بازگشت

برداشتي آزاد


عاشورا روز بزرگ آفرينش، روز مفهوم آفرينش، چكيده و فشرده ي معناي آفرينش و بالاخره روز مقصود آفرينش است.

خطاب (لا يوم كيومك يا اباعبدالله)، نه تنها به معناي عظمت فاجعه و يا بي مثال و شبيه بودن آن همه مصيبت و درد و ايثار است، بلكه به مفهومي كلي تر، به معناي اين است كه هيچ روزي از آغاز تا پايان جهان مانند عاشورا نيست.

اين تقسيم زمان به روزها و شب ها و به ماه ها و سال ها و قرن ها، معناي كميت را القا مي كند، زمان، استمرار يك لحظه بيش نيست و جريانيت يك مفهوم است، رسالت يك بينش و بستر يك بازتاب و تجلي از جمال ازلي است، تو گويي حركت متناوب و هماهنگ و هم سان يك معنا است، به كلامي ديگر روز عاشورا، فشرده ي حاصل همه ي زمان ها از ازل تا ابديت است، آيينه اي است كه با همه ي محدوديت كمّي، تمامي مفاهيم، همه ي تصاوير با ابعاد حقيقي خويش در آن متجلي است.

همان گونه كه وسعت دشت ها و سرافرازي كوهساران را مي توان با همه ي آن هيمنه و عظمت وسعت در آيينه اي كوچك ديد بي آنكه آيينه بزرگ شده باشد و بي آنكه ابعاد تصوير كوچك شده باشند.

عاشورا به معنايي نقطه ي اوج اداي امانت انسان است و به معنايي


ديگر شاخص حقيقت وجود انساني است و به كلامي آيينه همه ي زندگاني فرزندان آدم است.

به گفته اي دليل بودن و زيستن و رفتن است، مي تواند راه باشد، مي تواند ابزار باشد، مي توان هدف باشد، مي تواند مدير باشد و مدبر و هر حركتي از انرژي دائم آن نيرو بگيرد و با او تحريك پذيرد، همگام او راه بپيمايد و در هويت بودنش باري به اندازه ي ظرفيت وجوديش را از حقيقت عالم به دوش بكشد و عاشورايي باشد.

اتفاق اين واقعه ي عظيم در دهمين روز محرم شايد اشاره به والاترين درجه ي ايمان كه آن را دهمين درجه ايمان ناميده اند نيز باشد، رفعت درجه اي كه هر انسان سالكي به سوي آن گام برمي دارد و نخستين رقم دوگانه اي كه با يك توحيد آغاز مي شود و نقطه اي در كنار آن كه نقطه ها حقيقت اعدادند و مي توان تا بي نهايت بر آن افزود، كثرتي لايتناهي در عمق وحدتي متفرّد در ذات خويش.

عاشورا جرياني است كه مي توان آن را از دامنه به قله و از قله به دامنه، از چپ به راست يا از راست به چپ، از عمق به سطح يا از سطح به عمق دنبال كرد، بي آنكه هيچ سردرگمي و انحرافي در فهم و درك لايه هاي زندگي ساز آن براي جوينده اي به وجود آيد.

هر زندگي آيينه اي است كه در مقابل، عظمت عاشورا يا خود را به نمايش مي گذارد، گويا آيينه اي در برابر آيينه اي يا آيينه هايي در برابر آيينه اي و ابديتي كه از آن مي تراود، مفهوم ابديت سرايي انسان، مفهوم ازلي نبودن اما ابدي بودن آدمي در اين روز بزرگ جلوه اي چشمگير و بارز دارد اما در واقع همه ي اين مراتب پايان ناپذير تجليات مختلف يك ذات مطهر ازلي بيش نيست اما به مراتب وجود در حادثه عاشورا بروزهاي متفاوتي را از آن تجليات معنوي به نمايش مي گذارد.

همچنان كه اكسيژن در آتش عامل سوختن است و در آب عامل برودت و رطوبت، در حقيقت يك مفهوم است كه در مراتب تجلي


متفاوت مي ماند و يك معنا است كه در مرتبت وجودي بروز مختلفي را به تماشا مي گذارد.

چگونه مي توان هم ميدان نبرد بود و هم رزم آور ميدان، چگونه مي توان هم اسلحه ي عريان بود و هم دست قدرتمندي كه آن را به گردش درمي آورد، چگونه مي توان هم راه بود و هم هدف، جز اين است كه كيفيت و كميت هر دو، دو رويه ي يك تجلي ابدي اند كه در هر لايه اي از لايه هاي پيچيده ي معرفت به آن به صورتي بارز مي شوند، هم كوچكند هم بزرگ، هم سطح اند هم عمق، هم واژه اند هم مفهوم، هم ظرفند هم مظروف، ظرفي كه از شدت پاكي و شفافيت، تمامت مظروف خويش را به نمايش مي گذارد و گويا خود در ميانه نيست.

از شمعي روشن، شمع خاموش ديگري را روشن مي كنند و از آن شمع هزاران شمع را، و همچنان اين شيوه ي افروختگي را اگر تا ابديت ادامه دهيم، مقدار نورانيت، ميلياردها برابر افزايش مي يابد در حالي كه از شمع اوليه نه چيزي كاسته شده است نه بر روشنايي آن افزوده گرديد است زيرا كه نور، نار نيست، چگونه آفتابي مي تواند در بطن ذره اي قرار بگيرد همچنان كه ازل و ابدي مي تواند در يك روز جلوه گر شود، مصباح هدايتي برافروخته مي شود كه تا ابد براي همه ي زمان ها، همه ي نسل ها، همه ي مخلوقات الهي، جاودانه روشن مي ماند و هر ظلمتي را مي شكافد، هر دل تيره اي را نوراني مي كند و هر شمع خاموشي را مي افروزد و چنان جهان شمول و ابديت شمول است كه مثل آفتاب آنگاه كه طلوع مي كند و بر كائنات مي تابد، در عالم جمادات معادن را مي پروراند و در سطح نباتات گياه را مي روياند و در نظام حيوانات باعث رشد مي شود و در حركت انساني بهره خويش را مي بخشد با اين همه به نور او ديده ها روشن است و به هدايت انوار او روزهاي انساني شكل مي گيرد، هم چراغ است و هم راهنما.

باران، باران است و لطافت طبعش خلافت نيست، در شوره زار


خار مي روياند و در بوستان، گل.

همه ي هستي تجليات يك حقيقت اند و آن حقيقت متبلور در يك روز بيش نيست و مفهوم و معناي همان يك روز نيز هم اوست.

گسترده اي در محدوده اي، چكيده و فشره اي در وسعتي، پايان ناپذيري فوق زمان و مكان، جرياني فوق جريان ها، پابرجايي بيرون از آسيب باد و باران، گسترده ترين معناي حيات و كمال در واژه اي.

عاشورا چنين اعجوبه اي است، اين گونه ژرفايي دارد كه تمامي مراتب حيات را در خويش پيدا و پنهان ساخته است، هيچ مفهومي انساني نيست كه در عاشورا نباشد، هيچ واژه اي نيست كه عاشورا معنايش نكند، مفهوم تمامي مراتب و معناي كليه ي حقايق عالم است.

از سطح هاي اوليه آن اگر به دقت بنگريم تا آن جا كه چشم هاي عقل و بينش ما توان ديد دارد، به خوبي مي توان جامعيت اين رستاخيز بزرگ دنيوي را مشاهده كرد، از همه ي اقشار مختلف انسان در آن حضور دارند، مي گويي معلم عابس را دارد، مي گويي شب زنده دار، حبيب را دارد، آن كه هر شب يك ختم قرآن مي كرد، مي گويي عابد، زهير را دارد، مي گويي وفا، عباس (ع) را دارد، مي گويي يوسف، علي اكبر را دارد، مي گويي كهنسال، مالك انصاري را دارد، مي گويي جوان، قاسم را دارد، مي گويي زن، زينب را دارد كه مردآفرين روزگار است، مي گويي شمشير، ذوالفقار را دارد كه هنوز خون منافقان صدر اسلام و گردنكشان ملحد عرب از تيغه ي عريان آن ريزان است، مي گويي اسب ذوالجناح را دارد، مي گويي درد، سوزش شمشيرها و نيزه ها را دارد، مي گويي عطش، تشنه كامان را بر ساحل فرات دارد، مي گويي غربت، اندوه به غربت ماندگان را دارد، مي گويي حماسه، شجاعت هفتاد و دو تن مردان مرد را دارد، مي گويي ايثار، شهادت را دارد، مي گويي برده، جون را دارد، مي گويي تواب، حرّ را دارد، مي گويي عارف، ابن مظاهر را دارد،


مي گويي عصمت كودكانه، علي اصغر را دارد و بالأخره مي گويي آفتاب، حسين (ع) را دارد.

عاشورا چه ندارد؟ مصيبت، درد، عشق، ايثار، حقانيت، عدالت، محبت، رحمت، عفو، انسانيت، زمان، مكان، بعد، سطح، عمق، واقعيت، معنويت، حقيقت، آخرت، زشت، زيبا، شيطان، يزدان، سقوط و ارتقا، بهشت و جهنم، صراط و ميزان، حسرت و خسران، پرواز و وصل، شعور و شعار، داغ و درد، مرگ و زندگي، چگونگي و چرايي، همه و همه در اين فشرده ي تاريخ، در اين عصاره ي جغرافياي انسان و حيات نهفته است.

عاشورا تولد دوباره ي حيات آدميت، معناي حرمت، شرافت عشق، حماسه ي بودن، تجلي توحيد، ارزش گذار ارزش ها، صراط و ميدان و وسعت عمل آدمي، نور و ظلمت، را در خود پنهان و آشكار دارد.

رستاخيزي است كه گاهي در آن سهمناك ترين حوادث روي مي دهد و قيامتي است كه زماني پرده از چهره ي درنده خوي همه ي زشتي ها مي كشد و پليدان را رسوا مي كند، آفتابي است كه مي بالاند، مديريتي است كه ميدان عمل مي دهد، صبوري است كه حلم مي ورزد، محبوبي است كه چهره مي گشايد، مهرباني است كه در آغوشت مي كشد، سخاوتمندي است كه دريا دريا و اقيانوس اقيانوس مي بخشد، منتقمي است كه ريشه ي ستم را مي خشكاند و علف هرزهاي باغ انسانيت را درو مي كند و جان هاي فاسد را تباه مي نمايد، فاروقي است كه نور و ظلمت را از هم جدا مي سازد و همه ي نيكي ها و بدي ها به آن سنجيده مي شود، راهي است كه هر رهروي آن را بايد بپيمايد و رفعتي است كه منتهاي آرزوي آرزومندان است. بهشتي است كه در سايه ي شمشيرها، امنيتي است در كسوت هراس، عشقي است در خرقه ي ايثار، نفس زيبايي است در جامه ي تقوي، ترازويي است براي همه ي اعمال، ابديتي است در پيراهن فنا، بقايي است در قامت مرگ، جواني است در تن پوش پيران، پيري است در


كسوت شباب، جاني است در زنجير تن، تني است متروح در پنجه ي قدرتمند روح، آسماني است گسترده بر زمين، رفعتي است در حضيض، گودالي است مافوق عرش، عرشي است در گودالي پر از خون، هشياري است در سكر مستي عشق، سرخوشي است در قليان درد، طراوتي است در ازدهام عطش، سرمايي است در تب غربت، غريبي است در وطن، موطني است بيرون از محدوده ي زادگاه ها، دانشگاهي است با رياست خدا و تعليم پيامبران و راهنمايي اوصيا، خانواده اي است منسجم، عمليتي است پيچيده و تودرتو، گلستاني است كه با سرودهاي سرخ شهادت و نخل هاي ارغواني ايثار و خون، دانشگاهي است كه هر سالكي آن را بايد ببيند، و مدرسه اي است كه همه ي انسان ها شاگردان اويند، دردي است شيرين، لذتي است ازلي، حقيقتي است ابدي، جلوه اي است سرمدي، آفتابي است محمدي (ص).

معناي - حسين مني - چندان مشكل نيست، فهم - انا من حسين - كار هر كس نيست.

رسول خدا (ص) فرمودند: «من از حسينم و حسين از من است»، دريايي ژرف در اين كلام سترگ پنهان است، حقيقتي آشكار و نهان، عريان و پنهان، سخت و شيرين در آن است كه آن را و فهم آن را تحمل نمي كند جز نبي مرسل يا فرشته اي مقرب يا مؤمني كه خدا قلبش را به حقايق ايمان امتحان فرموده باشد.

كل يوم عاشورا، معنايي ساده و مفهومي پيچيده دارد زيرا هيچ روزي چون عاشورا نيست و چرا هر روزي عاشورا است؟ در واقع به يك مفهوم، هيچ روزي از عاشورا بيرون نيست، همه ي روزها يا مقدمه ي عاشورا بودند يا مؤخره ي آنند، نه از آن جدايند و نه از سيطره ي او رهايند، مستقل اند در حالي كه مطلق اند، مقدمند در حالي كه مؤخرند، مؤخرند در حالي كه مقدمند، يك اند در حالي كه هزارند، گسترده اند در حالي كه كوچكند، متكثرند در حالي كه واحدند،


مؤثرندن در حالي كه اثرند، آري همه ي هستي يك روز بيش نيست، يك روز از روزهاي ربوبي و آن يك روز نيز روزي جز عاشورا نيست.

در اين روز هيچ شبي وجود ندارد. نه طلوعي دارد و نه غروبي، نه شفقي نه فلقي، يك تجلي از طلوع سرمدي است، يك بارقه از جمال حقيقت است كه عين تمامت حقيقت است، لحظه اي است كه مي تواند هزاران سال باشد، مي تواند هزاران قرن باشد، لحظه ها و قرن ها تقسيمات ظرفيت ناقص وجود ما است، زمان يك واحد بيش نيست، اعمال ما است كه به حكم اجبار، به اندازه لازم، جهت انجام كار از زمان مي ربايد و سيطره ي آن را به ناچار به دوش مي كشد، در واقع ما در آن مندرج هستيم نه او در ما مندرج باشد، هستي يك روز بيش نيست، روزي كه انجام و آغاز و انجام بودن است در شكل زميني آن و در مفهوم دنيوي آن، در حد مقدورات و مظروفات منقسم در آن.

تاريخ انسان در عاشورا كمال يافته است، فشرده ي تاريخ انسان در عاشورا است، تاريخي بيرون از عاشورا وجود ندارد، هر چه هست تجليات عاشورا است و ادوار مختلف وجود.

اگر انسان مسافر است و حقيقت حيات، يك مسافرت بيش نيست، عاشورا آيينه اي از اين مسافرت انساني است و عاشوراييان همه مسافر بودند، اگر مؤمن در دنيا غريب است، اگر دنيا زندان مؤمن است، اگر مؤمن در محاصره ي پاي افزارهاي خاكي است، عاشوراييان نيز غريب بودند.

اگر انسان تشنه ي حقيقت است، عاشوراييان نيز به خاطر همان حقيقت به بستر شهادت غنودند، اگر انسان طالب شهود جمال ازلي است، عاشوراييان به جهت ديدار آن جمال ازلي بر خاك شهادت غنودند.

اگر انسان با فناي زندگاني زميني به بقاي آسماني خويش دست


مي يابد عاشوراييان نيز چنين كردند، اگر انسان محتاج ايثار و صبر و شهامت در اين راه است، عاشوراييان اسوه ي ايثار و صبر و شهامت بودند حتي مي توان گفت ميزان حماسه ها و ايثارها و رفعت ها و خصلت هاي انساني، عاشورا است.

امام (ع) فرمود: «باوفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم»، در اين كلام كوچك عظمتي پنهان است، وفا معنايي گسترده دارد، در صفت وفا جامعيتي است كه بسياري از فضايل انساني را نيز مي يابد در خويش داشته باشد، آن كس كه مي خواهد باوفا باشد بايد جامع همه ي صفات نيك باشد، اگر جامعيتي نداشته باشد، وفادار به آرمان خويش نيست.

اگر امام مي فرمايد باوفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم پس بايد اصحاب، داراي صفات كمالي باشند كه هيچ وفاداري در عالم به عظمت و رفعت صفات آنان دست نيافته است كه اگر يافته بود، از اصحاب امام باوفاتر بود.

وفاداري صبر مي طلبد، صبر تا كجا؟ تا مرز نيستي، تا پايمال شدن زندگاني دنيا، تا تن به مرگ سپردن، چنين صبري چه مي طلبد؟ ابتدا ايمان و يقيني به استحكام حقانيت، دوم تحمل ظرفيتي تا فراتر از بودن و حيات زندگي، سوم مقاوت و پايداري و ثباتي تا فراز هستي، فوق زندگي فريبنده ي دنيا، چهارم ادب و حرمتي كه شايسته ي اين چنين سفري است و پنجم صداقت و عصمتي كه لازمه ي آن چنان ايماني است و ششم گذشت و ايثاري كه رنگي از عفونت (من و ما) در آن نباشد، هفتم تواضع و ارادتي در برابر فرامين الهي كه نتيجه ي آن عصمت و ايمان است.

مجموعه ي اين چنين صفاتي بايد در مدعي وفاداري باشد، پس مي توان گفت در اين واژه ي وفا، بسياري از خصايل انساني آن هم به حد كمال بايد وجود داشته باشد و اين چنين است كه هر چه سرافرازي است و هر چه خصال انساني است، حسيني است و هر چه بلندي و رفعت و عروج است كربلايي است و هر كس كه وفادار به خداي خود است و وفادار به امام خويشتن است، سالك راه عاشوراييان است و پا جاي پاي اصحاب عاشورا مي گذارد زيرا كه از آنان باوفاتري وجود ندارد و لذا هر مؤمني عاشورايي و هر عاشورايي حسيني است و هر حسيني روشي آسماني و الهي تبار است.

امام هادي (ع) فرمود: «من زار الحسين بكربلا، كمن زار الله في عرشه»، اگر چنين است، كربلا عرش مؤمنان است، نينوا محل عروج عارفان است و مي بينيم كه در همه ي تاريخ پيشاني عابدان بر خاك مقدس تربت او رو به سوي خدا سجده مي كنند، تربت كربلا آستانه ي دربار حق است، ميدان گسترده و ابدي بندگي يزدان پاك است، هيچ زميني نيست كه به نوعي وابسته به كربلا نباشد و هيچ روزي نيست كه بيرون از عاشورا باشد.

فرازمندترين بندگان حضرت حق، در طول تاريخ عبوديت يزدان، عاشورايي اند و هر كس بر هر خاك كه سجده مي كند گويا كه قطعه اي از خاك كربلا را بر پيشاني دارد، خاك پراكنده در همه ي خاك هاي جهان و هر كس سهمي به اندازه ي بندگي خويش از اين خاك مقدس را دارا است، هر جا بنده اي هست و عبادتي، خاك كربلا هم هست، كربلا حقيقتي است كه در وسعت سينه ي مؤمنان جاي دارد، كربلا در سينه هاي سوخته ي صاحبدلان حقيقتي هميشه زنده و پويا است، (در سينه هاي مردم عارف مزار ماست)، مفهومي از واقعيت نينوا است.

هر موجودي يا حسيني است و يا اصلا شرف وجود ندارد، يزيدي بودن كه وجود نيست، عدم بهتر از چنين وجودي است اگر معدوم شدن شرافت نبود در قيامت يزيديان تاريخ به خاك بازمي گشتند و تا ابديت در عذاب آتش الهي نمي ماندند ولي عدم در برابر چنين وجود رذيلانه اي شرافت است، شرافتي كه يزيديان عالم


هرگز شايسته دستيابي به آن نيستند.

اين تاريخ و جغرافياي فشرده ي دنيايي است كه بايد آن را شناخت، تاريخ انسان در عاشورا رقم خورده است، قاره ها در اين ملك محدود در ساحل فرات مستترند و سرنوشت ها در عاشورا مقدر مي شود.

انسان حركتش را از بدو آفرينش به سوي اين حقيقت بزرگ آغاز كرده است و آن چه بر زندگي فرزندان آدم تا قيامت خواهد گذشت هم دنباله رو آن روز بزرگ تاريخ انسان است.

ايستادن بر عاشورا و آثار عاشورايي يك هويت ملي است و يك هويت فراملّي، در طول تاريخ مي بينيم كه دشمنان بشريت و ديانت هاي الهي پيكان حملات شان را به سوي عاشوراييان به كار برده اند و سعي شان بر اين بوده است كه نام مقدس حسين (ع) و راه حسين (ع) و اهداف حسين (ع) از تاريخ بشريت پاك شود.

حساسيت دشمنان نسبت به عاشورا، حساسيت دوستان را در پاسداشت و مرزباني از اقاليم ارزشهاي عاشورايي بيش تر مي طلبد، دفاع از ارزش هاي عاشورايي، دفاع از خاندان عصمت و طهارت، نه آن كه يك مسأله كهنه و تاريخي نيست بلكه ارزشي است دائم پنجه در خون و پوست و استخوان امت خداشناس و آخرت جو دارد.

تلاش دشمن در جهت خدشه دار ساختن، منحرف نمودن، جعل و تحريف عاشورا، اهميت ايستادگي اردوگاه حق را بر اين واقعه ي عظيم انساني جلوه گر مي سازد.

عجيب است، هنوز مجلاتي هستند كه يا دانسته و يا ندانسته آب به آسياب دشمن مي ريزند و درصدد بي رنگ سازي و يا كم رنگ ساختن ارزش هاي عاشورايي اند.

مجله اي نوشته بود: «شيعيان براي استفاده ي خود، بر عاشورا تأكيد


فراوان ورزيده اند و كوشيدند تا نور و فروغ اين حادثه خاموش نشود... و در روزگار حاضر هيچ يك از اين عوامل عاطفي ديگر به كار ما نمي آيد.»

روزنامه اي ديگر نوشته بود: «نزديك ترين مفهوم به كلمه ي عاشورا در ذهن ما شهادت است و جامعه ي ما هنگامي كه در ميانه ي خشونت و جنگ گرفتار آمده، بي شك نگاهي خشونت آميز بر اين واقعه روا مي دارد.»

روزنامه ديگري نوشته است: «در اين زمان نه از دولت امويان و عباسيان خبري است و نه از دشمنان و كشندگان بالفعل و نه اعقاب و نسل هاي بعد از آن، هيچ كدام در صحنه ي وجود نيستند، هنوز هم از داستان حسين (ع) استفاده كردن و عنصر انتقام، عنصر كينه توزي و عنصر خشونت و خون ريزي را زنده نگاه داشتن و از طريق تحريك عواطف، دشمنان عيني و غير عيني، موهوم و غير موهوم تراشيدن و اين حادثه را خرج آن امور كردن، شايسته نيست.»

گفتارهاي ياد شده ي بالا هيچ احتياجي به شرح و بسط ندارد. روشن و واضح، عقايد و اهداف نويسنده ي آن به چشم مي خورد و احتياج به هيچ تيزهوشي در فهم كلمات بالا نيست، عجيب اين جا است كه با ادعاي روشن فكري و دين خواهي، بزرگ ترين پايگاه و پشتوانه ي ايماني ملتي را زير سؤال بردن و آن را جزو مسائل ناشايست قلمداد كردن، تماشايي است.

مسلم است پرداختن به اعياد و وفيات ائمه معصومين و بسط و گسترش ارزش هاي آنان و برگزاري هر چه باشكوه تر مراسم روزهاي مقدس محرم و صفر يكي از مهم ترين و ارگانيك ترين حركت شيعي جهت رفع تهاجم فرهنگي و خنثي سازي زمينه هاي انحراف در نسل جوان نخواهد بود و اين تجربه اي همگاني و دائم در تطور تاريخ تشيع است و هيچ روشن فكري محو آن را نه به صلاح دين و نه به صلاح كشور دانسته است.