بازگشت

صالح كواز


ابوالمهدي بن حاج حمزه از قبيله ي خضيرات است. او به سال 1233 ه. ق متولد شده و در سال 1290 ه. ق درگذشته و در نجف دفن شده است. شيخ صالح عالمي بزرگ و در ادب و نحو كم نظير بود. اشعار رثايي او در مجالس


عزا خوانده مي شود.



كأن جسمك موسي مذ هوي صعقا

و ان رأسك روح الله مذ رفعا



و معشر راودتهم عن نفوسهم

بيض الضبا غير بيض الخرد العرب



فانظر لاجسادهم قد قد من قبل

اعضاؤها لا الي القمصان و الاهب



فقل بهاجر اسماعيل احزنها

متي تشط عنه بحر الظما تؤب



و ما حكتها و لا أم الكليم أسي

غداة في اليم القته من الطلب



هذي اليها ابنها قد عاد مرتضعا

و هذه قد سقي بالبارد العذب



فأين هاتان ممن قد قضي عطشا

رضيعها و نأي عنها و لم يؤب



شاركنها في عموم الجنس و انفردت

عنهن فيما يخص النوع من نسب



و لو رآك بارض الطف منفردا

عيسي لما اختار أن ينجو و يرتفعا



و لا أحب حياة بعد فقدكم

و لا أراد بغير الطف مضطجعا



قوموا فقد عصفت بالطف عاصفة

مالت بأرجاء طود العز فانصدعا



لا أنتم أنتم ان لم تقم لكم

شعواء مرهوبة مرأي و مستمعا



نهارها أسود بالنقع مرتكم

و ليلها أبيض بالقضيب قد نصعا



فلتلطم الخيل خد الارض عادية

فخد عليا نزار للثري ضرعا



و لتذهل اليوم منكم كل مرضعة

فطفله من دما أوداجه رضعا



گويي جسد تو مانند موسي بود كه مدهوش افتاده و سر تو در بالاي نيزه گويي عيسي روح الله بود.

(آنها) گروهي بودند كه شمشيرها به دنبال جانهاي آنها مي دويدند، نه دختران سفيد روي جوان.

به اجساد آنها نگاه كن، اين اعضاي بدنشان است كه از جلو دريده شده نه پيراهن و لباس آنها (زيرا هرگز پشت به دشمن نكرده اند).

هنگامي كه هاجر از تشنگي به هر طرف مي دويد (وجود) اسماعيل ناراحتي او را كم مي كرد.


داستان مادر موسي هم خيلي ناراحت كننده نيست در آن هنگام كه فرزندش را كه فرعون در طلب او بود به دريا افكند.

اين يكي، پسرش براي شير خوردن به او برگشت و آن يكي، پسرش را از آب سرد گوارا سيراب كرد.

اين دو زن كجا و آن كه كودك شير خواره اش تشنه لب مرد و از او دور شد و ديگر برنگشت كجا؟

اين زن با آن دو نفر از يك جنسند ولي از نظر نسب و نوع از آنها جدا و ممتاز است.

اگر عيسي عليه السلام مي ديد كه تو در سرزمين طف تنها هستي، هيچگاه نجات خويش را برنمي گزيد و (به سوي آسمان) بالا نمي رفت.

و بعد از رفتن شما زندگي را دوست نمي داشت و جز سرزمين طف آرامگاهي را نمي جست.

بپا خيزيد كه در اطراف كوه عزت، طوفاني برخاسته كه كوه را پاره پاره مي كند.

شما اگر قيام نكنيد خودتان نيستيد (در شمار نمي آييد) و جنگي ترسناك بر شما واقع شده كه همه ي دنيا آن را مي بينند و مي شنوند.

جنگي كه در آن از گرد و غبار متراكم روزش سياه و از درخشش شمشيرها شبش روشن گرديده است.

(در آن جنگ) بايد اسبها بر گونه ي زمين لطمه زنند چون بهترين فرد از نسل نزار بر خاك افتاده است.

در اين روز هر شير دهنده اي بايد شيرخوار خود را رها كند (فراموش كند) چون فرزند او از خون گردن خويش شير خورده است.