بازگشت

خروج امام حسين از مدينه


آن حضرت زماني از مدينه بيرون آمد و به مكه رسيد كه مردم جزيرة العرب براي انجام عمره ي مفرده به مكه آمده بودند. بدين سبب خبر بيعت نكردن آن حضرت در جزيرة العرب، از حجاز تا عراق و شام و يمن، پخش شد و آنها كه براي عمره آمده بودند بازگشتند و مردم را خبر دادند كه پسر دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با يزيد بيعت نكرده، به مكه رفته و در مكه بست نشسته است و مي گويد: «يزيد رجل شارب بالخمر و قاتل النفس لمحرمة و مثلي لا يبايع مثله» [1] اين خبر در همه ي آن منطقه پخش شد. بعد از آن در موسم حج نيز مردمي كه به حج آمده بودند دوباره آن سخنان را از آن حضرت شنيدند. پيش از آن هم مردم كوفه، بعد از شهادت امام حسن عليه السلام، به حضرت سيدالشهداء نام نوشته بودند كه ما آماده ايم با شما بيعت نمائيم تا بر ضد معاويه قيام كنيم. حضرت در پاسخ


نوشت كه تا معاويه زنده است «كونوا حلسا من احلاس بيوتكم» يعني: «تا معاويه زنده است مانند گليم پاره اي از پلاس خانه تان باشيد.» [2] .

آنان بعد از مرگ معاويه نيز دوباره به آن حضرت نامه نوشتند، و آن قدر نامه پشت نامه به آن حضرت رسيد كه دو خورجين نامه شد [3] با اين مضمون كه: «أقدم علي جند لكم مجند» يعني: «به كوفه بيا كه لشكر شما آماده است.» [4] .

حضرت، در آن هنگام: «مسلم بن عقيل» را به كوفه فرستاد تا بيعت بگيرد. مسلم هم از هزارها مرد جنگي بيعت گرفت، تا آنجا كه بيست و چند هزار نفر با او بيعت كردند. [5] سپس شرح واقعه را در نامه اي به حضرت سيدالشهداء عليه السلام نوشت. [6] .

از طرف ديگر، يزيد، جماعتي از بني اميه را فرستاد تا حضرت سيدالشهداء عليه السلام را در مكه به قتل برسانند و اين خبر به آن حضرت رسيد. [7]

از جمله كساني كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام را از رفتن به عراق


منع مي كرد «عبدالله بن زبير» بود، كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام نيز، به هر كسي جواب مناسب او را مي داد. آن گاه كه ابن زبير به ايشان عرض كرد: «اينجا بمانيد و ما هم در خدمت شما هستيم»، فرمود: «از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: «يقتل في البيت كبش من قريش تهتك به حرمته. فما احب ان اكون ذلك الكبش» يعني: «در خانه ي خدا بزرگي از قريش كشته مي شود كه با كشتن او احترام خانه ي خدا از بين مي رود. من نمي خواهم آن كس باشم.» [8] آن كس، خود عبدالله بن زبير بود كه بر عليه يزيد و بني اميه قيام كرد و بدين سبب خانه ي خدا را به منجنيق بستند و حرمت آن هتك شد.

ديگري «ابن عباس» بود كه عرض كرد: «يابن رسول الله، در مكه بمانيد، يا اينكه به يمن برويد، آنجا شيعيان شما هستند». حضرت فرمود «بني اميه از من دست نمي كشند؛ يا بايد بيعت كنم يا كشته شوم.» [9] چون تا آن حضرت زنده بود و با يزيد بيعت نمي كرد خلافت يزيد سامان نمي گرفت. بنابراين، حضرت سيدالشهداء عليه السلام يا مي بايست با يزيد بيعت كند و يا در جايي كه صلاح مي دانست، كشته شود. غير از اين، راه ديگري نبود.

از طرفي، اهل كوفه هزاران نامه نوشتند و هزارها مرد جنگي با او بيعت كردند. آيا اگر حضرت سيدالشهداء عليه السلام به كوفه نمي رفت


در تاريخ نوشته نمي شد كه اهل كوفه بيعت كردند ولي حضرت به كوفه نرفت؟ و آيا روز قيامت، اهل كفوه حق نداشتند به خدا بگويند: «خداوندا، ما بيعت كرديم، نامه نوشيتم، ولي پسر پيامبرت دعوت ما را اجابت نفرمود؟»



پاورقي

[1] براي مدرک اين سخن ر ک: به: ص 79 پانوشت 2.

[2] ارشاد مفيد با ترجمه‏ي رسولي محلاتي، 81 / 2.

[3] همان.

[4] تاريخ طبري، 353 / 5؛ به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چ 2.

[5] تاريخ ابن‏عساکر، ح 649.

[6] تاريخ طبري، 211 / 6.

[7] اللهوف، ص 25 - 24؛ ارشادمفيد، 69 / 2؛ تاريخ طبري، 218 - 217 / 2؛ ابن‏اثير، 17 / 4.

[8] تاريخ طبري، 317 / 6؛ انساب الاشراف، ص 164.

[9] انساب الاشراف، 161 / 3؛ تاريخ طبري، 275 / 7؛ کامل ابن‏اثير، 276 / 3.