بازگشت

وصيت ابوبكر


حكومت ابوبكر بسيار كوتاه بود، وي پس از آنكه راه را براي


ديگر رفقاي خود هموار كرد در بستر مرگ نيز، عثمان را طلبيد و گفت بنويس:

«بسم الله الرحمن الرحيم، اين وصيتي است كه عبدالله بن عثمان [ابوبكر] مسلمانان را به آن فرمان مي دهد، اما بعد - در اين هنگام از هوش رفت و عثمان از پيش خود نوشت: - من عمر بن خطاب را به جانشيني خود بر شما گماردم.» ابوبكر به هوش آمد و گفت: «بخوان تا بدانم چه نوشتي؟» عثمان آنچه نوشته بود خواند و ابوبكر با گفتن تكبير خشنودي خود را اعلام كرد و گفت: «ترسيدي من بميرم و مردم به اختلاف افتند؟» عثمان گفت: «آري» ابوبكر گفت: «خدا تو را از جانب اسلام و مسلمين جزاي خير دهد!»

سپس وصيت نامه را پايان برد و دستور داد تا آن را بر مردم بخوانند. [1] .

مي گويم: راستي را كه با اسلام و مسلمين چه كردند! آنجا كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از اختلاف امت نگران و دل مشغول است و مي خواهد براي آنان وصيت نامه بنويسد تا در اختلاف نيفتند، به مقام عصمت كبراي الهي جسارت كرده و نسبت هذيان مي دهند و مي گويند: «درد بر پيامبر غلبه كرده و «ان الرجل ليهجر»: اين مرد هذيان مي گويد «حسبنا كتاب الله»: كتاب خدا ما را بسنده است!» ولي اينجا كه ابوبكر وصيت خود را ناتمام گزارده و از هوش


مي رود، رفقاي ديرين، آن را در مسير از پيش تعيين شده به انجام مي رسانند! «ما لكم كيف تحكمون» شما را چه مي شود، چگونه قضاوت مي كنيد؟!

اكنون كه با ارائه بخشي كوتاه از تاريخ صدر اسلام، اندكي از بسيار آن بر ما روشن شد، پذيرش و درك مفاهيمي كه امام اميرالمؤمنين عليه السلام با سوز دل و اندوهي جانكاه بيان مي دارد، براي ما آسان تر مي گردد:

«آگاه باشيد! به خدا سوگند پسر ابي قحافه پيراهن خلافت را در حالي به تن كرد كه مي دانست جايگاه من در خلافت و جانشيني رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم همانند جايگاه محور و گردونه سنگ آسياست... پس، در حالي كه خار در چشم و استخوان در گلو داشتم، و ميراثم را غارت شده مي ديدم، شكيبائي ورزيدم. تا آنگاه كه اولي [ابوبكر] به پايان راه رسيده و آن را به پسر خطاب رشوه داد!... و چه شگفت است كار او كه در حياتش درخواست پس دادن داشت، و در مرگش براي ديگري مي گذاشت. وه كه چه حريصانه و محكم آن را دوشيدند!...». [2] .



پاورقي

[1] شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد جلد 1 ص 55.

[2] نهج‏البلاغه خطبه سوم معروف به شقشقيه.