بازگشت

پيشگويي شهادت امام حسين


با توجه به رواياتي كه از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم [1] واز حضرت علي عليه السلام [2] در پيشگويي از شهادت حضرت سيدالشهداء عليه السلام نقل شده بود، همه ي مسلمانان براي آن قيام آمادگي ذهني داشتند؛ و چون مي دانستند و از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شنيده بودند كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام در عراق شهيد مي شود، ابن عباس و ديگران به آن حضرت مي گفتند كه به عراق نرود. [3] .


پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مقداري از خاك كربلا به ام سلمه داده بود، تا آن را در شيشه نگه دارد و به وي فرموده بود: [4] «هر وقت آن خاك به خون تبديل شد، بدان كه فرزندم حسين عليه السلام شهيد شده است.»

بنابراين، خبر شهادت حضرت سيدالشهداء عليه السلام از پيشگويي هايي بود كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم چندين بار به صحابه فرموده بود. اولين بار در روز ولادت حضرت امام حسين عليه السلام، جبرئيل نازل شد و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را به شهادت حسين عليه السلام خبر داد و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گريست و خبر را بازگو كرد. باز دو سال بعد از ولادتش بود كه ملك ديگري آمد و به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خبر داد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دوباره گريست و به حاضران خبر داد؛ تا آنجا كه بسياري از صحابه اين خبر را شنيده بودند. [5] .


در زما حركت حضرت سيدالشهداء عليه السلام از مكه، «عبدالله بن عمر» به خدمت آن حضرت آمد و به ايشان التماس كرد كه به عراق نرود كه در اين راه كشته مي شود. حضرت به او نفرمود كه من كشته نمي شوم بلكه فرمود: «من هوان الدنيا ان يحمل رأس يحيي بن زكريا الي بغي من بغايا بني اسرائيل» يعني: «از پستي دنيا همين بس كه سر يحيي بن زكريا به بدكاره اي از بدكاران بني اسرائيل هديه مي شود.» عرض كرد: «حالا كه مي رويد، از بدن خود، آنجايي را كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي بوسيد، بيرون آوريد تا من ببوسم». حضرت پيراهن خود را بالا زد و ابن عمر بر قلب آن حضرت «و بر جاي تير، كه ديده بود حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم آنجا را مي بوسيد) بوسه زد. [6] .

از ديگر اخباري كه در اين باره آمده آن است كه يك نفر از بازماندگان اولاد حضرت داوود و از علماي يهود، هنگامي كه به كربلا مي رسيد با سرعت از آنجا مي گذشت و مي گفت: من خوانده ام كه در اين سرزمين، يك پسر پيامبر كشته مي شود. و مي ترسيد كه آن پسر پيامبر، خود او باشد. بعد از اينكه حضرت سيدالشهداء عليه السلام شهيد شد فهميد كه او نبوده است و ديگر از آنجا به سرعت نمي گذشت. [7] .


ديگر آن كه، يكي از صحابه ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از آن حضرت شنيده بود كه در كربلا يكي از ذريه ي ايشان كشته مي شود. مدت ها به اميد آنكه با ذريه ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شهيد شود در كربلا اقامت داشت. قبيله ي بني اسد كه براي گردش به سرزمين كربلا مي آمدند آن صحابي را ديدند كه در آنجا زندگي مي كند. از وي علت را پرسيدند. گفت: «من از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شينده ام كه يكي از اولاد آن حضرت را در اينجا شهيد مي شود، مي خواهم با او باشم.» بعد از شهادت حضرت سيدالشهداء بني اسد با يكديگر گفتند: برويم ببينيم آن مرد جزو شهدا هست يا نه. آمدند ديدند جنازه ي او در ميان جنازه هاي ساير شهدا در آن صحراست. [8] .



پاورقي

[1] مستدرک الصحيحين، 176 / 3؛ تاريخ ابن‏عساکر، ح 631؛ مجمع الزوائد؛ مقتل خوارزمي، 159 / 1، تاريخ ابن‏کثير، 230 / 6؛ فصول المهمه ابن صباغ مالکي، ص 145. براي تفصيل بيشتر ر ک به: معالم المدرستين، سيد مرتضي عسکري، 38 - 27 / 3، چ 2.

[2] معجم الطبراني، ح 57، ص 128؛ مجمع الزوائد، 191 / 9؛ انساب الاشراف بلاذري، ص 38؛ تاريخ الاسلام ذهبي، 11 / 3؛ سير النبلاء ذهبي، 159 / 3؛ کنز العمال 279 / 16؛ کامل الزيارة ابن‏قولويه، ص 72 و براي تفصيل بيشتر، معالم المدرستين، 43 - 37 / 3، چ 2.

[3] متن سخنان ابن‏عباس چنين است: صدقت اباعبدالله! قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم في حياته: «مالي و ليزيد لا بارک الله في يزيد و انه يقتل ولدي و ولد ابنتي الحسين، و الذي نفسي بيده لا يقتل ولدي بين ظهراني قوم فلا يمنعونه الا خالف الله بين قلوبهم و السنهم!» ثم بکي ابن‏عباس و بکي معه الحسين - فتوح ابن‏اعثم، 26 / 5. چ اول، بيروت، دار الکتب العلمية.

[4] معجم الطبراني، ج 51، ص 124؛ تاريخ ابن‏عساکر، ح 622 و تهذيبه، 325 / 4 به اختصار؛ ذخائر العقبي، ص 147؛ مجمع الزوائد، 189 / 9؛ طرح التثريب حافظ عراقي، 42 / 1؛ المواهب اللدنيه، 195 / 2؛ خصائص کبري سيوطي، 152 / 2؛ الصراط السوي شيخاني مدني، ص 93؛ جوهرة الکمال في الادعية، ص 120؛ الرياص النضره، 93 - 92 / 1.

[5] ر. ک به: معالم المدرستين، سيد مرتضي عسکري، ج 3، باب انباء باستشهاد الحسين عليه‏السلام قبل وقوعه، ص 16 به بعد، چ 2.

[6] فتوح ابن‏اعثم، 43 - 42 / 5؛ مثير الاحزان، 29؛ اللهوف، 13.

[7] تاريخ طبري، 223 / 6؛ معجم طبراني کبير، ابوالقاسم سليمان بن احمد (ت: 360 ه)، ص 128 ح 61؛ تاريخ ابن‏عساکر، ح 641؛ سير النبلاء 195 /3؛ و نيز ر ک. به: معالم المدرستين، ج 3 ص 16.

[8] طبقات ابن‏سعد، ح 280؛ تاريخ ابن‏عساکر، ح 666.