بازگشت

اوضاع مسلمانان پيش از قيام حسيني


پيش از اين گفتيم كه چگونه خلفا پس از پيامبر خدا (ص) در يكايك احكام اسلامي، يكي بعد از ديگري، به خاطر منافع شخصي و يا به نام مصلحت عمومي اظهارنظر و اجتهاد كرده اند، و اجتهادهاي ايشان در كتابهاي مختلف آمده كه ما برخي از آنها را پيش از اين آورده ايم. و اينكه سرانجام از همان رهگذر، مسلمانان به شيوه اي خاص به تقديس از مقام خلافت بويژه دو خليفه نخستين (ابوبكر و عمر) كشيده شدند؛ تا جايي كه عموم هواداران ايشان بنابراين گذاشتند كه پس از عمر، عمل به كتاب خدا و سنت پيامبرش و سيره شيخين از شرايط بيعت به حساب آيد! و منم از اينجا بود كه مسلمانان پذيرفتند كه روش شيخين (ابوبكر و عمر) در كنار كتاب خدا و سنت پيامبرش، يكي از مدارك تشريعي امت اسلامي است!

اين وضع همچنان ادامه داشت، و حتي پس از اينكه به سبب قيام همگاني مردم، حكومت پس از عثمان به اميرالمؤمنين (ع) رسيد، آن حضرت نتوانست احكامي را كه خلفاي پيشين در آنها اجتهاد كرده بودند به جامعه اسلامي بازگرداند.

في المثل آن هنگام كه حضرتش مي خواست تا سپاهيان خود را از اقامه نماز نافله در ماه رمضان، كه عمر مقرر داشته بود تا آن را به صورت جماعت بخوانند بازدارد، سپاهيانش يكصدا بانگ برداشتند: واسنة عمراه! و بدينسان پذيرش سنت پيغمبر خدا (ص) به جاي سنت عمر بشدت خودداري كردند! و اين بدان معنا بود كه مسلمانان در آن هنگام كه دست بيعت در دست علي (ع) مي نهادند، باور نداشتند كه آن حضرت را رفتاري بر خلاف روش شيخين خواهد بود. و اين مطلب، همان چيزي بود كه معاويه با تمام قدرت خود مي كوشيد تا مسلمانان را از آن آگاه ساخته، ايشان را عليه امام بشوراند.

و اما امام اگر چه نتوانست احكام اسلامي را كه شخص پيامبر خدا (ص) آورنده آن بود به جاي سنت و روش خلفاي پيشين به جامعه اسلامي بازگرداند، ولي او و گروهي از ياران صميمي و باوفايش توانستند آن دسته از احاديث رسول خدا (ص) را كه پيش از اين بازگفتن و انتشار آنها ممنوع بود، در بين مسلمانان منتشر سازند. در اين حركت، اميرالمؤمنين (ع) و يارانش ‍ در انتشار و نقل حديث ممنوع از پيامبر خدا (ص) توانستند يك انقلاب فكري، درست بر خلاف آنچه پيش از اين به مدت بيست و پنج سال زمامداري خلفاي سه گانه پيش از امام در اذهان مسلمانان جايگزين شده بود، به وجود آورند. و همين مطلب است كه سليم بن قيس در سخن خود به آن اشاره كرده، از امام مي پرسيد:

من از سلمان و مقداد و ابوذر چيزهايي در تفسير قرآن و احاديث پيغمبر خدا (ص) شنيده ام كه با آنچه در دست مردم است تفاوت دارد، ولي شما آنها را تأييد و تصديق مي كنيد. از طرف ديگر، در ميان مردم مطلب بسياري از تفسير قرآن و احاديث پيغمبر ديده مي شود كه شما آنها را قبول نداشته، اعلام كرده ايد همه آنها باطل و برخلافند. آيا شما مي گوييد مردم عمدا به رسول خدا (ص) دروغ بسته، قرآن را به ميل و خواسته خود تفسير مي كنند...؟! [1] .

سليم حق داشت؛ زيرا پيش از آن، تنها از سلمان و ابوذر و مقداد چيزهايي شنيده بود كه پس از كسب اطمينان خاطر و اصرارشان به رازداري و پنهان نگه داشتن آنها، آنها را به او گفته بودند. اما تاكنون همانها و امثال آنها را از اميرالمؤمنين (ع) و يارانش آشكارا و بي هيچ ملاحظه و ترسي مي شنود! مانند اينكه اميرالمؤمنين (ع) مردمان را در ميدانگاه روبروي مسجد كوفه سوگند داد كه هر كس در روز غدير خم از رسول خدا (ص) شنيده است كه مي فرمود: من كنت مولاه فهذا علي مولاه برخيزد و گواهي دهد، كه دوازده نفر از شركت كنندگان در جنگ بدر برخاستند و گواهي به صحت آن دادند.

و يا آنجا كه حضرتش در خطبه شقشقيه خود پرده از چهره واقعيت برداشت و فرمود:

بدانيد كه به خدا سوگند پسر ابوقحافه لباس خلافت را پوشيد، در حالي كه مي دانست شخص من، خلافت را به منزله محور سنگ آسياست. سيلاب علوم و معارف اسلامي از دامان من مي جوشد، و شاهباز وهم و خيال به اوج انديشه و بلنداي من نرسد. اما من - لباس خلافت را به كناري گذاشته - جامه اي ديگر پوشيدم و دامن از گرد خلافت در پيچيدم و در اين انديشه بودم كه به تنهايي قيام كنم، و يا بر اين ظلمت كوري كه پيران را فرسوده و جوانان را پژمرده و مؤمن را جان به لب مي رساند تا خدايش را ديدار كند، شكيبايي ورزم؛ اما ديدم كه شكيبايي شايسته تر است. پس صبر پيشه ساختم، در حالي كه خاشاك در چشمانم، و استخوان در گلويم فرو مي رفت. چه، مي ديدم كه ميراثم به تاراج رفته است. تا اينكه زمان اولي بسر آمد، ولي پيش از مردنش، خلافت را در آغوش فلاني انداخت.



شتان ما يومي علي كورها

و يوم حيان أخي جابر



براستي روزگار امروز من كه بر پالان شتر مي گذرد، با ايامي كه مصاحب و نديم حيان، برادر جابر، بودم، مساوي و برابر نمي باشد.

شگفت آور است كه او در زمان حياتش از مردم مي خواست تا دست از او بردارند و بيعت خود را باز پس گيرند، اما پيمان خلافت را پس از مرگش به نام ديگري بست تا آن را چون دو پستان شتر ميان خود قسمت كرده باشند!

او خلافت را در دامان مردي انداخت ناهموار و خشن، درشتگوي و بدزبان، كه برخوردش دردآور بود و عذرخواهيش فراوان!

همنشيني با او، سواري بر شتري سركش را مي مانست كه اگر مهارش را فرو كشند بينيش پاره شود، و اگر آزادش بگذارند، به پرتگاه فرو افتد.

پس به خداي سوگند كه مردم در زمانش به اشتباه و خطا گرفتار آمدند و به سردرگمي و ندانمكاري دچار گشتند. و من در اين مدت طولاني شكيبايي ورزيده، با رنج و محنت دمساز بودم، تا اينكه عمر او نيز به سر آمد. ولي، با همه شگفتي، امر خلافت را پيش از مرگ در ميان گروهي نهاد و مرا هم يكي از آنان انگاشت!

پناه بر خدا از آن شورا. آخر چه وقت در مقام مقايسه من با اولي شان ترديد وجود داشت، تا همپاي چنين كساني به حساب آيم؟!

اما من با اين همه، با آنان همراهي كرده، در فراز و نشيب دنبالشان كردم. ولي دست آخر، يكيشان از حسادتي كه با من داشت پاي از پيروي حق بكشيد و ديگري به پاس داماديش، روي از حق برتافت! با آن دو نفر...!

تا اينكه سرانجام سومين ايشان برخاست در حالي كه هر دو پهلويش، بين محل خوردن و بيرون دادنش باد كرده بود. و با او فرزندان پدرش نيز برخاستند و مانند شتراني كه گياهان سبز بهاري را به دهان مي كشند، به خوردن مال خدا پرداختند! تا اينكه سرانجام ريسمان تابيده او نيز از هم گسيخت و رفتارش او را به رو درانداخت و شكمبارگيش به مرگش كشانيد.

و مرا به حيرت نينداخت، مگر زماني كه ديدم مردم از هر سو، چون يال كفتاري، مرا در ميان گرفته و از هر طرف به من هجوم آورده اند؛ تا جايي كه حسن و حسين به زير دست و پا رفتند و دو سوي جامه ام از هم بدريد. آنان چنان گرد مرا گرفته بودند كه گويي گله گوسفندان در آغل!

اما چون بيعتشان را پذيرفتم و به كار خلافت پرداختم، گروهي بيعتم را شكستند، و جماعتي شانه از زير بار بيعتم بيرون كشيده، از دين روي برتافتند، و گروهي هم راه ستم و خيره سري را در پيش گرفتند...

و يا چون سخن ديگر آن حضرت كه فرموده است:

فرمانروايان پيش از من كارهايي را انجام دادند، و بعمد با رسول خدا (ص) از در مخالفت درآمدند و پيمان او را نقض كرده، سنت و روش آن حضرت را تغيير دادند؛ به طوري كه اگر من مردم را به ترك آنها بخوانم تا آن را آن گونه كه در زمان رسول خدا (ص) بوده بازگردانم، سپاهيانم از گردم پراكنده شوند و تنها، يا با گروهي اندك از يارانم كه به ميزان برتري و علو مقامم آگاهند و پيروي از امامتم را بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبرش واجب مي دانند، باقي خواهم ماند. [2] .


پاورقي

[1] اصول کافي جلد 1 ص 80.

[2] روضه کافي، ص 59، چاپ دوم، 1389 ق، دارالکتب الاسلاميه، تهران.