بازگشت

جنگ امام در مسير فرات


طبري در تاريخ خود از قول يكي از ناظران صحنه ي نبرد مي نويسد:

«چون آثار شكست در لشكر حسين عليه السلام پديد آمد، امام سوار شد و آهنگ فرات كرد. آنگاه مردي از «بني ابان بن دارم» بانگ برآورد: «واي بر شما! جلويش را بگيريد و پيش از آنكه ياران و پيروانش به او اقتدا كنند و به سوي فرات بيايند مانع رسيدن او به آب شويد».

اين بگفت و خود تازيانه بر اسبش زد و پيش تاخت. مردم نيز


به دنبالش يورش بردند و بين امام و فرات مانع شدند. چون امام چنان ديد، آن مرد را نفرين كرد و گفت: «خداوندا! او را تشنه بدار». مرد اباني هم با شنيدن اين سخن، تيري به چله ي كمان نهاد و امام را نشانه گرفت كه تيرش در فك امام نشست.

و بنا به روايتي ديگر: «حصين بن تميم» تيري بينداخت و آن تير در دهان امام (و بنا به روايتي در فك حضرت) فرو رفت.

راوي مي گويد: «امام آن تير را بيرون كشيد [خون از جاي آن جستن كرد] و دستهايش را به زير آن گرفت تا از خون پر شد آن را به سوي آسمان پاشيد و حمد و ثناي خدا را به جا آورد. آنگاه دست به آسمان برداشت و گفت:

«خداوندا! شكايت آنچه را كه اينان با پسر دختر پيغمبرت مي كنند به تو مي برم. بار خدايا! ريشه ي ايشان را قطع كن و يكايك آنان را از ميان بردار و هيچيك از آنان را بر روي زمين باقي مگذار».

طبري روايت كرده است: «حسين عليه السلام تير را بيرون كشيد و دو دست در زير [خوني كه از جاي آن جستن مي كرد] بگرفت و چون مالامال گرديد، لب به نفرين گشود و گفت: «بار خدايا! من شكايت آنچه را كه با پسر دختر پيغمبرت مي كنند به تو مي برم».

راوي مي گويد: «به خدا قسم ديري نپاييد كه آن مرد را خداوند به بيماري تشنگي مبتلا ساخت؛ به طوري كه هرگز تشنگيش فرو نمي نشست».

قاسم بن اصبغ در همين مورد مي گويد: «من خود ضمن كساني


كه به عيادتش مي رفتند بر بالينش حاضر شدم و ديدم كه آب قند خنك و مشكهايي از دوغ و كوزه هايي از آب را در اختيار او مي نهادند. او آنها را مي نوشيد و فرياد مي زد: «به دادم برسيد كه از تشنگي مردم!» در صورتي كه يكي از آن همه ظرفها و مشكها و كوزه ها كافي بود تا تشنگي خانواده اي را فرونشاند! اما او همه ي آنها را تا قطره ي آخر مي نوشيد تا از پاي در مي آمد و فقط لحظه اي آرام مي گرفت و سپس بانگ مي زد كه «به فريادم برسيد كه از تشنگي مردم!» و همين طور بود تا آخر شكمش از فشار آن همه مايعات از هم تركيد».