بازگشت

مسأله ي اطاعت از خليفه


بنابر آنچه گذشت، معاويه مسلمانان را چنان تربيت كرده بود كه دين اسلام را در اطاعت از خليفه ي وقت مي دانستند و عمده ي مشكلات از اينجا بود. نكته ي ديگر اين كه تا قبل از معاويه، مركز حكومت اسلامي مدينه بود و مسلمانان كشورهاي اسلامي در آنجا بعضي صحابه و تابعين را مي ديدند و مي توانستند چيزهايي را ايشان درباره ي عقايد و احكام اسلامي بشنوند. معاويه مركز را شام قرار داد و اهل شام را چنان بار آورد كه به جز انجام نماز و روزه، چندان فرقي بين حكومت او و حكومت قيصري پيش از او نمي ديدند.

يكي از نتايج اعتقاد به آن كه هر چه خليفه مي گويد دين است و دين آن است كه خليفه مي گويد، در زمان «يزيد» آشكار شد؛ آن گاه كه ارتش خود را براي جنگ با «عبدالله بن زبير» به مكه فرستاد، آنجا كه سپاهيان او رو به كعبه كه قبله شان بود مي ايستادند و نماز مي خواندند؛ و سپس همان قبله ي خود را با منجنيق به توپ مي بستند!


همچنين هنگامي كه «عبدالملك» لشكري ديگر به سركردگي «حجاج» به جنگ عبدالله بن زبير فرستاد، گاهي كه لشكريان سستي مي كردند، حجاج فرياد مي زد: «الطاعة، الطاعة» يعني: «اطاعت خليفه، اطاعت خليفه». و آنان مي گفتند: «اجتمعت الطاعة و الحرمة فغلبت الطاعة الحرمة» يعني: «اطاعت خليفه با حرمت خانه ي خدا جمع شد، اما طاعت خليفه بر حرمت خانه خدا برتري يافت». خليفه دستور داده است كه ما خانه ي خدا را به توپ ببنديم و ما هم به توپ مي بنديم. [1] و باز به سبب فرمانبرداري از خليفه بود كه چون مردم مدينه در سال دوم حكومت يزيد شورش كردند، او ارتشي به مدينه فرستاد و تا سه روز جان و مال و ناموس اهل مدينه را بر آنها حلال كرد [2] تا هر چه مي خواهند بكنند. آنان نيز چنان كردند كه خون در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جاري شد و هزار زن بعد از آن واقعه فرزنداني به دنيا آوردند كه پدرانشان معلوم نبود. [3] و فرمانده لشكر كه «مسلم» نام داشت و در تاريخ او را «مسرف» مي گويند، پس از آن جنايت هولناك، وقتي با لشكر خود از مدينه به طرف مكه روانه شد تا با عبدالله بن زبير بجنگد و در بين راه وفات كرد، در مرض مرگش گفت: «خدايا اگر بعد از اطاعت از


خليفه و كشتار اهل مدينه مرا به جهنم ببري معلوم مي شود كه من خيلي بدبختم.» [4] يعني من كشتار اهل مدينه را در راه اطاعت خليفه انجام دادم و بدين وسيله به خدا تقرب جستم.

شمر بن ذي الجوشن نيز، وقتي كه بعد از شهادت حضرت سيدالشهداء عليه السلام مورد سرزنش قرار گرفت، در جواب گفت: «واي بر شما، كار ما اطاعت خليفه بود. اگر ما اطاعت خليفه نمي كرديم، مثل اين چهارپايان بوديم!» [5] .

پس، از يك طرف اطاعت مسلمانان از خليفه به اين حد رسيده بود و از طرف ديگر خليفه يزيد كسي بود كه خيال مي كرد بعد از شهادت حضرت سيدالشهداء عيله السلام همه چيز اسلام تمام شده است و ديگر كسي نيست تا در مقابل او بتواند قيام كند و در آن مجلس كه سر حضرت سيدالشهداء عليه السلام را آوردند، حقيقت خود را با خواندن اين اشعار اظهار كرد:



«لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



لست من خندف ان لم انتقم

من بني أحمد ما كان فعل



قد قتلنا القرم من ساداتهم

و عدلنا ميل بدر فاعتدل» [6] .


«آن مرد هاشمي با حكومت بازي كرد و الا نه وحيي در كار بود و نه خبري.

يزيد از جد و آبائش نباشد چنانچه از بني احمد (آل پيامبر) انتقام كاري را كه پيامبر در روز بدر مي كرد، نگيرد.

ما بزرگان و سادات ايشان را كشتيم، و ترازوي روز بدر - كه عتبة و شيبة و حنظلة كشته شدند - را برابر كرديم و سر به سر شديم!»



پاورقي

[1] تاريخ يعقوبي، 252 - 251 / 2.

[2] تاريخ طبري، 11 / 7؛ ابن‏اثير، 47 / 3؛ ابن‏کثير، 220 / 8؛ يعقوبي، 251 / 6.

[3] تاريخ ابن‏کثير، 22 / 8.

[4] تاريخ يعقوبي، 251 / 2؛ تاريخ ابن‏کثير، 225 / 8.

[5] تاريخ الاسلام ذهبي، 19 - 18 / 3.

[6] ابن‏اعثم و خوارزمي و ابن‏کثير نقل کرده‏اند که وقتي يزيد با سر اباعبدالله عليه‏السلام رو به رو شد به ابيات زير، که در اصل سروده‏ي ابن‏زبعري است، تمثل جست:



1- ليت اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل



2- لا هلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل



3- قد قتلنا القرم من ساداتهم

و عدلنا منيل بدر فاعتدل



ابن‏اعثم گويد: پس از سه بيت مذکور، يزيد بيت زير را از خود انشاء کرد:



4- لست من عقبة ان لم انتقم

من بني احمد ما کان فعل



صاحب تذکرة خواص الامه گويد: در جميع روايات تاريخي اين نکته مشهور است که وقتي يزيد سر اباعبدالله الحسين را در برابر خود قرار داد اهل شام را جمع کرد و در حالي که با خيزراني که در دست داشت به سر حسين عليه‏اسلام مي‏زد اين اشعار ابن‏زبعري را بر زبان راند:



ليت اشياخي ببدر شهدوا

وقعة الخزرج من وقع الاسل



قد قتلنا القرن من ساداتهم

و عدلنا ميل بدر فاعتدل



صاحب تذکرة از قول شعبي مي‏گويد که پس از ابيات مذکور، يزيد ابيات زير را خود بر آن افزود:



5- لعبت هاشم بالملک فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



لست من خندف ان لم انتقم

من بني احمد ما کان فعل



در اينجا ذکر چند نکته ضروري است:

الف) اشعار ابن‏زبعري بسيار مشهور بوده است چنان که راويان، قبل از آنکه يزيد به بعضي از آنها تمثل جويد، انها را ذکر کرده بودند. يزيد تنها بيت دوم و چهارم و پنجم را از خود بر آن ابيات افزوده است. البته راويان بعدي از او اين ابيات را گرفته‏اند و بر آنچه که اصلا از ابن‏زبعري بوده، افزوده‏اند و در نتيجه اين اختلاف در الفاظ روايات به وجود آمده است.

ب) ابيات ابن‏زبعري در سيره‏ي ابن‏هشام (97 / 3) و شرح نهج‏البلاغه

ابن ابي الحديد (382 / 2) وارد شده است.

در فتوح ابن‏اعثم (241 / 5) و تاريخ ابن‏کثير (192 / 8) چنين آمده که يزيد پس از بيت دوم، به بيت زير که باز از اشعار ابن‏زبعري است تمثل جست:



حين القت بقباء برکها

و استحر القتل في عبد الاشل



در مقتل خوارزمي (48 / 2) قبل از بيت اول، دو بيت زير را دارد:



يا غراب البين ما شئت فقل

انما تندب امرا قد فعل



کل ملک و نعيم زائل

و بنات الدهر يلعبن بکل



و در کتاب فوق و نيز در کتاب اللهوف، ص 69 پس از بيت چهارم، بيت زير آمده است.



لعبت هاشم باللمک فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



در تاريخ ابن‏کثير (204 / 8) بيت چهارم افتاده است و او آنها را از تاريخ ابن‏عساکر از قول «ريا» که پرستار يزيد در دوران طفوليتش بوده، نقل مي‏کند و تنها به ذکر بيت اول اکتفا مي‏کند. همچنين ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبيين، ص 120 بيت اول و سوم را ذکر کرده است.

نيز ر ک به طبقات فحول الشعراء، ص 200 و سمط النجوم العوالي، 199 / 3 و امالي ابوعلي قالي، 142 / 1.