بازگشت

بازسازي هندسه ي دروني دين


از ساختار دروني و هندسه ي دين آغاز مي كنيم. مجموعه ي دين را از يك ديدگاه به سه ركن «اعتقادات»، «اخلاق» و «احكام» تقسيم كرده اند و از منظري ديگر، به «قشر» و «لب» و به تعبير ديگر «هسته» و «پوسته» و گاه به شريعت»، «طريقت» و «حقيقت».

روشن است كه قرآن مجموعه ي دين را در قالب هيچيك از اين تقسيمبنديها نياورده است. اين عالمان دين بودند كه اين اركان و ابعاد را در مجموعه ي دين جسته اند. در اينكه دين اعتقادات، احكام و اخلاقيات دارد، ترديدي نيست.

همچنين شكي نيست كه اركان سه گانه مذكور از يك تعادل، داد و ستد و تأثير ويژه ي برخورداري دارند و نظامي از مناسبات، آن سه را به يكديگر پيوند مي دهد. در اين ميان پرسش اين است كه اصولا كداميك از اين سه، «براي» آن دو ديگر است.

كدامهاشان مقدمه دارند و كدام شان نتيجه؟ شجر كدام است و ثمر كدام؟

اين پرسشها از اين روست كه سيستم دهي و تصويربخشي ساختارمند از دين نزد عالمان دين همواره صورت گرفته و خواهد گرفت و اين امر، نهايت اهميت را در جهت بخش دين داراست و حيات و مسخ دين بدان وابسته است. كافي است كه در ساختار خطي يا سه ضلعي اين اركان سه گانه جاها را عوض كنيد، در آن صورت ملاحظه خواهيد كرد كه چه تأثيري در جهت گيري سيستم خواهد نهاد.

رويكرد كلامي به دين - و اصولا آنها كه به بعد معرفتي دين تأكيد مي كنند - عمدتا ناظر به تبيين و اثبات عقايد حق است و تمايل دارد كه سعادت اخروي مؤمنان را در گرو حصول عقايد حق ببيند. از اين رو، التزام به اخلاق و احكام دين را بستر و مقدمه و زمينه ساز پذيرش آن اعتقادات مي داند. اما رويكرد اخلاقي و عرفاني كه برنامه ي دين را انسانسازي مي داند، اعتقادات را زمينه ي ذهني و احكام را مقدمه ي عملي پديد آمدن روحيات كمال بخش انساني تلقي مي كند و بالاخره رويكرد فقهي، عقايد و اخلاق را از آن رو مي خواهد كه موجب مي شوند، اعمال شرعي بر اعضا و جوارح آدميان جاري شوند. افزون بر آن افراط و تأكيد در هر يك از رويكردهاي سه گانه آفت خيز نيز بوده و تماميت دين را در معرض خطر قرار داده است. اين رويكردها - آشكارا و نهان - هر كدام مبتني بر يك رأي در باب محور و گوهر دين هستند. آن چيزي كه ملاك اساس در تعيين نوع ساختار و سيستم دين و تصحيح و تنقيح آن دخالت تام دارد، گوهر دين است. احياي دين در اين مقام ناظر به تصحيح مناسبات اركان سه گانه ي دين در ساختار و سيستم دين بر مبناي گوهر و محور آن است و نشاندن اين هرم بر قاعده ي آن است.

اين بيان در تقسيمبندي دين به «قشر» و «لب» نيز جريان دارد. تقسيم دين به «قشر» و «لب» در ميان عارفان و حكيمان ما سابقه اي ديرينه دارد. تعبير لايه مند دين بزرگواران از دين حكايت از آن دارد كه اجزا و عناصر ديني از يك سطح ارزشي واحد برخوردار نيستند. از ديدگاه عارفان و حكيمان احكام، شرايع، آداب ظاهري، عبادات و معاملات ديني به منزله ي قشر دين، و حقايق و كمالات و احوالي كه در دل اينها نهفته است، مغز دين تلقي مي شود. البته تقسيم دين به شريعت، طريقت و حقيقت را نيز مي توان بياني ديگر از اين تقسيمبندي دانست. حضور اين تفكيكها در فرهنگ

عارفانه و حكيمانه ما و در زبان و بيان كساني چون مولوي، شيخ محمود شبستري، بوعلي و خواجه نصير توسي از عمق درايت و دين شناسي آنان حكايت مي كند. اين درايت و هوشمندي در عرصه ي دينداري و دين شناسي، سخت كارآمد و راهگشاست و در عرصه ي احياي دين بسيار چشم گشا. در مقام دينداري و دين شناسي، اين استعداد همواره وجود داشته و دارد كه جايگاه، رابطه و اساسا موجوديت قشر و لب مخدوش گردد و بيم آن مي رود كه يكي در پاي ديگري قرباني شود. احياي دين در اين مقام به معناي:

1- تأكيد بر مقوم دين بودن هر دو

2- تبيين شأن هر كدام

3- نشاندن هر يك در جايگاه خود

4- و بالاخره، تبيين نوع روابط و مناسبات ميان آنهاست.

از اين ميان، مورد اخير مهمتر و حساستر است؛ چرا كه اين نوع رابطه است كه مي تواند موارد پيشين را نيز تأمين و تضمين كند. اگر رابطه ي قشر و لب چنان تبيين شود كه ملازمت آن دو را ايجاب كند در آن صورت مي توان از دام قشرگرايي - كه در عين ستاندن روح دين است - و از ورطه ي احياگري و تأويل و تفسيرهاي دين كش رهايي جست.