بازگشت

نخستين شهيد از خانواده ي پيامبر


خوارزمي در مقتل خود مي نويسد: «هنگامي كه براي حسين عليه السلام، به غير از خانواده اش، يار و ياوري باقي نماند، آنها گرد يكديگر جمع شدند و با هم وداع نموده، عازم جنگ شدند.» [1] .

طبري در تاريخ خود مي نويسد: «نخستين شهيد از نوادگان ابوطالب در آن هنگامه، «علي اكبر»، فرزند امام حسين عليه السلام بود كه مادرش ليلا (دختر ابومرة بن عروه ي مسعود ثقفي) [2] و جده ي مادرش


ميمونه (دختر ابوسفيان بن حرب) [3] نام داشته است. همين قرابت با خاندان بني اميه سبب شده بود براي علي اكبر امان نامه بنويسند و ارسال دارند تا وي دست از ياري پدرش بازداشته، خود را در پناه خلافت بكشد و از كشته شدن درامان بماند!»

مصعب زبيري در اين مورد و با توجه به امان نامه ي ارسالي عبيدالله بن زياد براي فرزند حسين عليه السلام مي نويسد كه به علي اكبر گفتند:

«تو را با اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه خويشاوندي نزديك است و ما در نظر داريم كه اين پيوستگي را رعايت كنيم. بنابراين اگر مايل باشي در امان ما خواهي بود!»

علي در پاسخ آنها گفت:

«بهتر است خويشاوندي با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مراعات شود». [4] .

خوارزمي نيز در مقتل خود گويد: «حسين به هنگام عزيمت فرزندش علي به جانب ميدان محاسن خود را در دست گرفت و رو به آسمان كرد و گفت:

«بار خدايا! تو بر اين مردم گواه باش كه شبيه ترين جوانان به پيامبر محمد صلي الله عليه و آله و سلم از نظر خلق و خوي و طرز سخن


گفتن، به ميدان جنگ با اين قوم قدم گذاشته است. [جواني] كه هر گاه شوق ديدار پيامبر را داشتيم. نظر به سيماي او مي انداختيم.

بار خدايا، بركات زمين را از آنان برگير و اجتماعشان را به پراكندگي مبدل ساز وايشان را به سختي در هم بكوب و افكارشان را ناهماهنگ گردان و مورد خشم و نفرت فرمانروايشان قرار ده؛ آن سان كه هرگز از آنها راضي نشوند. چه، آنها ما را به نزد خود فراخواندند تا به ياري ما برخيزند، ولي پيمان شكستند و به جان ما افتادند و در مقام كشتن ما بر آمدند!»

آنگاه امام، «عمر سعد» را مورد خطاب خود قرار داد و فرياد زد:

«از جان ما چه مي خواهي؟ خداوند نسلت را براندازد و اميدت را برآورده نسازد و بركتش را از تو برگيرد و كسي را بر تو چيره سازد كه در بسترت، سر از تنت جدا سازد؛ كه پيوند مرا بريدي و بستگي مرا با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ناديده گرفتي».

آنگاه با صداي بلند اين آيه را خواند:

«ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين، ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم.» [5] .


از آن سو علي اكبر به سپاه عمر سعد حمله برد، و مي گفت:



«أنا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت الله اولي بالنبي



والله لا يحكم فينا ابن الدعي

اطعنكم بالرمح حتي ينثني



اضربكم بالسيف حتي يلتوي

ضرب غلام هاشمي علوي»



«من علي، فرزند حسين بن علي هستم. ما، به خداي كعبه سوگند، به پيامبر نزديكتريم. به خدا سوگند كه فرزند زنازاده حق فرمانروايي بر ما را ندارد و از اين رو با نيزه هاي خود شما را از آن چنان مي زنم كه كج شود. و آن چنان با شمشير شما را مي زنم كه ضرب شصت جوان هاشمي علوي را درك كنيد.»

او همچنان مي جنگيد و پيش مي رفت. تا آنجا كه فرياد اعتراف و ناله ي درماندگي كوفيان به هوا برخاست و هيچ گريزگاهي نيز نمي يافتند.

سرانجام اين جوان رشيد و دلاور حسين عليه السلام كه در پهنه ي كارزار با دشمن بسختي كوشيده و طومار عمرشان را در نوريده بود، خسته و درمانده، از تشنگي با تني از ضربات شمشير و سنان نيزه هاي دشمن سخت مجروح و غرقه ي خون به خيمه گاه در نزد پدر باز آمد و گفت: «اي پدر! تشنگي مرا از پاي درآورده و سنگيني اين همه ابراز جنگي توان از من ربوده است. با اين همه، آيا آبي يافت مي شود، تا سوز عطش تسكين دهم، و براي جنگيدن با دشمنان نيرويي تازه يابم؟» امام حسين عليه السلام [از اين سخن فرزند] گريست و فرمود:


«اي پسركم! بر محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام و پدرت بسي سخت و ناگوار است كه تو آنان را بخواني، ولي در انجام خواسته ات ناتوان باشند؛ آنان را به فرياد رسي خود بخواني و نتوانند به فريادت برسند». آنگاه انگشتري خود را به وي داد و افزود:

«اين انگشتري را بگير و در دهان بگذار و به ميدان جنگ دشمنانت بازگرد كه اميد دارم ديري نپايد كه از دست جدت با شربتي سير آب گردي كه پس از آن هرگز روي تشنگي نبيني».

علي اكبر بار ديگر رو به ميدان كارزار آورد و مي گفت:



«الحرب قد بانت لها حقائق

و ظهرت من بعدها مصادق



والله رب العرش لا نفارق

جموعكم او تغمد البوارق» [6] «



«جنگ، حقايق را آشكار ساخت و از پس آن راستيها آشكار گرديد. به خداي عرش سوگند كه تا آن هنگام كه شمشيرها در نيام نروند، از شما دست برنمي داريم و جدا نمي شويم.»

طبري در تاريخ خود مي نويسد: «آن وقت بر سپاه دشمن حمله برد و قلب آن را از هم بدريد و چون نوبت اول بارها صفوف كوفيان را از هم بشكافت و تفرقه در قواي آنان انداخت و خاك مرگ بر سر آنان پاشيدن گرفت، كه در اين ميان «مرة بن منقذ»، نوه ي نعمان عبدي ليثي، چشم بر وي دوخت و گفت: «گناهان همه ي عرب بر گردن من باشد كه اگر گذارش بر من بيفتد، همان گونه كه او ديگران را به خاك و خون مي كشد، پدرش را به عزايش ننشانم».


علي همچنان سپاه كوفيان را از هم مي شكافت و پيش مي رفت تا اينكه بر مره عبور فرمود. او نيز فرصت را غنيمت شمرد و بر وي حمله كرد و با سنان نيزه ي خويش زخمي كاري بر وي وارد ساخت كه توان از علي ببرد و قدرت مبارزه را از وي گرفت و كوفيان ار هر جانب گرد او را گرفتند و شمشيرهاي خود را بر پيكر مجروح او فرود مي آوردند.»

خوارزمي در مقتل خود مي نويسد: «همان طور كه علي اكبر مي جنگيد و پيش مي رفت، «مرة بن منقذ عبدي» بر او حمله برد و با شمشير چنان بر فرق او زد كه توان از او بگرفت و قدرت جنگيدن از وي سلب شد. كوفيان نيز او را در ميان گرفتند و از هر سو زخم شمشير بود كه بر پيكر بي حال او وارد مي كردند تا آنجا كه ديگر رمقي برايش باقي نماند و دستهايش را بر گردن اسب خود آويخت. اما اسب او را به ميان دشمنان برد و بدن علي با ضربات شمشيرهاي براني كه بر پيكرش وارد مي گرديد قطعه قطعه گشت و چون جان به لبش رسيد، با همه ي توان خود فرياد برآورد:

«پدر جان! اين جدم رسول خداست كه جامي لبريز از شربتي گوارا به من نوشانيد كه ديگر هرگز تشنگي نخواهم كشيد و به تو مي گويد: «بشتاب كه براي تو نيز جامي پر آماده دارد». [7] .

طبري از قول «حميد بن مسلم» مي نويسد: «به گوش خود شنيدم كه حسين عليه السلام در آن روز مي گفت:


«پسرم! خدا بكشد مردمي را كه تو را كشتند. شگفت است كه اين مردم تا به اين حد بر خداوند و پايمال كردن حرمت پيامبرش گستاخ شده اند؟ پسرم! بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگاني دنيا».

حميد مي گويد: «گويي هم اكنون مي بينم كه بانويي چون خورشيد تابان با شتاب فراوان از خيمه بيرون دويد و [در سوگ علي] فرياد مي زد. پرسيدم: اين زن كيست؟ گفتند: زينب، دختر فاطمه، دختر پيغمبر خدا.

زينب همچنان [بر سر زنان و نوحه كنان] پيش آمد و خود را روي كشته ي علي انداخت. امام پيش آمد و خود را به زينب رسانيد. دستش را بگرفت و او را از روي كشته ي علي اكبر بلند كرد و به خيمه گاه بازگردانيد. آنگاه بر سر نعش علي باز آمد كه جوانان گردش را گرفتند و امام به آنان فرمود: «كشته ي برادرتان را برداريد». جوانان پيش رفتند و جنازه ي علي را بر سر دست برداشتند و مقابل چادري كه در برابر آن با دشمن مي جنگيدند بر زمين نهادند».


پاورقي

[1] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 26.

[2] مقاتل الطالبيين، ص 80؛ تاريخ طبري، چاپ اروپا، ج 2، ص 357 - 356.

[3] مقاتل الطالبيين، ص 80؛ نسب قريش مصعب زبيري، ص 57؛ اصابه، ج 4، ص 178 در شرح حال ابومرة.

[4] نسب قريش، ص 57.

[5] سوره‏ي آل عمران / 33 و 34.

[6] مقتل خوارزمي، ج 2 ص 31 - 30.

[7] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 31.