بازگشت

ورود امام حسين به كربلا


در آن عصر، با آن كارهايي كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام مي كرد، با اين كه در آن زمان وسايلي مانند راديو و تلويزيون نبود، خبر قيام آن حضرت و اين كه به عراق روانه شده است به همه ي مسلمانان جهان رسيده بود.

هنوز آن حضرت به كربلا نرسيده و لشكر «حر رياحي» با آن حضرت رو به رو نشده بود كه دو نفر از اهل كوفه به خدمت آن حضرت رسيدند و از قتل «مسلم بن عقيل» و پيمان شكني اهل كوفه خبر دادند. [1] آن حضرت نيز به همراهان خود آن خبر را اعلام كرد و فرمود: «اينها - اهل كوفه - ما را رها كردند و نصرت نكردند. هر كس مي خواهد برود، برود.» در آن جا مردم از گرد آن حضرت


متفرق شدند. [2] تا آنكه «ابن زياد»، حر را با لشكري متشكل از هزار سوار فرستاد تا هر جا كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام را ببينند همان جا نگاهش دارند و نگذارند به كوفه تشريف ببرد. آن حضرت در صبحگاهي، قبل از اينكه لشكر حر برسد، دستور داد هر چه ظرف آب دارند پر كنند. در همان روز، هنگامي كه لشكر حر رسيد و خود و اسب هايشان از تشنگي ناراحت بودند، حضرت دستور داد آنها را آب دادند. پس از آن براي آنان خطبه خواند و پس از حمد و ثناي الهي و صلوات بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و آل او فرمود:

«أيها الناس ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: «من رأي سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناكثا لعهد الله مخالفا لسنة رسول الله يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا علي الله أن يدخله مدخله...»

«اي مردم، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «هر كس سلطان سركشي را ببيند كه حرام هاي خدا را حلال مي كند و عهد و پيمان خدا را مي شكند و با سنت رسول الله مخالفت مي كند و در ميان بندگان خدا با گناه و ستم حكومت مي كند و هيچ مقابله اي با او نكند، نه با گفتار و نه با كردار، بر خداست كه او را (در روز قيامت) با آن


سلطان ظالم در يك جا محشور كند».

آگاه باشيد كه اين ستمكاران شيطان را اطاعت كرده اند و اطاعت رحمان را ترك گفته اند. فساد را ظاهر و حدود شرعي را تعطيل كرده اند. (بر دزدها و شرابخوارها حد خدا را اجرا نمي كنند.» آنچه از اموال كه براي مسلمانان مي رسد و اموال حكومتي است و بايد صرف مسلمان ها شود، براي خود برداشته اند. حرام خدا را حلال و حلالش را حرام كرده اند. در اين حال، من سزاوارترين كسي هستم كه مي بايد قيام كند.»

يعني ديگر كسي نمانده است، نه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، نه فاطمه ي زهرا عليهاالسلام، نه امام حسن عليه السلام. يگانه كسي كه از اهل البيت عليهم السلام مانده حسين بن علي عليه السلام است كه اگر قيام نكند همه ي كارهاي دستگاه خلافت را امضا كرده است. از اين رو، مي فرمايد: «من سزاوارترين كسي هستم كه مي بايد قيام كند.» سپس فرمود:

«نامه هاي شام به من رسيد. شما براي من كساني را فرستاديد كه: «به سوي ما بيا. خبر از بيعتتان به من داديد و نوشتيد كه مرا كمك خواهيد كرد». حال اگر بيعتتان را به اتمام مي رسانيد كه به هدايت رسيده ايد. من حسين فرزند علي و فاطمه دختر رسول الله هستم...»

پس، آن حضرت دعوت به قيام بر عليه سلطان جائر مي فرمايد و اين كه هر كس بر عليه او قيام نكند و ساكت بماند، خداوند او را با آن سلطان جائر محشور مي كند، و چنانكه مي بينيم، در اين سخن و


سخنان قبل و بعد آن، هيچ گاه سخني از فتح و پيروزي نيامده است.

و در آخر نيز، به حر و لشكرش فرمود: «اگر نمي خواهيد مرا كمك بكنيد بگذاريد به مدينه بازگردم.» كه حر نپذيرفت و قرار بر آن شد كه به سمتي بروند كه نه به كوفه برسند نه به مدنيه. و همچنان راه پيمودند تا رسيدند به سرزمين كربلا. در آنجا نامه اي از ابن زياد به حر رسيد كه: «هر جا هستي را همان جا نگاه دار». و چنين شد.

حضرت پرسيد: «اين زمين چه نام دارد؟» گفتند: «كربلا». فرمود: «بارهاي ما را پياده كنيد، اين همان جايي است كه جدم به من خبر داده است.»

پس از آنكه «عمر سعد» با لشكر بدان جا آمد، باز حضرت حسين عليه السلام به ايشان خطاب نمود و فرمود: «شما به من نوشتيد و از من خواستيد كه نزد شما بيايم. اكنون اگر مرا نمي خواهيد بگذاريد بازگردم به آنجايي كه آمده ام يا آن كه بروم به يكي از مرزهاي بلاد اسلامي و با كفار بجنگم.» گفتند: «بايد با اميرالمؤمنين يزيد بيعت كني و تسليم حكم ابن زياد شوي». حضرت در جوابشان فرمود: «لا والله، لا اعطيهم بيدي اعطاء الذليل و لا افر منهم فرار العبيد» يعني: «نه به خدا سوگند، من دستم را به خواري به دست ايشان نمي دهم و چون بندگان از ميدان نبرد با زورگويان نمي گريزم».

آن حضرت در شب عاشورا نيز به اصحابش فرمود: «هر كه از


شما مي خواهد برود، برود.» تا نباشد كسي از ايشان از سر شرمساري يا بي خبري مانده باشد. و نيز در شب عاشورا، به دور خيمه گاه خندق كند و آتش در آن افروخت تا لشكر دشمن نتواند يكباره به ايشان يورش برد و امام از سخن گفتن و اتمام حجت بر آنان باز ماند.

در همان شب عاشورا چند تن از لشكر عمر سعد جدا شدند و به خيمه هاي حضرت سيدالشهدا عليه السلام پيوستند. [3] .



پاورقي

[1] تاريخ طبري، 225 / 6؛ تاريخ ابن‏اثير، 17 / 4؛ اخبار الطوال دينوري، ص 247؛ تاريخ ابن‏کثير، 168 / 8.

[2] ارشاد مفيد با ترجمه‏ي رسولي محلاتي، ج 2، ص 77؛ معالم المدرسين، ج 3، ص 67.

[3] مراجعه کنيد: معالم المدرستين 157 - 94 / 3، ج 2.