بازگشت

وقتي ستم قانون مي شود


نگاهي به تلاش هاي دائم معاوية بن ابي سفيان و جلوتر از او خلفاي ثلاث، دقيقا روشن سازد كه آن ها سعي داشتند با دلايل ساختگي و با جعل روايات متعدد به رسول خدا (ص) و توجيه و تفسير و تحليل بسياري از روايات به جا مانده از پيامبر گرامي (ص)، مشروعيت حكومت خويش را از نظر اسلام و پيامبر اسلام استدلال كنند، با حذف مشروعيت حكومت شان هرگز آنان قادر نبودند پذيرش اقوام مختلف مسلمان شده را نسبت به حكومت خويش به دست آورند و بر اريكه ي زمامداري امت بنشينند و اين جعل و تحريف هاي انجام شده و توجيهات و تعبيرات همه ي واهمه اي بود كه روشنفكران صدر اسلام از آن در هراس بودند، از اين كه مبادا جامعه ي خواب زده ي بي خبر با تعبيرات و تبليغات اموي به جايي برسند كه ديگر ستم و انحراف قانوني شود و گرگ در لباس چوپان مشروعيت تاريخي بيابد و در عقايد و باور مردم و اقوام تازه مسلمان شده پذيرفته گردد.

در واقع براي جابه جايي زمامداري امت از جايگاه حق خويش كه خانه ي رسالت و امامت بود به خاندان اموي، لازم بود كه آنان روايت و احكام رسول الهي را تعويض كنند و در بسياري از مواقع دست به جعل و تحريف بزنند و در مواردي ديگر تفسيرها و


تحليل هاي منحرفانه ي عوام پسند ارائه دهند.

براي شروع اين كار ابتدا آنان به راوياني نيازمند بودند كه هم از نظر مردم غير موجه نباشند و هم بتوان آنان را با زور و پول در مسير زمامداري اموي قرار داد و به جهت استقرار چنان راوياني در چشم مردم و تبليغ آن چنان رواياتي لازم بود كه آب گل آلوده شود و اوضاع اجتماعي براي دروغگويي و تحريف چنين عواملي آماده گردد بدين جهت راوياني را ساختند كه زمان رسول خدا را درك كرده بودند اما شايد يك بار هم به حضور حضرتش مشرف نشده بودند، چنين مرداني جهت جعل حديث، باب طبع زمامداران اموي بود، مرداني كه آنان را جزو صحابه و از شنوندگان روايت از زبان مقدس رسول الهي به دروغ معرفي مي كردند، اين زمينه سازي مشروعيت اسلامي در جهت يافتن راويان دغلكار و ايجاد هر گونه تفكر التقاطي و الحادي چنان با وسعت و دست و دلبازي از سوي معاويه آغاز شد كه چندي نگذشت كه حق باطل و باطل حق جلوه گر كرد.

داستان جعل احاديث به جايي رسيد كه حتي دستمايه ي سود و زيان بازاريان شد، قضيه پيازفروشي كه بارهاي فراوان از پياز را از (عكه) به مكه بار زده بود و جنس در مكه روي دستش مانده بود و چاره اي مي انديشيد تا پيازها به فروش برسد، مشهور است كه بالأخره دست به دامان ابوهريره، جاعل بزرگ حديث زد و با تسليم مبلغي به او خواست كه فكري به حال پيازهاي مانده اش بكند.

فرداي آن روز، (ابوهريره) از قول رسول خدا (ص) چنين حديث كرد كه: «هر كس پياز عكه را در مكه تناول كند، بهشت بر او واجب مي شود» و طولي نكشيد كه طالبان بهشت خريدار پيازهاي بادكرده شدند و قضيه با فروش كليه پيازها پايان يافت.

حتي اگر داستان جعلي هم باشد از حال و هواي آن روزگار حكايت دارد. داستان ابن سبا و صد و پنجاه نفر جاعل حديث ديگر


كه به كوشش آيت الله علامه عسكري از لابه لاي تاريخ مخدوش اموي بيرون كشيده شده است مي تواند حال و هواي آن روزگار را بهتر نمايان سازد.

بي سوادي، جعل، نزديكي به دوران جاهليت، نوپايي اسلام، ورود اقوام مختلف به جهت فتح سرزمين هاي جديد به امت اسلامي، درهم آميزي سنت هاي عرب جاهلي با سنت و آداب اقوام ديگر، نفوذ زبان ها و فرهنگ ها در آميزش هاي جديد اجتماعي، نبودن ارتباطات قدرتمند، توطئه سكوت امويان در برابر روايات حقيقي، دوري مسافت ها و پهناوري سرزمين اسلامي، همه و همه شرايط مساعدي را فراهم آورد كه معاويه و زمامداران قبل از او از آن سود جستند.

احاديث دروغ فراواني جعل شد، در آغاز رواياتي در فضيلت امويان ساخته شد از قبيل اين حديث كه از جانب رسول خدا (ص) جعل كردند و معاويه را خال المؤمنين لقب دادند و يا احاديث متعددي كه در بركت، نعمت، امنيت و معنويت سرزمين شامات انتشار يافت و سپس احاديثي كه بنيان باورهاي اجتماعي را نسبت به زعامت اهل بيت عصمت و طهارت بي اعتبار مي كرد از قبيل اين حديث كه جعل كردند كه نبوت و خلافت در خاندان هاشم جمع نمي شود.

اين ثمرات در سال هايي جلوتر و ارتباط با كوشش و تلاش آن هايي داشت كه راه را براي حكومت اموي هموار ساختند.

سردمداران سقيفه بعد از پرداختن از آن مهم، وقتي مشروعيت حكومت آنان به هر شيوه تثبيت شد، نوبت به قلع و قمع كساني مي رسيد كه گول اين تبليغات گسترده و اين مشروعيت دروغين هولناك را نخورده بودند، آشنايان با حق و حقوق الهي اهل بيت، مردان و زناني كه تحت تأثير جوسازي ها، روايات جعلي، تحريف و تفسير و تحليل هاي غلط قرار نگرفته بودند، در اين مرحله كار از


نظر امويان راحت تر به نظر مي رسيد زيرا توانسته بودند با زور و پول، مشروعيتي را در چشم نادانان و دورماندگان از حقايق براي خود دست و پا كنند، چنين است كه هنگام ورود اهل بيت به دمشق، اسراي كربلا گروهي خارجي قلمداد مي شوند كه عليه اميرالمؤمنين وقت شوريده اند و لذا مهدورالدم اند و چنين است كه مردم بي خبر و غافل به دستور دولت اموي اين پيروزي را با ساز و نوا و آوازخواني و پايكوبي جشن مي گيرند.

در زمان معاويه مشكلي كه بر سر راه امويان وجود داشت، حذف و هدم آن دسته از مردمي بود كه داراي وجهه ي اجتماعي بودند و از رجال و بزرگان و نيكان امت محسوب مي شدند و سد راه موروثي شدن سلطنت امويان بودند.

در زمان معاويه سعي مي شد كشتار اين دسته از نام آوران به شيوه اي صورت بگيرد كه موجب طغيان مردم نشود هر چند هميشه در اين كار موفق نبودند و با همه ي حراستي كه معاويه در كنترل اخبار داشت، گاه حقايق كم و بيش از حلقه ي محاصره ي مزدورانش به جامعه سرايت مي كرد.

با اين همه كار به جايي رسيد كه همين معاويه كه مغز متفكر اموي هم محسوب مي شود حتي با داشتن مشاوريني مثل عمروعاص كه شيطان را در حقه بازي و مردم فريبي درس مي داد زمينه را چنان آماده ديد كه در (مرج عذراء)، مرد صاحب نام و پرهيزگاري چون حجر بن عدي و يارانش را به طرز فجيعي به قتل رساند با اين كه سوابق اجتماعي و ديني او را به خوبي مي دانست و محبوبيت او را هم در بين اهل عراق و حجاز به خوبي مي شناخت اما كرد آن چه را كه كرد و آب از آب هم تكان نخورد.

واقعه اي چون قضيه مرج عذراء در چشم امويان امتحاني جهت آزمايش مقدار تحرك و هوشياري جامعه نيز محسوب مي شد با اين همه معاويه اي كه نه به معاد معتقد بود و نه يك چشم برهم زدن


به اسلام ايمان آورده بود، بارها و بارها به جهت پيشگيري از عواقب سوء اين جنايت و براي مردم فريبي در جلوي چشم مردم و درباريان از آن واقعه به زشتي و پشيماني ياد مي كرد و براي جلب ترحم نادانان دمشقي مي گفت: «روز محاكمه ي من و حجر، روز سختي خواهد بود.»

هر چند در اين سخن نيز يك فريب و پنهان كاري جنايتكارانه ي بزرگي پنهان مانده است، اين كلام به معناي اين است كه قتل حجر، مهم تر از آن همه خوني است كه در صفين بر خاك ريخته است و بالاتر از اين، مرگ حجر بدتر از غضب خلافت اسلامي قلمداد مي شود، شياطيني چون معاويه حتي از اعتراف به جنايات شان هم سعي در استتار جنايت بزرگ تري دارند در حالي كه مسلما به شهادت رساندن شخصيت بزرگواري مثل مالك اشتر نخعي و عمار ياسر در چشم جامعه ي آن روزگار كم تر از قتل حجر محسوب نمي شود.

به نظر مي رسد واقعه ي مرج عذراء تقريبا نقطه ي عطفي در سياست هاي پنهان امويان در قلع و قمع مخالفان خويش بوده است.

با چنين شرايط آماده اي كه معاويه براي زمامداري فرزندش مهيا كرده بود در سال شصت و يك هجري شرايط اجتماعي لازم جهت قلع و قمع خاندان رسالت از ديد امويان آماده بود.

تاريخ مي گويد يزيد مشاوري مسيحي مذهب داشت و اين انتخاب براي بازنگري تاريخ جاي تأمل دارد، مشاور مسيحي يزيد نه دلش براي اسلام سوخته بود و شايد نه آن قدر نافهم بود كه موجود سفاك و شراب خوار و بي مغزي مثل يزيد را جهت پيشبرد مقاصد قومي خويش از دست بدهد.

مي توانيم بگوييم كه ضربه هايي كه روم شرقي از گسترش اسلام خورده بود و قدرت ارتش اسلام اجازه ي كم ترين حركتي را به آنان نمي داد، يقينا انديشه ي قيصر روم را نسبت به فتوحات آينده ي اسلام و


سرنوشت مسيحيت معطوف داشت و شايد در دربار قياصره، اين ضعف و ناتواني امت مسيحي به بحث و نظر هم گذاشته شده باشد و مي دانيم كه مسيحيان بعد از مصالحه ي داستان نجران و حديث كساء، اميدي به پويايي و گسترش و ايستادگي دين مسيحيت در برابر اسلام پيشرو را نداشتند.

شايد چاره كار را در اين ديده بودند كه دشمنان خانگي اسلام را ياري دهند، كساني كه از داخل و از درون و با تكيه بر مشروعيت دروغين زمامداري، بهتر از هر كسي مي توانستند در انهدام اسلام محمدي (ص) فعال باشند.

نفوذ مشاور عالي رتبه ي مسيحي در كنار يزيد آيا نمي تواند نشانه ي نفوذ سياست هاي مسيحيت رومي در دربار اموي باشد؟ و اين گوشه ي بيرون مانده از تاريخ، نشانه اي از كل يك سناريوي تنظيم شده اي نيست كه مجموعه ي قدرت هاي ضد اسلام را هم داستان عليه اسلام و خاندان طهارت در يك راستا ببينيم؟ اگر چنين انديشيده شود آيا دليلي عليه آن مي توان اقامه كرد؟

آيا همان طور كه رابطه ي پنهاني سران بت پرست قريش در آغاز اسلام با سرمايه داران يهودي عربستان اكنون برملا شده است آيا نمي توان گفت روم شرقي با همياري با دربار دمشق در پي هدف مشتركي بوده است و اگر چنين بود آن نقطه ي اشتراك چه مي توانست باشد؟ در حالي كه آنان به خوبي از آينده ي نامطمئن خويش آگاه بودند و بعد از واقعه ي تبوك در زمان رسول خدا (ص)، اسلام را آتش زير خاكستر مي پنداشتند كه بالأخره زبانه خواهد كشيد و مرزهاي آنان را درخواهد نورديد.

بعد از فتح شام و سپس فلسطين و رهاسازي معبد اورشليم از دست حكومت روم در زمان خليفه ي دوم كه به راهنمايي اميرالمؤمنين (ع) انجام يافته بود ديگر تمامي سواحل مديترانه تا قلب اروپاي فعلي نيز مصون از تهاجم آينده ي اسلام باقي نمي ماند و البته به چشم


زمامداران روم شرقي داستان اسلام تا فتح همه ي ممالك تحت سلطه ي مسيحيت با قدرت ادامه مي يافت و آنان به خوبي از جهان شمولي و احكام فرامليتي اسلام آگاه بودند و نقطه نظرهاي بزرگان دين را در جهاد و فتح كشورهاي غيرمسلمان مي دانستند با اين همه وجود يك مشاور مسيحي در دربار اموي و سكوت مرزهاي روم شرقي مي تواند قابل تأمل باشد.

هر انديشمندي مي داند هميشه خطرات داخلي براي يك ايدئولوژي جديد به مراتب خطرناك تر از خطرات بيروني است.

تاريخ به ما مي گويد كه اكثر قريب به اتفاق اديان جهاني توسط عوامل داخلي و توسط كساني كه در كنار انبيا به نام و وجهه اي رسيده اند، تحريف شده است، در واقع (تز) نفوذ به وسيله ي هم مسلكان، هميشه كارآتر از دشمني آشكار بيگانگان كاربرد داشته است.

در هر صورت اگر (ماركوپولو) حامل نامه ي تحريك آميز پاپ براي زمامداران مغولستان مي توانست باشد و بالأخره سبب قتل عام ممالك اسلامي به دست اقوام مغول شد چه استبعادي دارد كه سياست روم شرقي، عقده هاي جاهلي اموي و آن همه الحاد و كينه هاي بدر و حنين را بهترين دستاويز انهدام اسلام به حساب آورده باشد؟

به مطلب بازگرديم.

(مهيار ديلمي) شاعر شيعي در بيتي اشعار خود خطاب به امام ابي عبدالله (ع) عرض مي كند: «اي فرزند رسول خدا (ص)! سقيفه ي بني ساعده بود كه واقعه ي كربلا را به وجود آورده و راه اين جنايت موحش را هموار كرد.»

يزيد در شصت و يك هجري اگر تكيه بر شرايط مساعدي كه از همان آغاز زمامداري ابن ابي قحافه با وفات رسول مكرم (ص) گام به گام براي خاندان او مهيا شده بود نداشت، كي و چگونه و با چه


قدرتي مي توانست دست به اين عمل ننگين بزند؟

براي استدلال سخن و آشنايي بيش تر با حال و هواي زمينه هاي مساعد قبلي و تلاش پي گير دشمنان اهل بيت در آماده سازي اجتماعي اين جنايت عظيم، به داستان حديث و جعل و تحريف آن مبسوطتر مي پردازيم.

مردم صدر اسلام با توجه به فرمايشان رسول مكرم (ص) و احاديث مختلفي كه ايشان در رابطه با اهميت حديث و حفظ و نشر و ضبط آن كه از مصدر وحي صادر شده بود، به احاديث به ديده ي احترام و اهميت مي نگريستند و همگان سعي داشتند آن چه را كه از رسول مكرم (ص) شنيده بودند، يا حفظ كنند و يا اگر سواد دارند آن را مكتوب سازند و براي ديگران بازگو نمايند زيرا رسول مكرم (ص) ثواب فراواني را براي اين عمل برشمرده بود.

در كتاب سنن ابن داوود چنين آمده است كه پيامبر اكرم (ص) فرمود: «كسي كه حتي دو حديث بياموزد كه هم خود از آن ها منتفع شود و يا آن را به ديگري ياد بدهد تا او از آن ها استفاده برد، براي او از عبادت شصت ساله ي خالي از معرفت بهتر است.»

پيامبر مكرم (ص) فرمودند: «بايستي آن كساني كه حاضرند و گوش به سخن من دارند، آن را به غايبين برسانند زيرا امكان دارد شنونده اي حديثي را به عالم تر از خود برساند.»

پيامبر مكرم (ص) فرمودند: «خداوند شادمان فرمايد آن عبدي را كه گفتار مرا بشنود و آن را قلبا بپذيرد و بفهمد و حفظ نمايد و بعد آن را به ديگران كه نشنيده اند برساند.»

پيامبر اكرم فرمودند: «كسي كه حديثي را براي امت بازمي گويد تا بدين وسيله سنتي را بر پا دارد و بدعتي را بميراند، بهشت الهي پاداش كار اوست.»

چند حديث ذكر شده از علماي عامه، نمونه ي كوچكي از صدها حديث نقل شده از رسول مكرم (ص) است كه درباره ي اهميت و


ثواب يادگيري و ياد دادن حديث به ديگران آمده است.

تاريخ جاي به جاي سفارش آن حضرت را در حفظ، فهم، ضبط، بازگويي احاديث به امت براي ما مي گويد و مسلما هر عقل سليمي هم اهميت اين توصيه را درك مي كند وگرنه قرآن به تنهايي براي فهم دين و احكام الهي كافر نيست، قرآن به وسيله ي احاديثي از زبان رسول گرامي (ص) و بعد از ايشان به وسيله ي اوصياي بر حق ايشان تفسير شده است، هر عاقلي مي داند كه اين مسأله يكي از اركان حيات ديانت اسلام است، با اين مقدمه كه پرداختن بيش تر به آن از حوصله ي اين بحث بيرون است، ببينيم خلفاي ثلاث بلافاصله بعد از وفات رسول خدا (ص) در اين باره چه دستوري صادر كرده اند.

قرظة بن كعب كه يكي از صحابه است مي گويد:

وقتي عمر ما را به فرمانداري عراق منصوب كرد، همراه ما پياده تا بيرون شهر آمده و بعد از ما پرسيد: مي دانيد براي چه منظوري شما را مشايعت كردم؟ گفتيم به خاطر اكرام ما چنين كرديد، گفت علاوه بر اين منظور ديگري هم دارم و سپس افزود: شما به شهري مي رويد كه صداي قرآن خواندن شان مثل آواي زنبوران عسل به گوش مي رسد، مبادا با نقل احاديث از رسول خدا (ص) آن ها را از قرآن بازداريد، براي مردم هرگز حديثي نگوييد، من در ثواب اين كار با شما شريك خواهم بود.

تاريخ نگاران صدر اسلام نقل كرده اند خليفه ي دوم در ماه هاي آخر عمرش كساني را به بلاد مختلف گسيل داشت و آنان را كه مي دانست احاديث نقل مي كنند به مدينه فراخواند، افرادي از قبيل عبدالله بن مسعود - ابودرداء - ابوذر غفاري - عقبة بن عامر - عبدالله بن حذيفه را به مدينه احضار كرد آن گاه رو به آن ها كرد و گفت:

اين احاديث چيست كه شما در بلاد براي مردم مي گوييد و آن ها را منتشر مي سازيد؟ آن ها گفتند: تو ما را از نشر احاديث نبوي نهي مي كني؟ - گفت: نه، نهي نمي كنم ولي به خدا سوگند تا من


زنده ام بايد پيش من در مدينه بمانيد و حق بازگشت نداريد، اما از شما داناتريم كه چه حديثي را كه نقل مي كنيد بپذيريم و چه احاديثي را رد و نهي كنيم اما مردم تازه مسلمان نمي دانند كدام حديث را بگيرند و كدام حديث را نپذيرند.

و تا عمر زنده بود آن ها در مدينه محصور بودند.

عمر روزي بر منبر دستور داد كه هر كس حديثي و يا احاديثي از رسول خدا نوشت است همه را بياورد تا او آن را ببيند، مردم به خاطر علاقه اي كه به رسول الله (ص) داشتند بسياري شان از آن حضرت احاديثي را براي خودشان نوشته بودند. كم تر يا بيش تر، بسيار بودند كه طومارهايي از احاديث داشتند، آن ها به خيال اين كه عمر قصد جمع آوري يا بازنگري احاديث آن ها را دارد، همگي آن چه را كه نوشته بودند از گوشه و كنار آوردند، وقتي همه ي احاديث و نوشته ها جمع شد، عمر دستور داد كه تمامي آن ها را سوزاندند.

در جايي ديگر مي خوانيم كه خليفه ي دوم دستور داده بود جز احاديثي كه در مسائل عمليه و عبادي است، احاديث ديگري نقل نكنند.

اين قانون در زمان معاويه هم اجرا مي شد، معاويه هم دستور داده بود مردم از نقل احاديث نبوي خودداري كنند مگر احاديثي كه در دوران عمر گفته شده است - (چنين معلوم مي شود كه در زمان عمر احاديث جديدي كه قبل از آن كسي از رسول خدا نه شنيده بود و نه نقل كرده بود، باب شده بوده است. عجيب است كه يك نفر نپرسيد احاديث زمان عمر چه ارتباطي با رسول خدا (ص) دارند).

ذهبي كه يكي از علماي اهل سنت است نقل مي كند:

بعد از آن كه ابوبكر زمامدار شد، همه ي صحابه و مسلمانان را جمع كرد و گفت شما احاديثي از پيامبر (ص) نقل مي كنيد و در اين مورد با يكديگر اختلاف داريد و اختلاف هايي هم پيدا مي كنيد، مردم هم بعد از شما به اختلافات مهم تري دچار مي شوند و لذا ديگر از رسول


خدا (ص) هيچ حديثي نقل نكنيد و هر كس سؤال كرد بگوييد قرآن در ميان ما و شما وجود دارد، قرآن ما را كافي است، حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بشماريد.

اين دستور نهي احاديث كه از همان ماه هاي اول بعد از وفات رسول خدا (ص) از سوي ابوبكر صادر شد تا پايان حكومت اموي ادامه يافت و كافي بودن كتاب خدا هم از همان زمان به دهان مردم افتاد.

مسلم است دليل اين نهي از سوي همه ي آن ها وجود احاديثي از رسول خدا (ص) درباره ي علي مرتضي و ولايت ائمه معصومين (ع) و شيوه ي زمامداري زمامداران مسلمان و صدها و صدها حديث ديگر در نفي منافقان و اثبات مؤمنان و حقوق غصب شده ي آل الله بود كه با خلافت شورايي حضرات همخواني نداشت و دست هاي پنهان آنان را براي مردم رو مي كرد.

عثمان هم به صراحت اعلام كرد تنها احاديثي كه در زمان ابوبكر و عمر اجازه ي نشر دارد مي توان گفته شود، كدام احاديثي اجازه ي گفته شدن نداشت؟ اين را بايد جست و جو كرد.

چنين است كه ابوذر به خاطر نشر احاديث نبوي به شام تبعيد مي شود، از آن جا هم دوباره به مدينه و سپس به ربذه، افرادي چون ميثم تمار، رشيد هجر و... كه زبان شان را بريدند و به دارشان آويختند تنها جرم شان بازگويي احاديث نبوي بود و اين يك سوي سكه بود.

در اين توطئه ي سكوت كه تمامي آن جهت حذف احاديثي كه در فضايل اهل بيت طهارت و داستان غدير و... بيان فرموده بودند، آنان سرسختانه از نشر و بازگويي و حتي مكتوب ساختن آن جلوگيري مي كردند و به جاي آن دستور جعل حديث، تحريف و تكذيب نيز در كار بود و همچنين روايات كذابي كه در مقابل محدثين امين تراشيده مي شدند و راه شان براي وجيه المله شدن به وسيله ي


امويان هموار مي گشت.

سياست بني اميه در مورد بلاد فتح شده و نومسلمان ها هم بر مبناي احكام اسلامي و به جهت ترويج اسلام نبود، آن چه براي دربار اموي مهم بود مقدار درآمدي بود كه از بلاد مفتوحه نصيب دربار دمشق مي شد و اگر حتي حكمي اسلامي جلوي اين درآمدها را مي بست و به هر ترتيب آن را نقض مي كردند زيرا هيچ ارزشي براي اشاعه ي ديانت اسلام قائل نبودند و دين در چشم آنان، دستاويز و ابزاري براي رسيدن به قدرت بود.

طبري مورخ مشهور، در شرح و قايع سال صد و ده هجري مي نويسد:

والي خراسان (اشرس ابن عبدالله)، از رايزنان خود خواست كه مردي پرهيزگار را معرفي كنند تا او را از براي فراخواندن مردم به كيش اسلام به ماوراءالنهر (فرارود) فرستد. آنان ابوصيداء را معرفي كردند و چون او زبان فارسي را نيك نمي دانست، يك تن ديگر را همراهش كردند.

ابوصيداء گفت: من به شرطي مي روم كه هر كس به كيش اسلام درآيد، از پرداخت جزيه معاف باشد و والي شرط او را پذيرفت، چون ابوصيداء به مردم سمرقند گفت با پذيرش اسلام از جزيه معاف خواهيد بود، مردم سمرقند گروه گروه به اسلام روي آوردند.

(غورك)، امير آن جا كه مسئول پرداخت جزيه مردم (سغد) به مسلمانان بود، به اشرس به سبب از ميان رفتن جامعه ي جزيه پرداز شكايت برد، اشرس به (ابن ابي عمر طه) والي سمرقند نوشت: نيروي مسلمانان بر جزيه داستاني تكيه دارد، من دريافته ام كه مردم سغد و همانندان ايشان به انگيزه ي دلبستگي به اسلام اين كيش را پذيرا نشدند اينان تنها براي گريز از پرداخت جزيه اسلام آورده اند بنابراين تنها كساني را كه ختنه شده و


فريضه ها را انجام مي دهند و اسلام شان ترديدناپذير است و مي توانند سوره اي از قرآن را بخوانند از پرداخت جزيه معاف دار، به ظاهر اين تفسير تحديدي از اسلام نيز نتيجه هاي دلخواه را به بار نياورد، اشرس اختيارهاي ابن عمر طه را در زمينه ي گرفتن جزيه از او پس گرفت و مقامي مستقل ديگر را به كار گماشت.

هنگامي كه ابوصيداء به جزيه گيري اين مقام از نومسلمانان اعتراض نمود، او به اشرس نوشت كه مردم به راستي مسلمان شده و مسجدهايي ساخته اند. در اين زمان دهقانان بخارا نزد اشرس آمده گفتند: تو از چه كسي مي خواهي جزيه بستاني چون همه ي مردم اين جا تازي شده اند، اشرس به مأمور ماليات دستور داد كه از هر كس كه پيش از اين جزيه مي ستانده اند، جزيه بگيرند، چون از نومسلمانان دوباره جزيه خواسته شد، نزديك به هفت هزار نفر از سغديان نومسلمان از اسلام روي گردانده و در جايي در هفت فرسنگي سمرقند گرد آمده اند.

ابوصيداء و گروهي از يارانش نيز به معترضان پيوستند، ثابت قطنه، شاعر، قهرمان دين - دشمن كافران و سراينده ي شعري مشهور كه در آن به شرح و دفاع از عقيده ي مذهبي مرجعيان پرداخته بود نيز در ميان ايشان بود.

اشرس والي اي نو به سمرقند گسيل داشت و او با ترفندهاي ويژه توانست ابوصيداء و ثابت قطنه را نزد خود كشانده، آنان را به زندان افكند.

شورش مردم سغد به زودي درهم شكست، رهبران شورش دستگير و به مرو گسيل شدند و با ستمگري هر چه بيش تر از سغديان به زور جزيه گرفته شد، در نتيجه آن ها از اسلام روي برگردانده، با تركان كافر همدست شدند و سراسر ماوراءالنهر - فرارود - پايگاه تازيان به خطر افتاد.


امويان نه تنها حافظ موازين شرع و مبلغ اسلام نبودند و درصدد گسترش ديانت محمدي (ص) نمي كوشيدند بلكه هر جا كه سياست شان ايجاب مي كرد و بين نگه داري دين يا منافع دنيوي مخير مي شدند آن ها منافع دنياي شان را انتخاب مي كردند.

در هر صورت، با همه ي آن شرايط آماده اي كه شرح داده شده هنوز جامعه با همه ي غفلت و خواب آلودگيش به اين اصل پايبند مقيد بود كه زمامدارشان مي بايست به نام اسلام و به خاطر اسلام زمامداري كند.

از سويي در گوشه و كنار آن ملك پهناور بزرگاني متدين نيز بودند كه نمي گذاشتند حقايق صد درصد مستور بماند، دست هايي بودند كه مخفيانه مي نوشتند و نوشته هايشان را به افراد مؤمن مي سپردند و زبان هايي بود كه حقايق را براي كساني كه به آنان اطمينان داشتند بازگو مي نمودند.

بسياري از اين روشن انديشان و آشناي به حقايق اسلام به جهت آشناسازي مردم از مركز خلافت به سرزمين هاي دور هجرت كردند تا بهتر بتوانند دورماندگان را با واقعيت هاي دربار اموي آشنا سازند.

آن چه در سال شصت و يك هجري به وقوع پيوست حاصل تلاش پنجاه ساله ي كساني بود كه دين را ملعبه ي دنياي خويش ساخته بودند و همگي بر دشمني با اهل بيت هم داستان و هم قسم بودند و در رده هاي پايين تر اگرچه ممكن است احزاب مختلفي به خاطر رسيدن به قدرت به وجود آمدند كه هر كدام سنگ خودشان را به سينه مي زدند ولي همه ي آن ها در رويارويي با حقوق ائمه و اسلام راستين متفق القول و متفق الفعل بودند.

بي عدالتي، ستمگري، نابرابري هاي اجتماعي، راه هاي هموارشده جهت انحرافات عقيدتي و عملي مسلمانان، سعي در ايجاد احزاب و فرق گوناگون، اجتهاد در مقابل نص، حق كشي، پرده پوشي واقعيت ها، قبيله گرايي، عصبيت عربي جاهلي، باقي ماندن بر ارتداد


جاهليت، ايجاد فضاي باز ولي يك جانبه از سوي دربار دمشق جهت رشد انواع و اقسام افكار و اعمال التقاطي، همه و همه راه را براي گسترش باطل و ساده جلوه دادن محرمات الهي آن چنان هموار كرده بود كه همه ي جنايات خليفه ي اموي را مي دانستند و كسي اعتراض نمي كرد الا آن گروه شيعه ي خالصي كه تربيت شدگان مكتب اهل بيت بودند.

دليل سكوت مردم در برابر ناراستي ها و كج روي ها و جنايت هاي خلفاي اموي بي دليل نبود، روحانيون درباري و جاعلان حديث با هزاران دسيسه و ترفند اعمال آنان را توجيه مي كردند زيرا كه پيشينيان اين شجره ي ملعونه مشروعيت خلافت را برخلاف فرمان رسول خدا (ص) از جايگاه خويش منحرف كرده بودند و زمينه براي جنايت هاي آيندگان آماده بود.

خلافت ديگر آن قداستي را كه لازمه ي آن مطهر بودن از كليه پليدي ها و عالم بودن به همه ي مسائل مذهبي و معنوي بود در خود نداشت، اولوالامر به همان شيوه اي كه دل خواه بني اميه بود معنا شده بود و كار به جايي رسيد كه بعدها رؤساي مذاهب چهارگانه فتواهاي تماشايي در اين زمينه ابزار كردند و آن را حق پنداشتند زيرا در زمان امويان، روحانيون وابسته به امپراطوري اموي احاديثي جعل كردند و مشروعيتي را با آن احاديث جعلي به جهت توجيه جنايات حاكمان اموي در چشم مردم آراستند.

قاضي ابويعلي گفت: «آن كس كه با شمشير و زور بر جامعه ي اسلامي غلبه يافت و خليفه گشت و اميرالمؤمنين ناميده شد ديگر براي كسي جايز نيست كه شبي را به روز برساند در حالي كه او را امام نمي داند خواه خليفه آدمي آلوده باشد و خواه پاكدامن.» [1] .

فضل الدين روزبهان، فقيه معتبر مكتب خلفا در كتاب


سلوك الملوك در مورد اين قسم از تشكيلات خلافت مي نويسد:

«طريق چهارم از اسباب انعقاد پادشاهي و امامت استيلا و شوكت است، علما گفته اند چون امام وفات كند و شخصي متصدي امامت گردد، بي بيعتي و بي آنكه كسي او را خليفه ساخته باشد و مردمان را قهر كند به شوكت و لشگر، امامت او منعقد مي گردد، بي بيعتي، خواه قريشي باشد و خواه نه، و خواه عرب باشد يا عجم يا ترك، خواه مستجمع شرايط باشد و خواه فاسق و جاهل... و امام و خليفه بر او اطلاق توان كرد.»

رواياتي كه اين حضرات از زبان رسول اسلام (ص) نقل مي كنند شنيدني است. حذيفه از پيامبر اكرم (ص) روايت مي كند: «پس از من پيشواياني خواهند بود كه بر راه من نمي روند و به روش من عمل نمي كنند، پاره اي از ايشان دل هايي همچون شياطين دارند اگرچه به ظاهر انسانند.»

حذيفه مي گويد: «گفتم يا رسول الله (ص) اگر من آن زمان را دريابم چه عكس العملي نشان دهم؟ فرمود: شنوايي صد درصد و اطاعت مطلق، اگر او بر پشتت بكوبد و مالت را ببرد، تو بايد فرمان بري و گوش به دستورش بسپاري.»

از زبان ابن عباس از رسول مكرم (ص) نقل مي كنند: «اگر كسي از پيشوا و زمامدار خويش چيز ناخوشايندي مشاهده كرد بايد كه صبر كند، زيرا اگر كسي از دستگاه خلافت و جمع مسلمانان پيرو آن يك وجب دور شود و بر آن بميرد مانند مردگان جاهليت مرده است.»

و بالأخره حرف آخر در اين قسمت آن است كه گفتند:

«عموم اهل سنت يعني فقها و محدثين و متكلمين مي گويند كه حاكم با فسق و ظلم و زيرپاگذاشتن حقوق مردم معزول نمي شود و نه مي توان او را خلع نمود و اصولا جايز و روا نيست كه عليه او قيام شود بلكه واجب است او را پند و اندرز دهند و از خداوند و قيامت


بترسانند زيرا در اين زمينه احاديثي از پيامبر (ص) به ما رسيده است كه ما را از خروج عليه زمامدار بازمي دارد، خلاصه ي سخن اين كه قيام بر ضد پيشوايان و زمامداران به اجماع همه ي مسلمانان حرام است اگرچه فاسق و ستمگر باشد.»

پروفسور ماندلونگ مي نويسد:

«كيش حنبلي همچنان كه تنها حكومت سه يا چهار خليفه نخست را بر بنيان مشروعيت ذاتي آن ها خلافت بر حق مي دانست، وفاداري به خلافت تاريخي بعدي را نيز كه بر قدرت متكي بود تكليفي اساسي و مذهبي مي دانست.»

نظريه ي حنبليان درباره ي خلافت بر روي هم از نظريه ي اهل تسنن كه اعتبار خلافت به وسيله ي (غلبه) را تأييد مي كرد فراتر رفت، در اين حال خليفه مي بايست تا آخر زمان از مردمان قبيله ي قريش باشد، وظيفه ي هر مسلم پيروي و پشتيباني كردن از خليفه و نمايندگانش بود، بدي و خوبي، دادگري و ستمگري خليفه مطرح نبود، عبارتي از اعتقادهاي ابن حنبل را دوباره مي توان نقد كرد:

«خلافت تا زماني كه دو تن از قبيله ي قريش زنده باشند از آن قريش است، هيچ كس حق ندارد عليه آن ها شورش و در مشروعيت آن ها ترديد كند، ما خلافت هيچ كس جز قريشيان را تا روز رستاخيز تأييد نمي كنيم، جهاد تكليفي دائمي است همراه با امامان خواه بر حق يا گناه كار باشد.

نه ستم ستمگران و نه داد دادگران مي تواند آن را خنثي كند، نماز جماعت روز جمعه و عيدها و سفر حج با حاكمان واجب است حتي اگر آن ها پاكدامن و دادگر و پرهيزگار نباشند، پرداخت زكات، خراج زمين و عشريه تكليف است و همچنين تسليم غنيمت هاي جنگي به فرماندهان سپاه چه دادگر چه بي دادگر باشند.

اطاعت از كسي كه خدا او را به فرمانروايي شما گماشته واجب است، از بيعت و ياوري او دست بازنداريد و عليه او شمشير نكشيد.


شكيبا باشيد تا خداوند از براي شما گشايش و گريزگاهي پديد آورد.

بر ضد حاكم نشوريد، گوش دهيد و فرمان بريد، بيعت خود را نشكنيد، هر كس چنين كند بدعت گري كرده است كه جماعت را ترك كرده و با آن به مخالفت و عناد برخواسته است.

اگر حاكم به شما فرمان داد كه از خدا پيروي نكنيد، هرگز فرمانش را گردن ننهيد اما حق نداريد كه عليه او فتنه انگيزيد و او را از حق خودش محروم نسازيد.» [2] .

اين نمونه هاي كوچك ياد شده تازه شروع ثمر و بازدهي انحرافات عظيمي بود كه با پشتيباني امويان و پشتيباني امويان و پيشينيان غاصب آنان از جاعلين حديث، جامعه را به انحرافي عظيم كشيده بود و ده ها قرن تاكنون ميلياردها انسان را از نعمت آشنايي با حقايق و آيين واقعي الهي محروم ساخت و مهم تر از آن باعث شهادت همه ي ائمه ي معصومين (ع) و غيبت جانگداز آخرين معصوم آسماني گرديد.

اكنون به فرمايش امام ابي عبدالله الحسين (ع) به نقل از زبان رسول مكرم (ص) توجه كنيد كه در حديثي فرمود:

«اي مردم! رسول خدا (ص) فرمود: هر كس فرمانرواي زورگويي را مشاهده كند كه حرام خدا را حلال كرده، پيمان الهي را زيرپا گذاشته و با سنت پيامبر مخالف نموده و با بندگان پرودگار به جور و گناه رفتار مي نمايد و در برابر او نه اقدامي بكند و نه اعتراضي، خداوند او را با آن ستمگر محشور خواهد كرد، بدانيد بني اميه از شيطان پيروي كردند و از اطاعت الهي بيرون رفتند، فساد و تباهي را شايع ساختند و احكام و حدود الهي را تعطيل نمودند، بيت المال را مختص خود قرار دادند و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كردند و من از ديگران براي زمامداري مسلمين و امامت سزاوارترم.»


در حديثي ديگر امام فرمود:

«به جان خودم سوگند، شايسته ي پيشوايي و رهبري نيست الا كسي كه عمل كننده به قرآن باشد و عدل را بر پا دارد و به خدا به گرو بنهد.»

در بياني ديگر فرمودند:

«من براي خودسري و عشرت و فساد و تباهي از مدينه بيرون نيامدم بلكه در پي اصلاح امور امت جدم رسول خدا (ص) قيام نمودم، مي خواهم تا امر به معروف و نهي از منكر كنم، هر كس اين حقيقت را از ما مي پذيرد و پيرو آن است، راه خدا را متابعت كرده است و هر كس آن را رد كند، من با صبر راهم را ادامه مي دهم تا خداوند ميان من و اين مردم حكم كند كه او بهترين حكم كنندگان است.»

بنگريد تفاوت مسأله درباره ي زمامداران امت بين فرمايش امام (ع) و فقهاي اهل جماعت چقدر است.

امام ابي عبدالله (ع) به خوبي مي دانست كه جريان تاريخ و آن چه در مدت پنجاه و يك سال از زمان وفات رسول خدا (ص) تا سال شصت و يك هجري بر جامعه ي نوپاي اسلام گذشته بود، گام به گام و قدم به قدم، هر روز رسالت محمدي (ص) را از حقيقت و هويت و جوهره ي آسماني خود دورتر مي كرد و امام مي دانست كه با زمينه هاي آماده اي كه اسلاف فاسد اين اموي زاده فراهم كرده بودند كار به جايي رسيد است كه در تحريم هاي سياسي دربار دمشق، وقت را براي انهدام آيين الهي مناسب تشخيص داده بودند و اين بار ديگر مسأله، مسأله قتل حجر بن عدي ها و ميثم تمارها و شكنجه و آزار و زندان مردان اردوگاه حق نيست و قضيه تنها به زمامداري و دنياپرستي و رياست طلبي هاي اموي هم ختم نمي شود و كار به مرحله اي در تاريخ اسلام رسيده بود كه گاهي چند گامي بيش تر با


واژگون شدن اساسي حكومت اسلامي و نظام الهي باقي نمانده بود و مسلم است كه تنها مدافع محكم و استوار، عالم و آگاه و بصير و ستون نگه دارنده ي صراط مستقيم الهي، در مقابل سيطره ي كفر و استيلاي الحاد اموي كسي جز خامس آل عبا (ع) بر جاي نمانده بود و دشمن مي پنداشت با كشتار خاندان رسالت و درهم شكستن اين ستون استوار و منهدم ساختن سفينه ي نجات امت و خاموش نمودن مصباح هدايت، جاده براي آخرين قدم آنان هموار خواهد شد.

بايد گفت كه يزيد با اشراف كامل بر قضايا و ايجاد گروه ترور جهت كشتن امام در مدينه و مكه و با پي گيري دائم جريان حركت امام از مدينه به مكه و از مكه به عراق، درصدد قتل عام خاندان رسالت و سپس انهدام وحي بود با اين كه گروهي از علماي جماعت و سنت سعي دارند يزيد را از اين جنايت مبري جلوه بدهند.

محمد بن عبدالله مكي معروف به ابن عربي در كتاب العواصم من القواصم و ابوحامد غزالي در كتاب احياءالعلوم و گروهي ديگر در تشريح واقعه ي عاشورا و جنايتي كه يزيد مرتكب شده است به چند نكته اشاره كرده اند و به بحث درباره ي آن پرداخته اند.

نكته اول:

سعي كرده اند يزيد را از واقعه ي كربلا و جنايت عبيدالله بن زياد بي خبر جلوه دهند و آن ها براي استدلال كلام خود به گفته اي از يزيد اشاره مي كنند و مي گويند وقتي كه اسراي اهل بيت به دربار دمشق رسيدند، يزيد با مشاهده ي سرهاي مطهر شهدا و وضعيت پريشان و اندوه بار بانوان و كودكان حرم رسول الهي گفت: «من نمي خواستم حسين (ع) به قتل برسد و خدا لعنت كند ابن مرجانه را كه چنين جنايتي را مرتكب شده است و من از آن بي اطلاع بوده ام.»

طبري نقل مي كند كه يزيد به اسراي اهل بيت بخشش هاي


فراواني كرد و ابن زياد را مورد عتاب و سرزنش قرار داد و بالأخره حاصل كلام اين كه يزيد گفته است: من از شما بدون كشته شدن حسين (ع) تنها به اطاعت از خويش راضي و خشنود بودم و هر چه پيش آمده است به دستور ابن زياد و بدون اطلاع من بوده است.

نكته ي دوم:

ابن كثير مي نويسد كه يزيد شام و نهارش را با علي بن الحسين (ع) مي خورد، به او بسيار مهرباني مي كرد و به امام مي گفت: اگر من در آن جا بودم، هر چه پدرت مي خواست به او مي دادم تا او را از كشته شدن نگه دارم حتي اگر به تاوان هلاكت و مرگ فرزندانم بود چنين مي كردم، كه در اين مسأله، بي خبري و پشيماني يزيد مورد توجه واقع شده است.

نكته ي سوم:

ذهبي مي گويد: علي بن الحسين (ع) گفت: يزيد وقتي سر بريده ي پدرم را مشاهده كرد: گريست و من به او گفتم اگر رسول خدا (ص) ما را چنين اسير و زنجير ببيند، يقينا دوست مي داشت از آن نجات پيدا كنيم و يزيد گفته ي مرا تصديق كرد.

طبري نقل مي كند كه سكينه (ع) دختر امام (ع) به يزيد گفت: ما دختران پيامبريم كه اسير تو هستيم، يزيد جواب داد: برادرزاده! به خدا به اين امر راضي نبودم، يكي ديگر از بانوان حرم گفت: ما را غارت كرده اند و حتي يك انگشتر براي ما نگذاشته اند و يزيد جواب داد: آن چه به شما مي بخشم بيش تر از آن هايي است كه از شما ربوده شده است و امثال اين گفته هاي جعلي كه فراوان نقل شده است كه در اين مسأله سعي در متأثر نشان دادن يزيد داشته اند.

نكته ي چهارم:

بعضي از علماي اهل سنت جنايت يزيد را به اجتهاد او نسبت داده اند


و نوشته اند كه او به عنوان خليفه ي مسلمانان و بنا بر اجتهاد خويش اين كار را كرده است.

در جواب اين نكته ها ابتدا بايد به ريشه ي اين بهانه ها رسيدگي كرد، به راستي وقتي عده اي (حاكميت سلطه) را حتي به وسيله ي هر كافر و فاجري مشروع دانسته و خلافت او را صحيح انگاشته و معتقد باشد كه بر هيچ مسلماني روا نيست تا بر عليه او قيام و اعتراضي بكند، حتي اگر آن خليفه آن ها را به راهي غير از راه خدا بخواند و فاسق و متجاهر به فسق باشد و بالاتر حتي اگر ملحد باشد، ديگر چه انتظاري مي توان از سرسپردگان به اين عقيده داشت؟ وقتي اولوالامر در چشم آنان مي توانند چنين موجوداتي باشند، هر جنايتي از سوي حاكمان جائر نه آن كه جنايت محسوب نمي شود بلكه مشروع و يك فتواي اجتهادي تلقي مي شود.

اين اعتقاد بر مبناي كدام حديث و روايت از رسول خدا (ص) مي تواند استوار باشد آن هم احاديثي كه رسول الله (ص) درباره ي حاكمان جائر و ملحد و رويارويي با آنان بيان فرمودند چرا مورد توجه قرار نگرفته است؟

اصلا زندگي و تمام تلاش رسول خدا (ص) براي سرنگوني حاكمان ملحد و فاسق قريش به پايان رسيد و سراسر حيات طيبه ي آن حضرت در رفع ظلم، امحاء باطل، سركوبي ستم و فروكشيدن حكمرانان مشرك و ملحد از اريكه ي زمامداري بوده است.

گذشته از همه ي اين ها عقل نيز در انسان حجت بزرگي است و آن نيرويي است كه خداوند تنها آن را به انسان عنايت فرموده است و آدمي به خاطر داشتن عقل، كيفر مي بيند يا پاداش به دست مي آورد، شقي يا سعادتمند مي گردد و اين شاخصه ي حقيقي فرزندان آدم است كه خداوند آن را بارها و بارها مورد خطاب مبارك قرار داده و سراسر قرآن مكرم انباشته از جملاتي نظير: افلا يعقلون، افلا يتدبرون، افلا يفهمون و... مي باشد.


يزيد مجتهدي است كه شراب را علني مي خورد، زنباره و ميمون باز و سگ باز است و علنا به كفرش اقرار مي كند، بي پرده پوشي به شيوه ي مشركين جاهليت افتخار مي كند و وقتي سر امام ابي عبدالله (ع) را مي بيند، با خوشحالي شعر مي خواند و مي سرايد: «مشايخ من كجا هستند كه ببينند چگونه انتقام بدر و حنين را از بني هاشم گرفته ام»، علنا قوانين الهي را زير پا مي گذارد، اين مجتهدي است كه خانه ي ايمان و توحيد ابراهيمي را ويران ساخته و به آتش مي كشد، مدينةالنبي را قتل عام مي كند و هفت صد دختر از خانواده هاي انصار را بي سيرت مي نمايد و باقي ماندگان خاندان انصار از كوچك و بزرگ را قتل عام كرده و عنان شهر و اختيار جان و مال و ناموس مردم را به جنايت كاري بدتر از خودش به نام مسلم بن عقبه مي سپارد و بالأخره فرزند پيامبر (ص)، سرافرازترين، باتقواترين، منزه ترين انسان را، شخصيتي كه هيچ تاريخ نگاري از دوست و دشمن در سراسر زندگي نوراني او شائبه اي از مكروهات را نتوانسته اند بر دامن مقدسش بنشانند، چنين شخصيتي كه سفينه ي نجات و مصباح هدايت امت است را با آن شيوه ي فجيع همراه خاندان و ياران از كودك شش ماهه تا پير نود ساله، از زن و مرد قتل عام مي كند، خميه ها را آتش مي زند، پوشش و زينت زنان را غارت مي كند، اموال را به تاراج مي برد، كودكان را مي كشد، حرم رسول الله (ص) را در جلوي چشم مردم، بي حجاب در شهرها مي گرداند.

اين مجتهد خاندان رسالت را قتل عام و بيوت الهي را ويران مي سازد و دستش را به خون شريف ترين فرزند انسان مي آلايد، به خون كسي كه علماي سنت صدها روايت در محبت و در تقوا و ديانت و مهرورزي او و مودت رسول خدا (ص) نسبت به او نقل كرده اند.

چنين عفريت كافري را چگونه مي تواند تبرئه كرد و گاهي او را


بي خبر و گاهي متأثر، گاهي پشيمان و گاهي مجتهدش خواند، اگر يزيد راضي به قتل امام (ع) نبود پس چرا نامه به حاكم مدينه مي نويسد و مي گويد كه فرماندارش از عبدالله عمر و عبدالله زبير و حسين (ع) براي او بيعت بگيرد و اگر بيعت نكردند گردن شان را بزند؟

اگر يزيد نمي خواهد كه در كربلا واقعه با رويارويي نظامي ختم شود پس چرا وقتي به وسيله ي نامه هاي پياپي عبيدالله بن زياد از كوفه از حركت امام به سوي عراق مطلع شد دستور مي دهد تا پادگان هاي عراق به حالت آماده باش درآيند؟ موجودي كه به مأموران خود دستور مي دهد حتي در حرم امن الهي، امام (ع) را به قتل برسانند و امام مجبور مي شود به جهت حفظ حرمت حرم، مناسك را نيمه تمام بگذارد، چگونه از شهادت امام متأثر است و از قضيه بي خبر در حالي كه با چوب بر لب و دندان مبارك مي كوبد و با نشاط و سرور و وجدي زايدالوصف چنين مي خواند:



ليست اشياخي ببدر شهدوا

و فزع الخزرج من وقع الاسل



لا هلو و استهلو فرحا

ثم قالو يا يزيد لاتسل



قد قتلنا القوم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل



لست من ضدف ان الم انتقم

من بني احمد ما كان فعل



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



قد اخذنا من علي ثارنا

و قلنا الفارس الليث البطل



بسياري از علماي اهل سنت نيز به كفر يزيد و لعن بر او رأي داده اند نظير: تفتازاني، ابن حزم، جاحظ. يزيدي كه به شهرهاي سر راه اسرا دستور مي دهد تا به مجرد ورود اسراي اهل بيت جشن بگيرند، يزيدي كه هنگام ورود اهل بيت به دمشق دستور مي دهد شهر را چراغان كنند، يزيدي كه به زينب (س) در نهايت سرور و شادماني از پيروزيش به طعنه مي گويد: «مشاهده كردي خدا چطور


شما را ذليل كرد و برادرت را كشت؟» و نظير همين جملات را نيز به امام سجاد (ع) مي گويد، يزيدي كه برخلاف روايات دروغ نه آن كه به اسرا مهربان نبود، نه آن كه به آنان مالي نبخشيد، بلكه اسرا را در خرابه جاي داد و جواب بي تابي كودكي از اهل بيت براي ديدار پدرش (امام (ع)) در نهايت سبعيت و هيمنت سر بريده ي پدر را به دامان طفل پدر از دست داده مي گذارد، يزيدي كه چنان در دشمني آل رسول بلند آوازه بود كه سپاهيان عمر سعد براي گرفتن جايزه از او، هر كدام بر ديگري در ستم و خشونت نسبت به شهدا و آل الله پيشي مي گرفتند، بدن شهدا را عريان كردند، بر بدن هاي پاره پاره اسب تاختند تا يك استخوان سالم در ابدان مطهرشان باقي نماند، آب را به روي كودكان و زنان بستند و در غارت زنان و خيمه گاه و زينت حرم رسول الله (ص) براي تصاحب گوشواره ي دختران، گوش ها را پاره كردند و با تازيانه به جان بانوان و اطفال حرم افتادند و در هر شهري اسيران خاندان رسالت را عده اي خارجي خواندند كه بر اميرالمؤمنين يزيد خروج كرده اند.

چنين موجودي چرا مورد تأييد قرار مي گيرد و سعي در بي گناه جلوه دادن او مي كنند؟ برائت يزيد چه مسأله اي را حل مي كند و گره كدام مشكلي را مي گشايد؟

آري، وقتي در واقعه ي سقيفه اجتهاد در مقابل نص الهي مي ايستد و مسير حيات امت را تغيير مي دهد، چرا در قتل عام خاندان رسالت در كربلا اجتهاد در مقابل نص نايستد؟ با اين تفاوت كه در طول پنجاه سال گذشته تا زمان يزيد، شرايط آماده تر و راه ها هموارتر و مشروعيت دروغين زمامداران جاافتاده تر نيز شده بود و ديگر حتي مي توانستند با تكيه بر اجتهادي دروغين، بيوت وحي را هم ويران سازند و خاندان رسالت را قتل عام كنند، مجتهدانه دين و احكام الهي و رهبر و پيشواي روحاني را از ميان بردارند.

واقعيت اين است كه يزيد بعد از اتمام قضيه ي كربلا از تأثير آن در


اجتماع مسلمانان سخت ترسيده، شرايطي كه حتي در زمان ورود اسرا و گفت و گوهاي فيمابين به وجود آمد، او را واداشت تا همه ي گناهان را به گردن عبيدالله بن زياد بيندازد و اين فراز از مسئوليت جنايت، تنها به سبب جوّ نامساعدي بود كه حتي زنان حرم اموي را هم برآشفت و يزيد به زودي دريافت آن چه را كه در امحاي دين و كشتار خاندان رسالت انديشيده بود، تأثير معكوسي بر جاي نهاد.

سخنراني حضرت سجاد (ع)، دستور قطع سخنراني از طرف يزيد، گفتار كوبنده ي حضرت زينب، اعتراض سفيري كه در آن جا حضور داشت، ناآرامي و زمزمه هاي نامساعدي كه يزيد در حاضرين احساس كرد، روشنگري اهل بيت از حقيقت فاجعه و معجزاتي كه از سر مقدس بروز كرد و از كربلا تا دمشق اين معجزات ادامه داشت مثل: خواندن آيات سوره ي كهف در خيابان منتهي به دربار اموي به وسيله ي سر مقدس اباعبدالله (ع) و... همه و همه سبب شد تا يزيد درصدد رفع و رجوع مسأله برآيد و دامن خودش را منزه از اين جنايت و الحاد جلوه دهد و نتوانست چون حوادث غير طبيعي و معجزاتي كه از همان آغاز شهادت امام در كربلا در طول سفر اسرار و در شام رخ داد، دهان به دهان مي گشت و جوّ موجود را برخلاف انديشه ي يزيد عليه اقدام او آشفت.

معجزاتي مثل: خون باريدن آسمان - كسوف خورشيد - جوشيدن خون از زير هر سنگ كه از زمين برمي داشتند - علائم عذاب وقتي بين بدن و سر مقدس فاصله افتاد - سرازير شدن خون از خاكي كه در خانه ي جناب ام سلمه در شيشه اي به امانت سپره شده بود - آتشي كه در گوشت شترهاي قرباني شده از شترهاي به غارت رفته از اهل بيت براي مردم نمايان شد - شنيدن مردم صداي مرثيه خواني و عزاداري اجانين - وزش باد سهمگين و خاكستر باريدن آسمان - سرخي شش ماهه ي آسمان - سرازير شدن خون از ديوار دارالاماره ي كوفه - زخم دار شدن پاي عبيدالله بن زياد به جهت ريزش يك قطره


از خون سر مبارك بر ران او وقتي كه او مشغول تماشاي سر مطهر بود و عفونت كردن زخم او و تعفن شديد آن به طوري كه بعدها وقتي او به دست ابراهيم بن مالك اشتر در شب به قتل رسيد، ابراهيم نمي دانست مقتول كيست، از بوي عطري كه از لباسش استشمام مي شد فهميدند ابن زياد است و همين طور هم بود زيرا شهرت داشت كه براي رفع تعفن زخم ران، استعمال عطر فراوان مي كرد - و صدها واقعه ي ديگر كه بسياري از علماي اهل سنت آن ها را بيش تر از علماي اماميه نقل كرده اند.

با چنين رسوايي بزرگ و آثار اجتماعي آن يزيد چاره اي نداشت كه بعد از آن همه اظهار سرور و نشاط و قدرت و كفر كه در جلوي چشم مردم و در ملأ عام از خويش بروز داده بود، به نوعي خود را بي گناه جلوه دهد و راويان دروغ پرداز درباري درصدد مشروع جلوه دادن جنايات او برآيند، مرده ريگي كه در لابه لاي روايات صحيح اسلامي، نسل هاي آتي را به اشتباهي بزرگ دچار ساخت.



پاورقي

[1] کتاب نقش ائمه در احياي دين، ص 56.

[2] ابن ابي‏يعلي، ج 1 ص 27.