بازگشت

جوابي بر آن گفتار


در آغاز چند مقاله اي كه درباره ي عاشورا قلمي گرديد، گفتاري از يكي از قلم به دست هاي معاصر بيان شد كه در مقاله اي در يكي از جرايد كشور گفته بود:

«در اين زمان نه از دولت امويان و عباسيان خبري است و نه از دشمنان و كشندگان بالفعل و نه اعقاب و نسل هاي بعد از آن، هيچ كدام در صحنه ي وجود نيستند، هنوز هم از داستان حسين (ع) استفاده كردن و عنصر انتقام، عنصر كينه توزي، عنصر، عنصر خشونت و خون ريزي را زنده نگه داشتن و از طريق تحريك عواطف، دشمنان عيني و غير عيني، موهوم و غير موهوم تراشيدن، و اين حادثه را خرج آن امور كردن شايسته نيست.

صاحب اين سطور مي پندارد اگر به كلمه كلمه ي گفتار اين روشنفكر جواب داده نشود، شايد كه انديشه هاي جواني آن را و يا قسمتي از آن را حق بپنداريد و لذا آخرين قسمت اين مقالات در جواب گفته ي ايشان مكتوب مي شود.

ايشان فرموده اند: «در اين زمان نه از دولت امويان و عباسيان خبري است و نه از دشمنان و كشندگان بالفعل و نه اعقاب و نسل هاي بعد از آن.»

1- تعجب آور است كه منقدي يك واقعه ي الهي، تاريخي، اجتماعي، فرهنگي، سياسي اسلام را به يك حادثه ي معمولي كه گويا مربوط به دعواي خانواده يا دو جبهه ي فراموش شده است تبديل كرده اند، درست مثل اين كه واقعه ي عاشورا اهميتي در همين حد داشته و شيعيانند كه آن را مهم جلوه مي دهند.

گويا ايشان فراموش كرده اند كساني كه در كربلا به شهادت رسيدند و قتل عام شدند، اهل بيت رسول خدا (ص) و وفادارترين اصحاب در تاريخ دين بوده اند كه به آرمان خود كه همان ثبات و ماندگاري آيين الهي است، تا پاي جان ايستاده بودند. گويا ايشان فراموش كرده اند كه سيد و سالار اين قبيله ي كوچك ايماني، ولي خدا و خامس آل عبا و سفينه ي نجات امت و مصباح هدايت بشريت است، نه مسأله دعواي دو خانواده ي معمولي بوده است و نه حتي مسأله براي دستيابي به حكومتي، رياستي، حاكميت خانواده اي هم مطرح نبوده است كه موضوع با شكست يك طرف خاتمه يافته باشد، داستان، داستان بقاي دين الهي، سرنوشت بشريت، سعادت ابدي انسان است كه در عاشورا بر سر آن ماجرا به وقوع پيوسته است.

عاشورا از بعثت و غدير جدا نيست و بعثت و غدير بدون عاشورا، دين پذيرفته شده ي الهي نخواهد بود، مگر ايشان احاديث متواتر نبوي را در اين زمينه نديده اند كه رسول خدا (ص) فرمودند: منكر يكي از ائمه ي معصومين، منكر نبوت من خواهد بود و پذيرش ولايت معصومين را شرط پذيرش توحيد معرفي فرموده است، پس شخصيت بي نظيري مانند امام ابي عبدالله (ع)، تنها يك شخصيت اجتماعي نيست كه به همان دوران مربوط شده باشد و مؤثر در اوضاع اجتماعي و يا سياسي زمان خود باشد بلكه او جزو دين و در متن دين و دليل پذيرش دين است و جزو باور و عقايد همه ي شيعيان تا پايان جهان به همان عزت و سربلندي و قداست باقي خواهد بود، پس اگر از دولت امويان خبري نيست، از ا عتقادات علويان تا پايان جهان داستان ها خواهد بود، حال هر زمان با باطلي كه روياروي


حقوق حقه ي زمانه مي ايستد، خواه اموي باشد، خواه عباسي، خواه هر اسم ديگري كه بتوان بر آن گذاشت.

2- چگونه ايشان مي گويند از اعقاب مقتولين كسي بر جاي نمانده، پس اين همه خانواده هاي سيادت زمان ما فرزندان چه كسي هستند گويا ايشان اصلا نمي بينند كه بيش از يك سوم جامعه ي ما از فرزندان زهرا (س) و از نسل نبوت اند و اگر به واقع و دقيق تر بنگريم، تقريبا مي توان گفت كم تر خانواده ي شيعي است كه به حضرت زهرا (س) محرم نباشد زيرا در اكثر خاندان ها در طول تاريخ، عروسي از خاندان سيادت وارد شده است و لذا آناني كه از سوي پدر نسل شان به ائمه معصومين نمي رسد، بسياري از سوي مادري فرزندان خاندان رسالت محسوب مي شوند و نوه و نتيجه ي دختري هستند، پس چطور از اعقاب ايشان كسي بر جاي نمانده است؟ ايشان بشارت الهي را هم در اين باره در قرآن كريم از ياد برده اند كه به رسول اكرم (ص) فرمود: انا اعطيناك الكوثر - و بايد ديد: ان شانئك هو الابتر - براي چه كساني نازل شده است؟

3- آيا ايشان نمي دانند فرزندان هميشه به مفهوم فرزندان صلبي نيستند، در بسياري از فضايل اخلاقي و ديني، جانشينان و پيروان آن دين، فرزندان آن دين يا فرزندان آن نبي يا ولي خوانده شده اند و لذا رسول اكرم (ص) در حديثي مي فرمايد: من و علي (ع) دو پدر اين امت هستيم، اگر رسول مكرم (ص) و اميرالمؤمنين (ع) دو پدر امتند، پس امت، همه فرزندان ايشانند، در اين جا معناي فرزند به پيروان آن آيين و رهروان طريقت آن دين اطلاق مي شود و مسلم است كه در بسياري مواقع فرزندان روحاني شايسته تر از فرزندان صلبي در دفاع از آرمان و اعتقاد و راه و مرام و ايمان پدر روحاني خويش اند، مگر ايشان نخوانده اند كه اميرالمؤمنين (ع) بعد از پايان جنگ صفين فرمودند: اين جنگ همچنان در تاريخ ادامه دارد، هر كس به ما معتقد و به ديانت الهي ايمان دارد و در هر زمان كه عليه باطل برخيزد،


گويا كه همراه ما در صفين مي جنگد.

پس در يك واقعه ي الهي به زمامداري و رهبري پيشواي معصوم، داستان تنها به فرزندان صلبي مقتولين و قاتلين ختم نمي شود بلكه مسأله، مسأله اي اعتقادي و ايماني و ابديت شمول است كه به ايمان جوامع و به فضايل و باور همه ي نسل ها مربوط مي گردد.

آيا ايشان اين حديث نبوي و اين كلام الهي را نشنيده اند كه هر كس در شرق عالم باشد و به عملي كه در غرب عالم اتفاق مي افتد راضي باشد، در آن عمل شريك است، پس چگونه مي توان زنده بود و در يكي از اين دو سپاه حق يا باطل نبود؟ وقايعي كه در متن ايمان و باور جوامع متأله جاي داد و زنده نگه داشتن آن، زنده نگه داشتن ايمان و اعتقاد به نيكي ها و زنده نگه داشتن قدرت ايستادگي نسل ها در برابر ستمگران جهاني است، آيا چنين خرجي از واقعه ي عاشورا خرج بيهوده اي است؟

4- آيا به فرموده ي قرآن كريم كه مي فرمايد: هل جزاء الاحسان الا الاحسان - آيا جزاي نيكي جز نيكي است، ما حتي اگر به امامت امام ابي عبدالله (ع) معتقد نباشيم، نبايد جواب آن همه زحمت و رنج و صدماتي را كه رسول خدا (ص) جهت سعادت دنيا و آخرت ما به جان خريدند بدهيم؟

آيا رسول مكرم (ص) نفرمودند: من اجر رسالتم را در مودت به خاندانم قرار دادم؟ آيا رسول معظم (ع) نفرمودند: من دو امانت گرانبها براي شما باقي مي گذارم، از آن دو دوري نكنيد تا در كنار كوثر به من بپيونديد، هر چند مودت به اهل بيت هم احساني ديگر از سوي رسول خدا (ص) به امت است زيرا آن چه كه به وسيله ي محبت اهل بيت عصمت و طهارت بدان دست مي يابيم، بيش تر به آن محتاجيم تا آنان به سرسپردگي و محبت ما محتاج باشند.

مگر يكي از اين دو امانت گران سنگ عترت طيبه نيست؟ و آيا امام ابي عبدالله (ع) خامس آل عبا و سومين پيشواي معصوم و


پرورده ي دامان رسول الله (ص)، از عترت نبوي نمي باشد؟ آيا حق دوستي اهل بيت طهارت به نفع معنوي و دنيوي آنان است يا به نفع معنوي و دنيوي ما؟ و گذشته از اين اگر مردم ما (صرف نظر از اين كه امام شان را شهيد كردند) فرضا به امامت حسين (ع) و عصمت و ولايت او معتقد نبودند و حسين (ع) جزو ايمان ايشان هم محسوب نمي شد، آيا برگزاري مراسم محرم صرف نظر از آثار مثبت اجتماعي آن كه وسيع درباره ي آن گفت و گو شده است، معناي مودت به رسول خدا (ص) و تشكر از زحمات رسالت محسوب نمي شود و همه ي امت نبايد در بزرگداشت سالگشت شهادت پاره ي تن رسول خدا (ص) خود را موظف و مسئول بدانند تا جزاي احسان را با احسان داده باشند و سپاسگزار زحمات رسول الهي باشند؟

در جامعه ي جهاني و در جوامع غير ديني، امروزه مجسمه ي سرباز گمنام را برپا مي دارند و اكنون كه بيش از پنجاه سال از جنگ جهاني دوم مي گذرد، هنوز آنان به كشته شدگان جنگ هاي شان و به معلولين باقي مانده از آن حوادث احترامي فوق العاده قائل اند و برايشان بزرگداشت و يادبود مي گيرند و نام شان را زنده نگه مي دارند، پس چطور ملتي سالگرد شهادت امام و پيشواي روحاني اش را كه هر چه دارد از بركت وجود او دارد، هر سال باشكوه تر برگزار نكند، يا سالروز شهادت شخصيتي كه آزادانديش ترين، بامنش ترين، و بافضيلت ترين فرزند رسالت محسوب مي شود و جزو اعتقاد و ايمان ملت ما است، پس چگونه سخن گفتن از داستان حسين (ع)، به قول ايشان شايسته نيست، كدام ملتي است كه چنين ميراث هاي گرانبهاي الهي داشته باشد و از آن ياد نكند، صرفنظر از مسائل اعتقادي كدام ملتي است كه شخصيتي سرافراز، انسان دوست، آزادي خواه، مهربان و حق طلبي مثل حسين (ع) داشته باشد و هر چه دارد از بركت وجود او داشته باشد و او را به دست فراموشي بسپارد؟ اگر يادآوري داستان حسين (ع)


شايسته نيست، پس كدام واقعه و سالگرد كدام حادثه اي در جهان شايسته است؟ و اگر آن را نبايد جهت ابقاي دين و ايمان نسل ها و اتحاد قبايل يقين و فشردگي بيش تر صفوف اردوگاه توحيد در رويارويي با سران استكبار و كفر جهاني زنده نگه داشت، پس ما به كدام فضيلت، به كدام حماسه ي ملي با اعتقادي، به كدام ايثار و ايمان مي توانيم پايبند باشيم و آن را محترم بشماريم و بزرگداشت آن را به نفع جامعه ي خويش بپنداريم؟

آيا نويسنده ي محترم آن مقاله در آن جريده، خودشان را لااقل در جبهه ي ضد ستم جهاني مي دانند يا خير؟ اگر در رويارويي با ستم با ديگر انديشمندان نقطه ي اشتراك دارند، پس چرا عيان ساختن و زنده نگه داشتن اين همه پايداري و مقاومت و حق جويي عاشوراييان را در برابر ستمگران تاريخ كاري ناشايست مي دانند و آن را داستاني گذشته و بي فايده مي خوانند؟

و كلام آخر اين كه گذشته از آثار مثبت اجتماعي عاشورا در سر و سامان دادن و زنده نگه داشتن روحيه ي عدالت طلبي و آزادي خواهي و ده ها تأثير ديگر آن، در اين زمينه ملت ما، اقامه ي عزا، گريستن، اطعام، و برپايي مجالس براي آن شهيد بزرگ عالم ايجاد را در باور و ايمان خويش منظور دارد و هرگز تا خداي حسين (ع) را مي پرستد و تا به خداي علي و خاندان علي (ع) معتقد است، اعتقاد به ولايت عصمت علي و آل علي (ع) را شرط پذيرش توحيد خويش مي داند.