بازگشت

كشتن و اسارت مردم كنده


«زياد بن لبيد» از سوي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرماندار «كنده» و «حضر موت» بود. پس از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ابوبكر به او دستور داد از مردم بيعت بگيرد و زكات مالشان را جمع آوري و ارسال دارد.


زياد نيز چنين كرد تا به قبيله «بني ذهل» رسيد و از آنان خواست تا با ابوبكر بيعت نمايند.

يكي از سران اين قبيله به نام «حارث بن معاويه» به زياد گفت: «تو ما را به پيروي و اطاعت از كسي دعوت مي كني كه براي اطاعت از او، هيچگونه دستور و پيماني از سوي پيامبر نداريم!» زياد گفت: «راست مي گويي،درباره او دستور و پيماني نداريم ولي ما - يعني مردم مدينه - او را انتخاب كرده ايم».

حارث گفت: «بگو بدانم چرا اهل بيت پيامبر را از حكومت دور كرديد؟ در صورتيكه آنان سزاوارترند و خداوند فرموده (و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب الله): «و خويشاوندان در حكم خدا نسبت به يكديگر سزاوارترند؟!» [1] .

از اين سخنان معلوم مي شود كه اين بنده خدا، احاديث پيامبر را نشنيده و از داستان غدير خم و نصب امام علي عليه السلام هم بي اطلاع بوده است. ولي همين آيه را كه مي دانسته از آن چنين دريافته كه جانشين پيامبر بايد از خاندان او باشد و لذا روي آن استدلال مي كند.

زياد گفت: «مهاجر و انصار از تو به كار خود داناترند!»

حارث گفت: «نه، به خدا سوگند شما صاحبان اين مقام را كنار زده و درباره آنان حسد ورزيديد، نمي شود پيامبر از دنيا برود و كسي را به جاي خود تعيين نكند! ديگران نيز تصديقش كردند


و...».

بهر حال، كار به درگيري كشيد و زياد بن لبيد از ابوبكر ياري طلبيد و ابوبكر يك سپاه چهار هزار نفري به كمك او فرستاد و زياد به اين قبايل شبيخون زد: عده اي از آنان را كشته و بقيه را با زن و فرزند و اموال اسير كرد. و عجيب اينست كه مورخان همه جا اينها را مرتد و لشكر مهاجم را مسلمان معرفي كرده و نوشته اند: «مسلمانان همه اموال آنها را ضبط كردند!» در حالي كه همه اينها مسلمان بودند و تنها درباره جانشيني پيامبر و بيعت با ابوبكر مسئله داشتند؛ ولي به گفته آنان توجهي نمي شد و هم را يكجا مرتد و خارج از دين معرفي مي كردند».

در قضيه مشابه ديگري نيز كه مردم «ربا» به دليل كشتار خويشاوندانشان توسط عامل خليفه خشمگين شده و فرماندار را بيرون كرده بودند، ابوبكر به «عكرمة بن ابي جهل» نوشت: «به جاي مأموريت قبلي به سوي مردم «ربا» حركت كن و با آنان چنان كن كه سزاوارند و پس از پايان كار، اسراي آنان را نزد من فرست و خود به «زياد بن لبيد» بپيوند».

عكرمه حركت كرد و آنان را محاصره نمود. مردم «ربا» پيغام دادند: «نظر شما را مي پذيريم، بيائيد صلح كنيم، ما زكات مي دهيم و بيعت مي كنيم!» پاسخ شنيدند: «در صورتي شما را مي پذيريم كه شرايط زير را بپذيريد:

» 1- اعتراف كنيد كه شما بر باطليد و ما بر حق.

2- كشته شدگان شما در آتش و كشته هاي ما در بهشت اند.


3- پس از تسلم شدن هر گونه خواستيم با شما رفتار كنيم».

مردم بي چاره «ربا» شرايط را پذيرفتند و حذيفه حاكم قبلي كه بيرونش كرده بودند گفت: «اگر راست مي گوئيد بايد همه بدون سلاح جنگي از شهر بيرون آييد». آنان چنين كردند. و عكرمه وارد قلعه شد و اشراف و بزرگانشان را كشت، زنان و فرزندانشان را اسير كرد و اموالشان را ضبط نمود و همه را نزد ابوبكر فرستاد.

ابوبكر تصميم داشت مردان آنان را بكشد و زنان و فرزندانشان را بين سپاهيان تقسيم كند كه عمر مانع شد و گفت: «اين مردم مسلمانند و به خدا سوگند مي خورند كه از دين اسلام برنگشته اند، پس نبايد كشته شوند» ابوبكر از كشتن آنها منصرف شد، ولي آنان را در مدينه زنداني كرد و پس از مرگ او عرم آنان را آزاد كرد. گويند: «عمر تعصب عربي داشت و پس از ابوبكر هر چه اسير عرب بود همه را آزاد كرد».

بنابراين، مسئله مسئله ارتداد و از دين برگشتن نيست، بلكه همان گونه كه از اين قضايا و قضيه مالك بن نويره داسنته مي شود، موضوع جانشيني رسول الله و وصيت پيامبر و رهبري امت در ميان بوده كه دستگاه خلافت نيز براي خاموش كردن صداي اعتراض و ختم غائله با «سياست مشت آهنين» و برچسب «ارتداد» همه را از مسير خود دور كرده است.


پاورقي

[1] سوره‏ي انفال / 75.