بازگشت

داستان زيد بن حارثه


زيد بن حارثه در كودكي به همراه مادرش به ديدار اقوام خود در قبيله ديگر رفته بود كه غارتگران به آنها حمله كردند و او كه نتوانست فرار كند اسير شد و در بازار «عكاظ» به فروش رفت. كارگزار خديجه او را خريد و خديجه وي را به پيامبر بخشيد. آن حضرت نيز آزادش كرد و پس از آنكه حاضر نشد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را رها كرده و با پدر و عمويش به قبيله خود بازگردد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در كنار كعبه و در حضور مردم اعلام داشت كه زيد پسر خوانده اوست.

داستان زيد نمونه اي از وضع عمومي مردم عرب پيش از اسلام بود. بسياري از اين مردم پس از ظهور اسلام به يكباره دگرگون شدند. مكه و مدينه مركز نور شد و بدانجا رسيدند كه آن جوان انصاري در جنگ بدر به حضور پيامبر آمد و گفت: «يا رسول الله! پاداش كسي كه با اين قوم بجنگد و كشته شود چيست؟» فرمود: «بهشت!» گفت: «به به! فاصله ميان من و بهشت همين خرماهايي است كه دارم مي خورم!» آنها را به دور انداخت و جنگيد تا شهيد شد. آري، در آنجا جنگيدن براي رضاي خدا و سعادت اخروي بود و نور اسلام و قرآن و پيامبر آثار خود را بخشيد و آنها را دگرگون كرد. ولي افسوس كه ديري نپاييد و بسياري از آنها با رحلت رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم روشنايي اسلام را به تيرگي مبدل ساختند و كار را بدانجا رساندند كه جز با قيام سالار شهيدان و شهادت جانگداز آن حضرت، احياي اسلام ممكن نگرديد.