بازگشت

هنگام وفات و حسبنا كتاب الله


پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پس از نماز به خانه بازگشت و بزرگان صحابه پيرامون آن حضرت گرد آمدند؛ تنها ابوبكر كه ظاهرا از جريان نماز خجلت زده شده بود اجازه خواست و به منزلش در «سنح» رفت. ولي عمر بن خطاب با گروه ويژه اش حضور داشتند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم - بنابر نقل صحيح بخاري - فرمود: (هلم أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده) [1] يعني: «بيائيد تا براي شما چيزي بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد.»

آنان كه مي دانستند پيامبر چه مي نويسد عكس العمل نشان دادند و عمر گفت: «حسبنا كتاب الله»: «كتاب خدا ما را بس است!» يكي از زنان پيامبر كه ظاهر زينب بنت جحش بود گفت: «ببينيد پيامبر چه مي خواهد، مگر نمي شنويد چه مي فرمايد؟!»عمر گفت: «انتن صواحب يوسف...»: «شما هواداران يوسفيد! اگر حال پيامبر خوب باشد يقه اش را مي گيريد و خرجي مي خواهيد و اگر مريض باشد گريه مي كنيد!» پيامبر سخن خود را تكرار كرد و در حالي كه


نزديك بود خواسته آن حضرت اجابت شود عمر گفت: «ان الرجل ليهجر!» يعني: «اين مرد هذيان مي گويد!» سبحان الله!

در صحيح بخاري و مسلم و مسند احمد گوينده ي اين سخن را معرفي نكرده اند؛ ولي روشن است كه هيچ كس جز خليفه دوم جرأت چنين جسارتي را نداشت. بالاخره گروه ديگري گفتند: «يا رسول الله بياوريم؟» فرمود: «نه، بعد از اين چه را بياوريد؟!» يعني: اگر مي آوردند و پيامبر هم مي نوشت، در نهايت مي گفتند: پيامبر در حال عدم تعادل بوده و هذيان گفته است، و اين موجب تشكيك و وهن ديگر فرمايشات پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم نيز مي شد. لذا فرمود: «قوموا عني لاينبغي عندي التنازع». يعني: «از نزد من برخيزيد كه نزاع در نزد من جايز نيست!»

خلاصه، پيامبر در حاليكه سر بر زانوي علي عليه السلام داشت وفات كرد و به محض وفات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم انصار مدينه در سقيفه گرد هم آمدند تا حكومت را به دست گيرند! توجه كنيد! اگر يك نفر امام جماعت در محله اي از دنيا برود مردم گرد هم مي آيند و خود را براي تشييع و تغسيل و كفن و دفن او آماده مي كنند، حال مقام بالاتر از او مانند مرجع تقليدي كه جاي خود دارد. ولي در اينجا جنازه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را بر زمين گذاردند و از پي خواسته خود روان شدند!

انصار در سقيفه گرد آمدند و «سعد بن عباده ي خزرجي» مريض را بدانجا بردند تا با او بيعت شود كه رقابت ديرينه اوس و خزرج مانع شد و با بيدار شدن تعصب جاهلي و روح قبله گي در جناح


مخالف، يعين قبله اوس، از به حكومت رسيدن سعد جلوگيري كردند. گروه مقابل انصار يعني مهاجران قريشي نيز، سريعا دست به كار شدند و با آوردن ابوبكر از بيرون مدينه [سنح] به جمع آنان پيوستند و با هنرمندي عمر و ابوعبيده جراح و چند تن ديگر از مهاجران كه در پي ربودن خلافت بودند - با همدستي برخي از انصار جناح مخالف خزرجي - با ابوبكر بيعت كردند و پس از آن، مردم را به بيعت با او واداشتند. سپس به سوي مسجد به راه افتادند و هر كس را كه در راه ديدند دستش را كشيده و به دست ابوبكر مي رساندند تا بيعت كند.

از طرف ديگر، عباس عموي پيامبر به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: «برادر زاده! دستت را بگشا تا با تو بيعت كنم كه مردم بگويند: عموي پيامبر با برادر زاده اش بيعت كرد و ديگر كسي بر [شايستگي] تو اختلاف نكند!» امام فرمود: «... ما اكنون بايد به تجهيز پيامبر بپردازيم، كار ما الآن همين است و بس!» و كساني كه براي تجهيز جنازه پيامبر باقي ماندند تنها پنج نفر بودند: عباس و پسر عباس و امام علي عليه السلام و... تنها پنج نفر!

خلاصه، امام علي عليه السلام هيچ اقدامي ننمود و تنها به تجهيز پيامبر پرداخت. بعد هم بر آن حضرت نماز گزارد و ديگراني كه حاضر بودند نيز بر جنازه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نماز خواندند. پس از آن، از عصر دوشنبه يا عصر سه شنبه - چون بر همه واجب بود بر جنازه پيامبر نماز بخوانند - گروه گروه آمدند و بر جنازه پيامبر نماز خواندند تا شب چهارشنبه كه پيامبر را دفن كردند؛ در حالي كه كار


خلافت پايان يافته بود و صحابه پيامبر خلافت را به همان سوئي كه خود مي خواستند بردند و از مسير اصلي منحرف كردند.



پاورقي

[1] صحيح بخاري جلد 1 ص 33 - 32 باب کتابة العلم و جلد 2 ص 120 باب جوائز الوفد....