عمال و كارگزاران او نيز سرايت كرد؛ تا جايي كه در روزگار او نواي موسيقي فضاي مكه و مدينه را پر ساخت. بازار لهو و لعب و ارتكاب به گناه گرم بود و در همه جا رواج يافت، و مردم آشكارا به ميگساري پرداختند!

يزيد بوزينه اي داشت پليد و موذي كه كنيه ابوقيس به او داده بود. يزيد اين بوزينه را در مجلس كنار خود مي نشانيد و برايش بالش مي نهاد. آن را بر ماده خري وحشي، كه به زير تنگ و لگام كشيده بود، مي نشانيد و در مسابقه اسب دواني آن را با ديگر اسبان به مسابقه مي فرستاد!

روزي يزيد بر حسب معمول بوزينه را براي مسابقه آماده كرد و بوزينه پيش ‍ از ديگر اسبان چوبدستي را در ربود و مسابقه را برد!

بوزينه يزيد را لباسي بود از ابريشم سرخ و زرد و چسبان و تنگ. بر سرش ‍ كلاهي مي نهاد رنگارنگ. يكي از شعراي شام در آن روزگار در وصف ابوقيس يزيد چنين سروده است: اي ابوقيس! سر افسارش را محكم بگير كه اگر افتادي، او مسئول نيست.

راستي را، چه كسي ديده است كه ميموني سوار بر ماده خر، از اسبهاي اميرالمؤمنين پيشي بگيرد؟! [11] .

بلاذري داستان اين بوزينه را چنين آورده است:

يزيد بن معاويه بوزينه اي داشت بنام ابوقيس كه آن را پيش روي خود مي نشانيد و مي گفت اين يكي از بزرگان بني اسرائيل است كه به سبب ارتكاب به گناه مسخ شده و به اين صورت درآمده است! آنگاه به او شراب مي نوشانيد و چون آن حيوان مست مي شد، به كارهاي مستانه او مي خنديد. و زماني هم بوزينه را بر ماده خري وحشي مي نشانيد و با ديگر اسبانش به مسابقه مي فرستاد. روزي او را برنشانيد و گفت: تمسك أباقيس ‍ بفضل عنانها.... [12] .

يزيد به ميمون بازي مشهور بود؛ تا آنجا كه مردي از قبيله تنوخ در وصف او چنين سروده است:



يزيد صديق القرد مل جوارنا

فحن الي أرض القرود يزيد



فتبا لمن أمسي علينا خليفة

صحابته الادنون منه قرود [13] .



ابن كثير نيز مي نويسد:

يزيد به مطربي و نوازندگي و شرابخواري و آوازه خواني و شكار و سگ بازي و مجالست با زنان مطرب، شهره خاص و عام بود.

او از به هم انداختن و جنگ قوچها و خرسها و بوزينگان سخت به وجد مي آمد و هرگز شبي را به روز نياورد كه مست و خراب نباشد!

او بوزينه اش را بر پشت اسبي با زين و لگام مي نشانيد و با طناب بر پشت اسبش تنگ مي بست. آنگاه بر سر او و ديگر كنيزكانش كلاهي زرين مي نهاد و بوزينه را در جمع ديگر اسبهايش به مسابقه مي فرستاد.

وقتي هم كه بوزينه او مرد، يزيد بر مرگش ماتم گرفت و سخت غمگين گرديد. مي گويند كه سبب مرگ يزيد اين بود كه او روزي بوزينه اش را در بغل گرفت و سخت بفشرد و قلقلكش داد. بوزينه كه ناراحت شده بود او را بسختي گاز گرفت و...

بلاذري نيز از قول يك پيرمرد شامي سبب مرگ يزيد را اين چنين آورده است:

روزي يزيد بوزينه اش را بر پشت ماده خري وحشي بنشانيد و خودش هم در حالي كه مست و از خود بيخود بود، به دنبالش بناي دويدن را گذاشت كه ناگاه بر زمين خورد و گردنش بشكست و ديگر برنخاست. [14] .

و از ابن عباس آورده اند كه گفت يزيد در حوارين در حالت مستي به قصد شكار بر اسب بنشست، در حالي كه پيشاپيش او ماده خري وحشي، كه بوزينه اش را بر پشت داشت، سخت مي تاخت. يزيد به قصد تعقيب او اسب خود را برجهانيد و چنين سرود:



أبا خلف! احتل لنفسك حيلة

فليس عليها ان هلكت ضمان



كه از اسب بزير افتاد و گردنش بشكست و ديگر برنخاست. [15] .

بين رواياتي كه در مورد مرگ يزيد آورديم، هيچگونه منافاتي به چشم نمي خورد. بلكه مي توان گفت: يزيد بوزينه اي را بر ماده خري وحشي سوار كرده بود و خودش هم سوار شده بود و بوزينه را به رقص و جست و خيز واداشته بود كه در آن ميان بوزينه او را گاز گرفت و به سبب آن، يزيد به زمين سقوط كرد و گردنش شكست و رگ حياتش از هم گسيخت.

به هر حال مي توان گفت كه اين خليفه در راه بوزينه اي جان داده است!

آنچه را تا اينجا آورديم، شمه اي از سيره و رفتار يزيد بن معاويه بود كه در دوران حكومتش، امت اسلامي شستشوي مغزي شده بودند و در گيجي و سردرگمي و غفلت و بيخبري ژرفي فرو رفته بودند، كه آنها را بجز شهادت حضرت ابي عبدالله الحسين (ع) كه در مقام بيان آن هستيم، چيزي از اين خواب گران بيرون نمي آورد.


پاورقي

[1] تاريخ ابن کثير، ج 8 ص 228.

[2] تاريخ ابن کثير، ج 8 ص 220.

[3] تاريخ يعقوبي، ج 2 ص 220.

[4] تاريخ ابن کثير، ج 3 ص 181، ضمن رويدادهاي سال 49 ق.

[5] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 229؛ اغاني، چاپ اساسي، ج 16، ص 33؛ انساب الاشراف بلاذري، ج 4 ص 2، ح 3.

[6] به واژه دير مران و غذقونه در معجم البلدان حموي مراجعه شود.

[7] اغاني ابوالفرج الصفهاني، ج 14، ص 61؛ تاريخ ابن اثير، ج 4، ص 50 آنجا که از سيره و روش ‍ يزيد سخن مي گويد و ما فشرده آن را در اينجا نقل کرده ايم.

[8] تذکرة خواص الامة، ص 164، تأليف ابوالمفظر يوسف بن قزاوغلي، يا سبط بن جوزي. از نوشته هاي ديگر او، تاريخي است به نام مرآة الزمان. سبط جوزي در سال 654 ق از دنيا رفت. شرح حال او در کتاب وفيات الاعيان ابن خلکان آمده است.

[9] اغاني، ج 16، ص 68.

[10] انساب الاشراف، ج 4، ق 1، ص 1.

[11] مروج الذهب مسعودي، ج 3 ص 67 - 68.

[12] انساب الاشراف، ج 4، ق 1 ص 1 - 2 که در بيان او اختلافي جزئي با مسعودي مشاهده مي شود.

[13] انساب الاشراف، ج 4، ق 1، ص 2.

[14] ابن کثير، ج 8 ص 436.

[15] انساب الاشراف، ج 4، ق 1، ص 2 و گويا اين ميمون که آن را ابوخلف مي ناميد، غير از ابوقيس ‍ باشد.