بازگشت

چرا انسان به «جاودانگي» مي انديشد؟


مسأله خلود و جاودانگي ـ چنان كه اشاره شد ـ امري است كه بايد آن را از زمره «فطريّات بشري» ناميد. فطرت در تعريف كلي «مجموعه خودآگاهي صواب و ارزش مندي است كه در اندرون هركس به وديعت نهاده شده تا به هنگام هجوم پليدي ها و وساوس اهريمني به انسان «هشدار» بدهد و او را به سرچشمه الهي خويش رهنمون گردد.»



در اندرون من خسته دل ندانم چيست؟

كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست



اين فطرت كه البته در بحث هاي اساسي نيازمند تأملات تخصصي و كارشناسي است چون ديگر خواسته هاي اندروني محتاج به عامل يا عواملي پرورش دهنده است. آنچه كه مورد اجماع و اتفاق آراي تمام ملل و نحل و گروه هاي مختلف فكري است، اين است كه انسان هرگز نتوانسته است از آن «من» متعالي خويش به طور كامل قطع پيوند كند و هماره موجودي سرزنش گر و انذار ده را در اندرون خسته خويش احساس مي كرده است.

«عزّت» و «ذلّت» از مقولات اساسي در تمام فرهنگ ها و معارف گوناگون بشري است. بي گمان هر اندازه درباره اين دو موضوع مشترك در ميان مذهب هاي فكري بحث و گفت وگو شود، بازهم شايد حق مطلب به نيكي گزارده نيايد. چنان كه گفتيم با تأمّل در پيشينه هر قوم و ملت مي بينيم كه هر طايفه اي به فراخور توان و توشه خود در تبيين و تمييز اين دو عنصر متضاد كوشيده اند و بايد گفت آثار مكتوب و تاريخي ملل بر اين ادّعا گواهي روشن و دليلي متقن به شمار است.