بازگشت

نقش زينب


بي انصافي خواهد بود اگر در جايي از امام حسين(عليه السلام) و نهضت جاويد او نام و يادي در ميان باشد و از پرچمدار و پيام آور و احياگر واقعه عاشورا سخني به ميان نيايد. زينب(عليها السلام)، نامي است كه همواره با تقدّس آميخته شده و نه تنها شيعيان و مسلمانان و پيروان ايشان از وي و كردار جسورانه و بس مردانه وي پس از شهادت برادر با اعجاب و تحسين ياد مي كنند، بلكه محققان غيرمسلمان نيز هماره از رفتار بي مانند زينب(عليها السلام) در زمان اسارت و پس از آن، با شگفتي و تجليل تمام ياد كرده اند.

شايسته است در تأييد و تكمله سخن درباره شيرزن كربلا قسمتي كوتاه از نوشته دكتر سيدجعفر شهيدي را در اين جا نقل كنيم:

ايشان چنين آورده اند: «اسيران را به كاخ پسر زياد بردند، وسيله قدرت نمايي هر چه بيش تر در اين مجلس از پيش فراهم شده بود؛ قدرت نمايي برابر خاندان پيغمبر و به خاطر زهر چشم گرفتن از مردم كوفه. پسر زياد به گمان خود راه پيروزي را تا پايان آن پيموده بود. حسين را كشته، زن و فرزند او را اسير كرده و پوزه شيعيان عراق را به خاك ماليده است. از اين پس چه كسي جرأت دارد نام علي(عليه السلام) را بر زبان آرد!

ـ اين زن كيست؟

ـ زينب، دختر فاطمه!

ـ خدا را شكر! ديديد خدا چگونه شما را رسوا كرد و دروغ گفته هايتان را آشكار ساخت؟

پسر زياد به قدرت خويش مي باليد و براي قدرت و براي قدرت نمايي دردي بدتر از اين نيست كه او را به چيزي نشمرند و در حضور مردمان تحقيرش كنند. دختر علي به سخن آمد. گويي هيچ اتفاقي رخ نداده است. نه برادر و كسانش را كشته اند و نه او و خويشاوندانش را دست و گردن بسته پيش روي مردي پست و خونخوار نگاه داشته اند. گويي براي مناظره علمي بدين مجلس دعوت شده است:

ـ سپاس خدا را كه ما را به محمّد (صلي الله عليه وآله) گرامي داشت. فاسقان دروغ مي گويند و بدكاران رسوا مي شوند و آنان ما نيستيم، ديگرانند!

پسر زياد حيرت كرد. نه تنها گردني را كه مي خواستند خم كند، راست تر ايستاد، سرهاي افكنده بيجان را نيز بي آن كه خود بخواهند برافراشت. ناچار از راه ديگر درآمد:

ـ ديدي خدا با برادرت چه كرد؟!

ـ از خدا جز خوبي نديديم! برادرم با ياران خود به راهي رفتند كه خدا مي خواست. آنان شهادت را گزيدند و با افتخار بدين نعمت رسيدند! اما توي ستمكار به پاسخ آنچه كردي گرفتار خواهي بود! پسر زياد خرد شده بود. از شنيدن اين پاسخ پايمال شد. آخرين سلاح درمانده چيست؟ دشنام!

ـ با كشته شدن برادر سركش و نافرمان تو خدا دلم را شفا بخشيد.

ـ پسر زياد! مهتر ما را كشتي! از خويشانم كسي نيستي! نهال ما را شكستي! ريشه ما را از هم گسستي! اگر درمان تو اين است؟ آري، چنين است!

ـ سخن به سجع مي گويد: پدرش نيز سخن هاي مسجّع مي گفت.»