بازگشت

شرايط آماده


براي شناخت بهتر از واقعه ي عاشورا بايد ديد كه امام (ع) به جهت حفظ چه ارزش هايي به كربلا بار سفر بست.

اثراتي كه واقعه ي بر جامعه ي اسلامي آن روزگار و تمام قرن هاي بعد بر جاي گذاشت، شگفت آور، بهت برانگيز و ناباورانه است.

هيچ حادثه اي را در طول تاريخ سراغ نداريم كه توانسته باشد به عظمت عاشورا، ارزش ها و باورهايي را اين چنين محكم و استوار و پويا در تاريخ بشريت تثبيت كند.

در اين روز الهي كه گويا آغاز معنويت مجدد آدمي در كائنات است، ارزش هايي را كه مي رفت تا براي هميشه به دست فراموشي سپرده شود دوباره احيا و ثبت و محرك باقي گذارد.

واقعه به قدري داراي ابعاد گسترده، اثرگذاري وسيع و نفوذي سريع در نسل ها و باورها است كه هر انديشمندي بعدي از ابعاد وجودي آن را مورد توجه قرار داده و آن را اصل و جوهره ي حركت عاشورا پنداشته و در اطراف آن به نقد و تفسير و تحليل پرداخته است.

تماشايي است كه حتي واقعيت هاي متخالف كه در راستاي يك حقيقت اند را نيز مي توان در اين روز زندگي ساز پيدا كرد، گويا


اضداد را بي مسالمت با يكديگر قرين ساخته است و از همه ي آن ها راهي فراهم آورده تا انسان را از آن گدار خطرناك ساخته شده به دست امويان عبور دهد، پرتگاه عظيمي كه شجره ي ملعونه، آن را در مسير حيات انسان تعبيه كردند و مي رفت تا همه ي بشريت تا دامن قيامت در آن دره ي هولناك سرنگون شوند.

جامعه شناسان، بخشي از فرآيندهاي اجتماعي عاشورا را به صورت فشرده با اشاره اي گذرا نگاه كرده اند، بسياري از اسلام شناسان نيز كه به شيوه ي غربي به موجوديت عاشورا نگريستند، تمامي آثار عاشورايي را در عدالت اجتماعي و فهم از آزادي و دموكراسي تعبير نموده اند و اثرات بر جاي مانده بر جوامع را مورد مطالعه قرار داده اند، هر چند هرگز اين مجموعه هاي پراكنده به صورت مجلداتي مستقل درنيامده است اما با مروري بر همه ي اين مقالات درمي يابيم كه آنان چنين پنداشته اند كه جوهره ي حركت عاشورا در همين تأثيرات اجتماعي موجود آن خلاصه مي شود.

به راستي هر جا سخن از آزادي و آزادگي است، نام مقدس حسين (ع) بر تارك آن مي درخشد و هر گاه سخن از عدالت مي شود، عاشورا بر چكاد اين فضيلت جاي دارد.

تقريبا اكثر انديشمندان جامعه شناس بر اين دو نمودار بزرگ انساني تكيه داشته اند و رشته ي عاشورا را به عدالت اجتماعي و آزادي انسان ختم كرده اند در حالي كه داستان عاشورا در حقيقت خود ارزش هايي را پرورانده است كه اين دو مقوله، دو دانه ي تسبيح از رشته ي تسبيح آسماني او بيش نيستند و اين دو ارزش، همه ي جواهرات پنهان در خزينه ي عاشورا نيست، چنين تصوري، وسعت ديد و اشراف ناقص گويندگانش را از واقعه ي كربلا گوشزد مي كند.

براي درك بهتر از آثار عاشورا، ابتدا مي بايد شرايطي كه باعث اين واقعه ي بزرگ عالم ايجاد شد، مورد بررسي قرار بگيرد.

واقعه ي عاشورا تنها در سال شصت و يك هجري شكل نگرفته


است، گذشته ها و عناصري كه سال ها با كوشش و تلاش مسير مستقيم امت را منحرف ساختند و جامعه ي صدر اسلام را از صراط مستقيم منحرف كردند، زمينه ساز واقعه ي عاشورا بودند.

از بيست سال جلوتر، با سياست هاي الحادي و انحرافي معاويه، زمينه براي به وجود آمدن واقعه ي عاشورا آماده شده بود.

به نظر مي رسد آن چه را كه بني اميه به وسيله ي معاوية بن ابي سفيان در پي تخريب آن بودند هنوز به خوبي درك نشده است و عظمت گناه آنان آن چنان كه بايد و شايد برملا نگرديده است.

در روايات متعدد از ائمه ي معصومين و حتي در قرآن كريم، انحراف ايجاد شده توسط آنان بسيار عظيم و به عنوان طغيان بزرگ خوانده شده است. اين سلسله درست در مقابل سلسله ي ائمه معصومين (ع)، شجره ي ملعونه نام گرفته اند.

رسيدگي به تمام اين روايات، وسعتي را در انظار مي گشايد كه خبر از وسعت و گستردگي پليدي شجره ي ملعونه دارد و اين گستردگي به جهت آثار ايجاد شده ي ضد الهي در تمامي نسل هاي آينده به وسيله ي آن سلسله ي پليد است.

در سال شصت و يك هجرت، در زمان حكومت يزيد بن معاويه، چه انحراف بزرگي داشت اتفاق مي افتاد كه بزرگ تر از فجايع زمان زمامداري معاويه بود تا لازم باشد واقعه ي كربلا شكل بگيرد و امام (ع) با استفاده از آن واقعه ي عظما، جلوي سقوط امت و انحلال دين راسد كند و رسوا كننده ي چهره هاي نفاق و الحاد اموي باشد؟

آيا يزيد بن معاويه سياستمدارتر و داهيه تر بود؟ آيا او همان گونه كه معاويه با تأسي به روش منافقان صدر اسلام، انحراف ها را از ريشه ها آغاز مي كرد توجه به روانشناسي اجتماعي عصر خود داشت و بهتر از معاويه مي دانست كه چه مي كند؟

تاريخ از زبان خود معاويه اين رويداد را بررسي مي كند و اين فهم يزيد را نفي مي نمايد، تاريخ مي گويد اين معاويه بود كه در اواخر


عمر به يزيد گفت كه از امام ابي عبدالله (ع) بيعت بگير و اگر تن به بيعت نداد بر او سخت گيري كن اما يزيد بي اعتنا به سياست هاي مردم فريب معاويه كه سعي داشت جنايات خود را تا آن جا كه ممكن است به طور مخفيانه و غير علني انجام دهد، بي پروا با رسوايي و عريان، به هتك حرمت مسلمين و زيرپا گذاشتن احكام دين پرداخت، در واقع يزيد با ناداني و بي لياقتي در همان آغاز حكومتش، الحاد، كفر، فسق، و روح جنايت كارانه اش را آشكار ساخت و باعث تشكيل واقعه اي شد كه خط بطلان بر دفتر حكومت اموي كشيد.

اگر يزيد چنين حادثه اي را به وجود نمي آورد، شايد زمامداري خاندان اموي بيش تر از هزار ماه طول مي كشيد.

به زبان ديگر جامعه در فريبي كه معاويه آن را آغاز كرده بود و آب از ريشه ي نفاق بعضي از اصحاب صدر اسلامي مي خورد به كلي از خاندان رسول خدا (ص) و راه مستقيم اسلام مهجور مي ماند.

معاويه به اين مهم پرداخته بود كه خلافت را به جاي ولايت داشت قانوني مي كرد و نسل بعد آماده ي پذيرش اين انحراف عظيم شده بود و هر چند آن چه از اين مرده ريگ پليد بر جاي ماند، هنوز هم بسياري را در گمراهي و ناباوري كشانده است و ابديت ميليون ها انسان را در طول هزار و چهارصد سال از بين برده است، اما يزيد مي خواست اين خلافت را به سلطنت موروثي و خانداني اموي تبديل كند، اگر اين واقعه شكل مي گرفت، اگر امام (ع) با يزيد بيعت مي كرد، اين انحراف بزرگ و ضد الهي تمامي جامعه ي انساني را فرامي گرفت و جوهره ي دين را از بين مي برد.

استفاده از فرصت ها، درك موقعيت ها و انجام هر كار لازم در جاي خويش، هرگز از نظر زمامداري الهي مخفي نبود، امام ابي عبدالله (ع) با تكيه بر مقاومت امامت عظما و علوم امامت، در جايگاه مربي زمين به خوبي مي دانست كه داستان اين توطئه به كجا


رسيده است و جامعه از كدام گدار خطرناكي در حال عبور است و امام به راه انحرافي گشوده شده توسط بني اميه براي امت كاملا اشراف داشت و به خوبي مي دانست توطئه معاويه كدام ارزش ها را دگرگون كرده است و تلاش يزيد براي جاري ساختن و قانوني ساختن و تبديل نمودن كدام حقيقت است.

امام حسن بن علي (ع) با پذيرش صلح با شرايطي كه معين فرموده بود دو مهم را در نظر داشت، يكي حفظ جان عده ي بسيار اندكي كه بر عقيده به ولايت اميرالمؤمنين (ع) و فرزندان گرام آن حضرت باقي مانده بودند و اين گروه از مقدار نمك طعام در آن روزگار در جامعه ي اسلامي كم تر بودند تاريخ گواه اين واقعيت است و دوم افشاي فهم اين مهم كه خلافت اسلامي اگر به خاطر ماندن دين رسول خدا (ص) نباشد، خود يك هدف و آرزو و يك ارزش نيست و نمي تواند مورد توجه زمامداران حق واقع شود در حالي كه در زمان امام سوم (ع) اين مهم كه تمام ارزش هاي شيعي را در خود داشت به مخاطره جدي افتاده بود و مي رفت كه ولايت كه بزرگ ترين نعمت الهي نام برده شده است و اكمال دين با وجود آن تحقيق مي يافت به كلي فراموش گردد و جامعه ي نو مسلمان يك باره با علوم امامت، حقوق ولايت، شرط پذيرش توحيد بيگانه شود و همه ي كوشش ائمه كفر نيز در محو اين اثر و اضمحلال اين ارزش الهي خلاصه مي شود.

در زمان حكومت يزيد هيچ تهديد جدي بيرون از مرزهاي اسلامي جامعه ي مسلمين را تهديد نمي كرد، در سرتاسر كشورهاي فتح شده صدايي به مخالفت با حكومت مركزي برنمي خاست بلكه هر روز دامنه ي فتوحات گسترده تر مي شد و قطعه اي به امپراطوري اموي اضافه مي گرديد.

تبليغات اموي با استفاده از آرامش مرزها و با استفاده از بعد مسافت و دوري شهرها و گوناگوني اقوام تحت سيطره و دشواري


ارتباطات، زمينه اي را براي محو خاندان امامت آماده احساس كرده بود و چنين مي پنداشت كه ديگر مي توان به داستان اسلام و به حقايق وحي پايان داد.

آنان تجربه ي بيست ساله اي نيز در اين مهم با مردم شام داشتند، در روزگاري كه تبليغات معاويه توانسته بود به شاميان بقبولاند كه علي (ع) نماز نمي خواند و لذا وقتي آنان شنيدند كه حضرتش را در محراب عبادت شهيد كرده اند با تعجب مي پرسيدند مگر علي بن ابي طالب (ع) نماز هم مي خواند، با چنين تجربه اي در چنين محيطي با چنان مردمي، امويان پنداشتند كه زمينه هاي لازم براي برداشتن آخرين گام هاي پيروزي شان مهيا است.

داستان به جايي رسيده بود كه مي رفت تا در نقطه پاياني براي هميشه حقيقت مهجور بماند و باطل در لباس حق نه آن كه جلوه گر شود بلكه حق گردد و اين نفاق و نادرستي، همه ي تاريخ انسان را براي نسل هاي آينده زير سؤال مي برد.

از آن اسلام حقيقي و مردان خداجويي كه در دست هاي انسان ساز رسول الهي و علوي (ع) پرورش يافته بودند، از آن حالات وحي، از آن همه معنويت و آخرت جويي در زمان يزيد چه بر جاي مانده بود؟ و مردم به اسلام چگونه مي نگريستند؟ با نگاهي به حال و هواي آن روز مي بينيم كه شصت و يك سال از هجرت نبوي مي گذشت و يك نسل به كلي داشت منقرض مي شد، مردان و زناني كه رسول خدا را ديده بودند، اكثرا مرده بودند، باقي مانده ي اندك آنان نيز در سن كهولت و افتادگي و ناتواني بودند.

دشمن براي حق جلوه دادن حكومت خود احاديث فراواني جعل كرد و بسياري از وقايع را تحريف نمود و رويدادهاي گذشته را به نفع خويش توجيه كرد.

نسل جديد كه در حكومت اموي چشم به جهان گشوده بود، يك سره متأثر از تعاريف اموي بود و دستي به حقيقت ماجرا نداشت


و نمي دانست واقعيت چيست، زبان آزادگان را نيز بسته بودند، راويان درستكار يا شهيد بودند و يا در زندان ها بودند و يا به سرزمين هاي دور تبعيد شده بودند و يا در زندان ها بودند و يا به سرزمين هاي دور تبعيد شده بودند، ضعيف الايمان ها هم خريداري شده بودند و اردوي مخالف قدرت اقتصادي، سياسي، تبليغاتي، فرهنگي را در دست داشت و هر چه مي خواست مي كرد و هر چه مي توانست دروغ به هم مي بافت و وقايع را تحريف مي نمود، دو شهر مهم كه محل اقامت باقي ماندگان انصار و مهاجر و شيعيان باقي مانده در سال شصت و يك هجري بود يعني مدينه و عراق، به شدت از سوي مأموران اموي كنترل مي شد، سراي شيعه ي كوفه در زندان بودند و مسلم بن عقيل وقتي بزرگان شيعه را از دست داد، از سوي كوفيان ياري نشده و در نهايت غربت و تنهايي در دربار حكمران كوفه به شهادت رسيد.

سليمان بن صرد خراعي، رئيس توابين كه بعد از واقعه ي عاشورا شكل گرفتند در زندان ابن زياد بود، اكثر شيعيان وفادار به خاندان عصمت و طهارت كه در كوفه بودند در زندان ابن زياد بودند و اكثر آنان از آن چه در بيرون مي گذشت بي خبر بودند و پشيمان هاي كوفه، مرعوب شدگان كوفه بودند، باقي هم كه همه سر ناسازگاري با آل الله را داشتند و چنين است كه مي بينيم در هنگام ورود اسراي كربلا به كوفه، شهر به جشن و پايكوبي مي پردازد، ساز مي زند و نقاره مي نوازد.

اين همان شهري است كه بيست سال جلوتر مركز زمامداري امير (ع) بوده است و هنوز خاطره آن عدالت و تقوي را در ذهن و چشم دارد و اين شهر بعد از شهادت امير (ع) به كدام ورطه ي هولناك سقوط كرده بود كه امام حسن بن علي (ع) آن را ترك كرد و به مدينه بازگشت؟ باز اين شهر همان شهري است كه در ساباط مدائن به امام خويش خيانت كرده و سراپرده ي پيشواي روحاني و سياسي اش را به دست خود غارت نمود و حتي دامن آلوده اش را به سوء قصد


نسبت به جان فرزند رسول خدا (ص) آلوده تر ساخت و همه ي بي ديانتي و دنياطلبي و بي وفايي آنان خنجري شد كه ران مقدس ابامحمد (ص) را از هم دريد و كالاي نفاقي شد كه معاويه آن را خريد و عليه حق به كار برد.

اما مدينه، يك شهر ساكت و خاموش، يك شهر با مردمي كه آسايش خود را مي طلبيدند نه ياري حق را، راحتي و ثروت خويش را پاس مي داشتند نه حقانيت اهل بيت عصمت و طهارت را.

بعد از ابن زياد حاكم كوفه، حاكم مدينه رذل ترين و سرسپرده ترين فرماندار اموي است، مردم مدينه اين چنين موجود خبيثي را مي ديدند و دم برنمي آوردند.

پول و زور معاويه كار خود را كرده بود و ديگر از آن همه دلاوري و رشادت و ايثار مجاهدان صدر اسلام و بزرگان مهاجر و انصار در اين شهر خبري نبود، نسل صدر اسلام فوت كرده بود و نسل باقي مانده، جز تعداد اندكي كه مستثنا بودند باقي از آن همه معنويت و خداجويي به سياست بازي و دست يابي به كرسي و مسند و زندگي مرفه روي آورده بودند، شدت فاجعه به وسيله ي تبليغات اموي تا بدان جا رسيد و چنان شهرهاي دور و نزديك را از حقيقت عريان ساخت كه در همان روزهاي اول بعد از واقعه ي عاشورا، وقتي اسراي كربلا را به شام بردند، مردم دمشق مي پنداشتند كه آن ها (گروهي خارجي) هستند كه به (اميرالمؤمنين! - يزيد) شوريده اند.

ببينيد چه كسي اميرالمؤمنين لقب گرفته است و چه كساني خارجي خوانده شده اند.

به هر حال اين حال و هواي شهرهايي بود كه زباني عربي داشتند و به مركز رسالت نبوي (ص) نزديك بودند و انباشته اي از مسلمانان مهاجر و انصار، روزگار مي گذراندند.

وقتي شهرهاي نزديك به ام القري چنين با حقايق اسلام بيگانه شده بود از ديگر سرزمين هاي فتح شده چه توقعي مي توان داشت و


از مردمي كه هنوز چند سالي از مسلماني شان نگذشته بود؟

با اين حال شايد مطلع ترين قومي كه تحت سيطره ي اسلام درآمده بودند ايرانيان بودند، روايت كوتاهي هم داريم كه مردم ري در باغ بهارستان براي ياري امام حسين (ع) اقداماتي هم كردند اما به دليل بعد مسافت و بي اطلاعي از اخبار لازم و محاصره ي اطلاعاتي حاكمان كوفه در اطراف كربلا، وقتي به خود آمدند كه واقعه ي عاشورا تمام شده بود.

به راستي ملتي كه در هما سال هاي آغاز نفاق آن قدر بينا و هوشيار است كه چريك حق طلبي چون ابولؤلؤ شجاع الدين كاشاني را دارد اين بيداري و اقدام هيچ بعيد نيست، ملتي كه هزار و چهارصد سال است پرچم تشيع را به فرماندهي فرزندان خاندان رسالت به دوش كشيده است و پاسدار حقانيت است و اكنون نيز نسل همان مردم داعيه دار تشيع جهاني در دنياي امروز است.

بنگريد تعداد مردان و زناني كه از خاندان عصمت و طهارت در خاك ايران مدفونند شايد به تنهايي بيش تر از همه ي فرزندان خاندان رسالت باشند كه در سراسر جهان سر به خاك نهاده اند، دليل اين رغبت و مهاجرت آيا جز زمينه هاي آماده براي پذيرش آنان و مردمي كه مقدم مهاجرين از آل ابوطالب را گرامي مي داشتند چيز ديگري هم بود؟

علاقه ي ايرانيان به خاندان طهارت (ع) بر خلفاي اموي پوشيده نبود، نخستين قيام هاي مردمي عليه بني اميه و سپس بني عباس از ايران برخاسته است.

كمي جلوتر از سال صد هجري، جوزجان يا گرگان فعلي مركز شيعه و مركز طرفداران زيد بن علي و سپس فرزندش يحيي بن زيد بودند.

مردمي كه از همان آغاز حكومت فرزند ابوقحانه و سپس جانشين اش ابن خطاب به خوبي با حال و هواي سياسي مدينه


آشنايي داشتند و (ذاذان ايراني) مدينه نشين، سركرده ي مخالفين سقيفه ي در بين ايرانيان و جزو موالي امير (ع) مي باشد.

راهنمايي هاي امام علي (ع) به ايراني هاي مقيم مدينه، خود نمايانگر روح تشيع ايراني در تاريخ صدر اسلام است.

سخت گيري خليفه ي دوم نسبت به ايرانيان دليل سياسي داشت، به راحتي مي توان دلايل آن را از نامه اي كه او براي معاويه به شام فرستاده است دريافت، در اين نامه او توصيه ي اكيد مي كند كه به هيچ ايراني كار دولتي ندهند و نگذارند پست هاي مهم و كليدي به دست ايرانيان بيفتد حتي فشار و اجحاف را زيادتر كرده و تأكيد مي كند كه استاندار او بر آن ها سخت بگيرد و اجازه ي نفس كشيدن به (موالي) را ندهد، در واقع حكم قتل عام تدريجي آن ها را امضا مي كند.

وقتي ايرانيان مسلمان شده و پيرو اهل بيت (ع) از اين همه نابرابري و ستم به امير (ع) شكايت بردند و چاره جويي كردند، امام (ع) آنان را تشويق به تجارت مي كند و مي فرمايد: مسلما اين ها حقوق شما را از بيت المال نخواهند داد و اجازه ي دخالت در حوزه ي مديريت و كارگزاري هاي دولتي را هم به شما نمي دهند، پس براي امرار معاش و گذران زندگي خويش به شغل هاي آزاد و تجارت روي آوريد و زندگي تان را سامان دهيد.

سؤال اين جاست كه چه مسأله اي باعث شده بود كه خلفاي ثلاث اين همه با قوم ايراني كينه توزي مي كردند و به آن ها سخت مي گرفتند، مگر آن ها چه كرده بودند؟ آن ها هم بايد مي توانستند مثل ديگر اقوامي كه سرزمين شان فتح شده بود و به اسلام روي آورده بودند از حقوق و مزاياي در نظر گرفته شده تحت نظارت دولت اسلامي بهرمند شوند پس دليل اين تبعيض با قوم ايراني چه بود؟

درست است كه هنوز تقدم اقوام عربي بر ديگر اقوام مسلمان شده همچنان قدرتمند در ذهن زمامداران زنده بود و آن ها به شدت نسبت به عربيت خود متفاخر و متعصب بودند، درست


است كه هنوز ناداني هاي جاهليت در سران اموي به شدت وجود داشت و اين احساس برتري با در دست داشتن بزرگ ترين امپراطوري جهان آن روزگار نه تنها فروكش نكرده بود كه بلكه چون ارثي كه از خلفاي ثلاث برايشان باقي مانده بود هر روز افزون تر هم مي شد و ما در جاي جاي حوادث آن قرن، نابرابري هاي وحشتناكي را در شيوه ي زمامداري آنان نسبت به اقوام غير عربي و به خصوص ايراني مشاهده مي كنيم اما هيچ كدام از اين اقوام مثل ايرانيان مورد نفرت آنان نبودند.

دليل آن را بايد در سلسله رفتارهايي جست و جو كرد كه در واقع يك پا در داستان مشروعيت زمامداري آنان داشت و پاي ديگر در اعتراض به آن مشروعيت از سوي ايرانيان.

در اين ميان، وجود سلمان پارسي، شاگرد و تربيت شده ي خاندان رسالت كه يكي از اجله ي صحابه ي رسول خدا (ص) بود و از معترضين دائم به داستان سقيفه مشهور بود مي تواند آغاز اين خشونت نسبت به قوم ايراني باشد.

بزرگ مردي از سرزمين (جي) بر ساحل زندگي ساز زاينده رود كه تا مقام (منا اهل البيت) برآمده بود و از سرآمد اصحاب رسول الهي محسوب مي شد و اين برآمده بر تارك درجه ي دهم ايماني كه مدتي نيز به ولايت مدائن هم منصوب شده بود با طرفداريش از اهل بيت عصمت و راهنمايي هاي شاگردان مكتب علوي كه در آن ها ايرانيان فراواني هم بودند و به علت تسلط او بر زبان پارسي، چشم خلفاي ثلاث و امويان را به سوي خود كشيده بود و آنان اثرات راهنمايي ها و ارشادات او را در قوم ايراني به خوبي مي دانستند.

مسلما بعد از واقعه اي كه به دست ابولؤلؤ، غلام ستمديده ي مغيرة بن شعبه به وقوع پيوست، زمامداران سه گانه دريافتند كه ايرانيان دست از دامان خاندان عصت و طهارت برنخواهند داشت و چنين پنداشتند كه اگر سياست علويان با پشتوانه ي مردم ايران جمع شود


مطمئنا پايه هاي حكومت سقيفه لرزان خواهد شد، حقيقي كه در قرن هاي آينده به وقوع پيوست و بنيان زمامداري اموي را درهم پيچيده و ابومسلم به فرمان فرزندان عباس، ابتدا با شعاري كه به سوي آل محمد (ص) مردم را فرامي خواند، از اين واقعيت سود برد و با استفاده از محبت ايرانيان به آل محمد (ص)، بساط اموي را درهم پيچيد، هر چند آن چه را كه به دست آورده بود به جاي آن كه به خاندان عصمت و طهارت بسپارد به دامان ابراهيم و سفاح عباسي فروريخت و بالاخره خود نيز جان بر سر اين معاملت نهاد.

از سوي ديگر آنان احاديث فراواني از رسول خدا (ص) درباره ي اوضاع آينده ي امت اسلامي شنيده بودند و يقين داشتند كه آن چه را كه آن مطهر سرافراز مي فرمايد انجام شدني است.

رسول خدا و علي مرتضي سلام الله عليهم در اخبار مربوطه به آينده، به قيام ايرانيان و فروپاشي نظام اموي و حكومت فرزندان عباس اشاره داشتند و لذا خلفاي ثلاث و شجره ي ملعونه ي اموي شنيده بودند كه خلافت امويان را خراسانيان درهم خواهند پيچيد و لذا خراسان هميشه مورد نفرت و مراقبت خلفاي صدر اسلام بود و از آن خطه به شدت مي ترسيدند، پيش گويي هاي رسول خدا (ص) و اميرالمؤمنين (ع) به جاي آن كه رفتار خلفا را نسبت به ايرانيان ملايم تر سازد، بر كينه و خشونت آن ها افزود و آنان از اين اخبار حق، جز افزودن بر توحش و كينه شان استفاده اي نبردند، به قول امام اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه: «مثل شتري كه اگر مهارش را مي كشيدي، بيني خودش را پاره مي كرد و اگر مطابعتش مي كردي صاحبش را هلاك مي ساخت رفتار كردند و بر قومي جفا كردند كه گناهي جز محبت و مطابعت از فرمان رسول خدا (ص) در غديرخم را نداشتند و به جرم طرفداري از صراط مستقيم الهي، مورد غضب خاندان اموي واقع شدند.»

پس سال شصت و يك هجري زماني آغاز شد كه كوفيان سر به


دنيا سپرده بودند و بي وفايي را به حد اعلاي خود رسانده بودند و مدينه در چنبره ي سكوت و راحت طلبي هايش، چشم هايش را بر حقايق جاري بر امت اسلامي بسته بود و تنها قوم مدافع اهل بيت يعني ايرانيان نيز در سخت ترين شرايط تحت فشار حكومت اموي بودند و قدرت نفس كشيدن نداشتند.

امام (ع) با شرافت بر همه ي اين قضايا و با اين كه مي دانست كوفه امتحانش را قبلا بارها داده است و شهري است كه نه به حكومت علي مرتضي (ع) وفادار مانده است و نه به فرمانروايي ابامحمد مجتبي (ع) سر فرود آورده است، با اين همه به جهت منافع اسلام و زنده ماندن و پويايي جوهره ي دين و باور و يقين مردم، بار سفر به سوي كربلا بست، با آن كه مي دانست چه در پيش دارد و اين سفر به كجا ختم مي شود.

سياستمدارني مثل ابن عباس، محمد حنفيه، طرماح ابن عدي و بلكه تمام اصحاب اميرالمؤمنين (ع) به خلق و خوي و حال و هواي مردم عراق آشنا بودند، بالاتر از اين عامه ي مردم هم ديگر اين جامعه ي درهم و بي هدف را كه مثل آش شله قلمكار از هر متاعي در آن يافت مي شد و به خوبي مي شناختند و حتي در وسط راه سفر به كربلا، امام وقتي از شخصي كه از كوفه مي آمد، اوضاع آن سامان را پرسيد آن مرد جواب داد: «فرزند رسول خدا (ص)! دل مردم كوفه با شما و شمشيرهايشان عليه شما است.»

اين تناقض آشكار دليل شصت سال حكومت نارواي زمامداراني است كه مسير امت را از زمامداري الهي به سوي خلافت دنيوي كشيدند.

زمامداران اموي هم اين شهر را به خوبي مي شناختند و كثرت شيعيان آن را مي دانستند و لذا استانداري مثل زياد بن ابيه را به حكومت عراق گماشته بودند.

زياد، با ممارست و رفت و آمدي كه در زمان اميرالمؤمنين


علي (ع) با شيعيان داشت، آن ها را به خوبي مي شناخت و لذا در قلع و قمع شيعيان، يد طولايي داشت.

باري، كوفه شهري نبود كه زمامداران اموي هم آن را نشناسند، اين همان شهري است كه در آغاز نماز مغرب و عشاء، دوازده هزار نفر با فرزند بزرگوار عقيل بيعت كردند و در آخر همان شب، او تنها و بي ياور، دربه در خيابان ها و كوچه هاي كوفه شد.

اين همان شهري است كه از آن همه مدعي مردانگي و آن همه مرد، با ادعاي صفت مهمان نوازي عربي، يعني با شيوه اي كه قرن ها تقريبا مترادف با فضايل ذاتي اعراب محسوب مي شده است، تنها يك زن در به روي غريب آل رسول گشود، (طوعه)اي كه به انتظار فرزند ديركرده اش در بيرون در چشم به راه مانده بود، شهري چون بيوگان كه ننك سلامت را در واقعه ي مردانه اي چون لشكركشي هاي امير (ع) و ابا محمد (ع) هنوز بر جان داشت.

از سوي ديگر امام (ع) از سوي دربار دمشق به شدت تهديد به قتل و ترور مي شد، به فرض اگر امام از مدينه خارج نمي شد همان گونه كه اشاره شد تروريست هاي شامي درصدد قتل حضرتش بودند، همان گونه كه حتي جنابش را در سفر حج نيز آسوده نگذاشتند و ناتمام گذاشتن مراسم حج از سوي امام (ع) و خارج شدن از محدوده ي امن حرم فقط به جهت اين مهم بود كه حضرت مطمئن بودند دشمن سعي دارد كه جنابش را در حين مناسك حج ترور كند.

ديگر در چشم پليدي چون يزيد، زندگي امام ابي عبدالله (ع) فاجعه اي بيش نبود و مزاحمي كه مي بايست از سر راه برداشته شود و شخصيتي كه مي توانست پايه هاي حكومت او را بلرزاند و تنها نفري كه سد راه مشروع سازي حكومت موروثي اموي بود و لذا امام در هيچ جايي حتي حرم امن الهي امنيت جاني نداشت.

برخلاف گفته ي كساني كه مي پندارند امام مي توانست در مدينه


بماند و يا مي توانست به صلاح خود به سوي سرزمين بيگانه اي برود، چنين امكاناتي در اختيار امام نبود و حكومت اموي حلقه ي محاصره را هر روز در اطراف اهل بيت رسالت تنگ تر و تنگ تر مي ساخت و مترصد فرصت بود تا نيت پليد خويش را با ريختن خون امام ابي عبدالله (ع)، اجرا كند.

سياست عرياني كه هرگز تا آن موقع هيچ زمامداري جرأت اجراي آن را آن هم به صورت علني نداشت.

باري، چطور مي توان تصور كرد شخصيت بي مانندي مثل خامس آل عبا (ع) كه زمامدار كائنات به اذن الله است و بر همه ي حقايق عالم از ملك تا ملكوت اشراف دارد، به زمينه هاي آماده اي كه فراهم شده بود و مردمي كه چنين شمشير و دل هاشان در دو سوي مخالف حركت مي كرد، احاطه نداشته باشد و اين مردم را نشناخته باشد و از باطن آنان غافل بوده باشد با اين كه جز با استناد به علوم امامت عظماي حسيني (ع) به مبناي ظاهر هم امام (ع) در متن سياست اسلامي در خاندان زعامت و رهبري در كوران كليه حوادث شصت سال گذشته حضوري فعال و چشم گير داشته است و سال ها در همان كوفه در مطابعت پدر و برادر ارجمند از نزديك مماس با حوادث، بهتر از هر كسي شيوه ي رفتار كوفيان را مي شناخته است و دقيقا ظاهر و باطن، اول و آخر، پيدا و پنهان، قوت و ضعف، جذب و دفع آن جامعه را زير نظر داشته است، با اين همه به ناچار به كربلا بار سفر مي بندد و اين همه ي ماجرايي است كه خاندان اموي، اهل بيت رسالت را مجبور به انجام اين سفر كردند.

به راستي داستان به جايي رسيده بود كه دستگاه اموي نه در مدينه و نه در مكه و نه در هيچ كجاي ديگر از سرزمين اسلامي اجازه زندگي به آل الله و در رأس آن به امام معصوم (ع) نمي داد.

زمينه هاي مساعد شده توسط معاويه اوضاع را در چشم يزيد چنان آراسته بود كه او فكر مي كرد ديگر به راحتي مي تواند خاندان


هاشم را قتل عام كند و آب هم از آب تكان نخورد.

او مي پنداشت بهترين فرصت را در طول تاريخ شصت ساله براي محو آل الله از صفحه ي روزگار به دست آورده است و مي انديشيد كه به راحتي مي تواند آثار ديانت محمدي (ص) را هم محو نمايد و يقين داشت جنايتي را كه مي خواست مرتكب آن بشود، در موقعيتي از شرايط اجتماعي است كه به راحتي اجرا خواهد شد و به زودي هم فراموش خواهد گشت و خيالش هم از مدينه نشينان كه يكي از مراكز مهم معنويت آن روزگار اسلام بود راحت بود، شهري كه زبان در كام كشيده بود و مشغول ضرب و تقسيم هاي سياسي بر سر فتوحات اسلامي، سرش به خورد و خوراك و بهرمندي از مواهبي كه به همت خون نياكان و ايثار پدرانش به دست آمده بود مشغول بود و يزيد مي دانست صدايي از مدينه برنخواهد خواست.

چنين بود كه چنان حق، غريب و تنها مانده بود كه آل الله در وطن غريب بودند، آن قدر غريب و بي ياور كه حتي در خانه ي خويش امنيت جاني نداشتند.

دستوري كه يزيد به فرماندار خويش در مدينه براي گردن زدن امام در صورت بيعت نكردن صادر مي كند، اوضاع را به خوبي براي ما بازمي گويد و وضعيت اجتماعي را و خفقان شديد دولتي را و مردم غفلت زده ي خواب آلود را در چشم هاي نسل هاي آينده مجسم مي سازد.

چه كسي در سال هاي قبل از حكومت يزيد دانايي چنين دستوري را نسبت به اهل بيت رسول خدا (ص) داشت، آن هم به همين صراحت و وقاحت كه كفر و الحاد امويان را براي همه برملا مي ساخت.

چه كسي جرأت چنين جنايت عظيمي را علنا به فرماندارش فرمان بدهد و درباره ي مردم و عكس العمل هاي اين حركت هيچ واهمه اي به خود راه ندهد.


معاويه با همه ي اقتدارش هرگز اين طور برملا و بدون پرده پوشي و عريان عليه خاندان رسالت عمل نكرده بود و ديديم كه جنايت عظيمي كه با قتل ابامحمد (ع) مرتكب شد به دست جعده و در پنهان انجام داد.

يزيد به فرماندارش ننوشته است كه مثلا امام را پنهاني مسموم كن و يا به شيوه اي كه ظاهرا گناه بر گردن حكومت دمشق نيفتد بلكه به صراحت مي گويد در ملأ عام او را به بيعت بخوان (كاري كه پدرش آن را ناديده گرفت و از آن چشم پوشيد) و اگر نپذيرفت گردنش را بزن.

اين حركت دو معناي سياسي بيش تر نمي تواند داشته باشد يا به مفهوم ناداني فرزند معاويه است و يا به مفهوم آمادگي شرايط اجتماعي جهت اجراي چنين جنايت بزرگي است.

براي دستيابي به واقعيت موضوع بايد به ريشه هايي پرداخت كه از آبشخور منافقان صدر اسلام تغذيه مي كرد.