بازگشت

شمر بن ذي الجوشن


از فرماندهان خشن و جنايتكار سپاه كوفه در واقعه كربلا و از قاتلان سيدالشهداء عليه السلام است. وي از طايفه ي بني كلاب و از رؤساي هوازن، و مردي زورمند بود كه در جنگ صفين هم در لنگر اميرالمؤمنين عليه السلام بود، سپس ساكن كوفه شد و به روايت حديث پرداخت. نامش «شرحبيل» و كنيه اش «ابوالسابغه» بود. وي از فرماندهان عمر سعد در برخورد قاطع با امام حسين عليه السلام همراه با فرماني از سوي ابن زياد به كربلا آمد كه اگر عمر سعد حاضر به انجام مأموريت نباشد، وي آن را بر عهده گيرد. در كربلا، فرمانده جناح چپ ميدان بود. پس از شهادت امام حسين عليه السلام، عبيدالله سر امام حسين را همراه او به شام نزد يزيد فرستاد. سپس وي به كوفه بازگشت. وقتي قيام مختار در كوفه پيش آمد، شمر از كوفه گريخت. نشستن از روي سينه ي امام حسين عليه السلام براي بريدن سر مطهر، حمله به خيام اهل بيت، امان نامه آوردن براي عباس تا او را از امام جدا كند، از جنايات ديگر اوست. مردي آبله رو و بدسيرت و زشت صورت بود و زنازاده به حساب مي آمد. نامش در زيارت عاشورا، همراه با لعن آمده است «و لعن الله شمرا»، امام حسين عليه السلام، سخن پرشور «ان لم يكن لكم دين...» را هنگام هجوم شمر به سراپرده ي امامت و خيمه هاي اهل بيت فرمود. در آخرين لحظات حيات امام


حسين هم كه آن حضرت بر زمين افتاده بوده باز عده اي را تحريك كرد كه بر آن حضرت حمله آوردند.

هنگامي كه ام وهب بر بالين شوهر شهيدش، خاك از چهره ي او مي زدود، شمر به غلام خود كه «رستم» نام داشت گفت: با عمود بر سرش بزن. و او با عمود بر سر ام وهب زد، سرش را شكافت و او در همان مكان جان سپرد.

و آن خبيث در روز عاشورا، شتري را كه مخصوص سوار شدن امام حسين بوده به عنوان غنيمت به كوفه آورد و به شكرانه ي قتل فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آن شتر را در كوفه ذبح كرد و گوشت آن را بين دشمنان اهل بيت تقسيم نمود.

«شمر بن ذي الجوشن»، «عمر بن سعد»، «شبث بن ربعي» و «زيد بن حارث» به نزد فرماندار، ابن زبير كه فرمانده ي كوفه بود رفتند و به او گفتند: همانا خطر مختار براي شما بيشتر است، اعتماد او را جلب كنيد و با نيرنگ او را زنداني كنيد.

«شمر بن ذي الجوشن»، اين جاني شماره يك حادثه ي كربلا، در رأس ليست سپاه مختار بود. بايد به هر قيمتي اين جنايتكار دستگير و مجازات مي شد. وي پس از واقعه جنگ شورشيان كوفه با مختار، كه فرماندهي چند گروه را به عهده داشت متواري شد. و ما براي اين كه چهره ي اين عنصر خبيث را بهتر معرفي كنيم نگاهي كوتاه به پرونده سياه، و سوابق جنايتبار او مي افكنيم. گرچه «دينوري» ماجراي فراري شدن شمر و هلاكت او را طور ديگري نگاشته كه با نقل طبري، و ديگران متفاوت است، او مي نويسد:

«شمر با جمعي از دوستان و بستگان خود متواري شد و مختار همچنان در تعقيب او بود. «شمر» خجالت مي كشيد كه با آن ذلت و سرشكستگي وارد بصره شود و مانند ديگر فراريان كوفه، در پناه سپر زبير قرار گيرد، او مدتي با افرادش در «دشت ميشان» مخفيانه بسر مي برد و منتظر فرصت مناسب بود و پس از آن كه خبر حركت نيروهاي بصره، براي جنگ با مختار را شنيد، با همراهان خود، به نزديكي بصره آمد و وارد شهر نشد و در


يكي از روستاهاي ساحل دجله، مخفي بود. «احمر بن شميط» فرمانده سپاه مختار كه براي جنگ با مصعب، در نزديكي ساحل دجله اردو زده بود از مخفيگاه شمر باخبر شد و دويست مرد مسلح را مأمور دستگيري وي نمود. اين گروه شمر را غافلگير كردند و شمر و همراهانش در آن درگيري مسلحانه به قتل رسيد و «احمر بن شميط» سر بريده وي را براي مختار به كوفه فرستاد.»

اين نقل دينوري بود، اما طبري ماجراي تعقيب شمر و كشتن او را طور ديگري يادآور شده است كه نقل خواهيم كرد:

«شمر بن ذي الجوشن» ضبابي از سران و جنگجويان مردم كوفه بود، وي در زمان علي عليه السلام جزء شيعيان و طرفداران حضرتش به شمار مي آمد، او در جنگ صفين از افراد تحت فرمان اميرمؤمنان بود و در جنگ با معاويه شركت داشت و شجاعتي از خود نشان داد، وي در يكي از روزهاي جنگ صفين، كه آتش جنگ سخت زبانه مي كشيد، وارد ميدان شد و مبارز طلبيد، از ميان لشگريان معاويه مردي به نام «ادهم بن محرز» به مقابله با او شتافت و به هم حمله ور شدند، ادهم، شمشيري محكم بر سر شمر فرود آورد كه به شدت او را مجروح كرد و شمر نيز شمشيري بر رقيب خود فرود آورد، كه چندان اثر نكرد، شمر به لشكر برگشت و به شدت تشنه بود، كمي آب خورد و مجددا به ميدان رفت و در حالي كه رجز مي خواند، رقيب را به مبارزه طلبيد، وي به مقابل «ادهم» آمد و او را خوب مي شناخت و در حالي كه او نيز بدون ترس در مقابل او ايستاده بود، شمر با نيزه ضربتي بر او فرود آورد كه او را از اسب بر زمين افكند و شمر با شادي فرياد زد: اين ضربت، به جاي آن ضربتي كه بر من زدي و به لشكرگاه برگشت.

اما «شمر» هم همانند بسياري از مردم كوفه، در راه خود استوار نماند و بعدا به خاطر روح نفاقي كه در او بود، به جرگه دشمنان درآمد و از حاميان سرسخت حكومت اموي شد، و اما موارد جرايم «شمر»، بدين ترتيب است:

1. شمر، در جريان شهادت


مسلم بن عقيل در كوفه، نقش مهمي داشت. او و عده اي از سران جنايتكار كوفه مانند: «شبث بن ربعي» و حجار بن ابجر و قعقاع بن شور، از طرف ابن زياد مأموريت يافتند كه قيام مسلم و ياران او را درهم بكوبند. شمر از مشاوران مخصوص ابن زياد در واقعه خروج مسلم بن عقيل بود.

2. هنگامي كه عمر سعد از كربلا نامه اي مسالمت آميز براي ابن زياد نوشت كه كار به جنگ نكشد، شمر در جلسه ابن زياد بود گفت: حسين هرگز تسليم نمي شود و جز جنگ راهي باقي نمانده و ابن زياد را تشويق در جنگ با امام حسين نمود.

3. «شمر» نامه اي از ابن زياد گرفت و در رأس گروهي مسلح، وارد كربلا شد و مأمور بود اگر عمر سعد با امام حسين عليه السلام نجنگد او را عزل و خود فرماندهي كل نيروها را به عهده بگيرد.

4. شمر به محض ورود به كربلا، در روز تاسوعا عمر سعد را تهديد كرد كه در كار امام حسين عليه السلام مسامحه نكند و بين او و عمر سعد مشاجره لفظي تندي پيش آمد.

5. بنابر نقلي، ام البنين دختر خرام مادر ابوالفضل العباس عليه السلام و سه برادر ديگرش كه از طايفه شمر به حساب مي آمد، شمر امان نامه اي براي ابوالفضل العباس عليه السلام و برادرانش آورد و مي خواست آنان را از امام حسين عليه السلام جدا كند كه با جواب تند حضرت عباس روبرو شد.

6. شمر عجله داشت كه همان شب عاشورا با نيروهايشان به امام حسين عليه السلام و اصحابش حمله كنند، كه اين كار انجام نشد. و از سخنان و عمال او مي توان دريافت كه شمر از كينه توزترين دشمنان امام حسين عليه السلام بود. و قساوت و بي رحمي او حتي براي فرمانده اش «عمر سعد» تعجب آور بود.

7. شمر در فاجعه ي كربلا، به دستور عمر سعد، فرماندهي ميسره لشكر كوفه و شام را به عهده داشت.

8. شمر در روز عاشورا مورد خطاب امام حسين عليه السلام واقع شد و حضرت، او و ديگر سران كوفه را با نام، مخاطب قرار داد و فرمود: مگر شما


نبوديد كه نامه و دعوت براي من نوشتيد؟! و آنان كمترين عكس العمل و جوابي ندادند.

9. در روز عاشورا صحبت تندي بين شمر و زهير بن قين، از اصحاب امام حسين عليه السلام واقع شد و هنگامي كه زهير، خطاب به لشكر عمر سعد سخن مي گفت، شمر او را هدف گرفت و تيري به سوي او پرتاب نمود و فرياد زد: بس است، ديگر سخن نگو. و زهير جواب داد: اي فرزند آن كه بر پاشنه ي پا بول مي كرد، تو چه مي گويي؟ من با تو سخني ندارم؟ تو حيوان (پستي) هستي كه بايد منتظر عذاب خدا باشي. شمر، پاسخ داد: خدا بزودي تو و آقايت را خواهد كشت؟! زهير گفت: اي خبيث! تو مرا از مرگ مي ترساني؟! و حال آن كه لذت بخش تر از شهادت برايم چيزي نيست و سپس به سخنانش ادامه داد.

10. در حمله دسته جمعي لشكر عمر سعد، در روز عاشورا به امام حسين عليه السلام و يارانش، «شمر» فرمانده جناح چپ لشكر ابن سعد بود و به شدت با امام حسين و اصحابش درگير شد.

11. «نافع بن هلال» از ياران مخلص و شجاع امام حسين عليه السلام بود، وي در روز عاشورا با نيزه خود كه آن را مسموم كرده بود، دوازده نفر از لشكريان عمر سعد را كشت. (به غير از مجروحين) وي بعد از جنگ نمايان، دو بازويش شكسته و اسير شد، شمر او را گرفت و در حالي كه خون از چهره ي هلال، سرازير بود، وي را به نزد عمر سعد برد و او فرياد مي زد: من دوازده نفر از شما را كشتم، غير از آناني كه زخمي نمودم و اگر دست و بازوي سالمي داشتم، نمي توانستيد مرا اسير كنيد. «شمر» شمشير را كشيد كه او را به قتل برساند. وي گفت: خدا را شكر كه شهادت من به دست بدترين خلق خداست و شمر اين اسير بي دفاع را به شهادت رساند. آنگاه برگشت و به جنگ با ياران امام حسين عليه السلام پرداخت.

12. روز عاشورا هنگامي كه امام حسين عليه السلام، تمام يارانش به شهادت رسيده بودند و حضرتش پس از جنگ نماياني كه با دشمن نمود، به شدت مجروح شد به طوري كه ديگر توان


حمله نداشت، «شمر» از اين فرصت استفاده كرد و با دوازده نفر از اوباشان لشكر به طرف خيمه گاه امام حسين عليه السلام حمله ور شد و امام خطاب به آنان، اين جمله ي معروف را فرمود: كه «اگر دين نداريد و از قيامت نمي ترسيد (لااقل) آزاد مرد باشيد»!.

بزرگترين جنايات و گناه شمر اين بود كه در آخرين لحظات عمر امام حسين عليه السلام، سر امام عليه السلام را از بدن او جدا كرد.

13. روز يازدهم محرم پس از فاجعه ي عاشورا، لشكر عمر سعد، به طرف كوفه، همراه اسراء و سرهاي شهداء حركت كردند و شمر، مسؤول حمل سر بريده ي امام حسين و سرهاي يارانش بود و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج و عروة بن قيس او را همراهي مي كردند.

14. بعضي گفته اند: مسؤول حمل سرهاي شهداء از كوفه به شام، شمر بن ذي الجوشن بود.

15. شمر علاوه بر فرماندهي جناح چپ لشكر عمر سعد در روز عاشورا، گروهي از طايفه هوازن را نيز در جنگ رهبري مي كرد، و در هنگام تقسيم سرهاي شهداء، 20 سر از شهداء تحويل شمر و طايفه ي هوازن شد. تا در قبال آن جايزه ي خود را دريافت دارند.

16. در واقعه ي قيام مختار در كوفه، در آغاز جنگ شهري بين نيروهاي مختار و ابن مطيع، شمر از فرماندهان ابن مطيع بود كه با نيروهاي مختار جنگيد.

17. در جريان شورش ضد انقلاب و اشراف كوفه، شمر از سركرده هاي اشرار و شورشيان بود و براي بار دوم با نيروهاي مختار جنگيد.

18. درگيري با مأموران مختار و به شهادت رساندن «زربي» غلام مختار. اين موارد، خلاصه اي از اعمال و جنايات شمر بن ذي الجوشن بود.

با توجه به همه ي موارد فوق، شمر يكي از افرادي بود كه مختار اهتمام زيادي براي دستگيري و مجازات او داشت و حال كه قرار است قاتلان امام حسين عليه السلام و مسببان فاجعه ي كربلا به حسابشان رسيدگي شود، قطعا شمر در رأس اين افراد خواهد بود و شمر خود نيز متوجه اين مطلب بود، بنابراين


هنگامي كه ديد تمام توطئه ها عليه مختار با شكست روبرو شده و ديگر توان مقابله با نيروهاي انقلاب را ندارد به دنبال مخفيگاه، از كوفه متواري شد.

«شمر» توانست از معركه كوفه، جان سالمي بدر برد و از شهر كوفه خارج شود. مختار غلامي داشت به نام«زربي». اين شخص ظاهرا ايراني الاصل و از هواداران اهل بيت عليهم السلام و از شيعيان بود، وي جواني زيرك و باهوش بود. مختار، زربي را همراه گروهي كه حدود ده نفر مي شدند، مأمور پيدا كردن شمر نمود.

مسلم بن عبدالله ضبابي گويد: «من نيز جزء فراريان، همراه شمر، از كوفه متواري شدم. و زربي همچنان به دنبال ما بود تا از كوفه خارج شديم و اسبهاي ما لاغر و ناتوان بودند ولي اسب زربي چابك و زيرك. بالاخره خود را به ما رساند، هنگامي كه او نزديك ما شد، شمر به ما گفت: «شما از من دور شويد شايد منظور اين غلام كسي جز من نباشد». ما اسبهايمان را تاختيم و دور شديم و زربي به قصد جان شمر به سوي او تاخت، شمر با تاكتيكي خاص او را به دنبال خود كشاند تا او از يارانش جدا شد. شمر، هنگامي كه زربي را تنها يافت به او حمله برد و ضربتي محكم بر پشتش وارد كرد كه پشتش شكست و زربي به شهادت رسيد. و بدين سان، شمر از مهلكه جان سالم بدر برد. خبر ناكام ماندن مأموريت زربي به مختار رسيد. مختار با ناراحتي گفت: «بيچاره زربي، اگر با من مشورت كرده بود. به او توصيه مي كردم كه تنها به دنبال «ابوالسابغه» (مقصودش شمر بود) نرود».

مسلم ضبابي گويد: ما و شمر توانستيم، خودمان را به محلي به نام «ساتيدما» برسانيم و بعد از كمي استراحت، رفتيم تا به نزديك دهكده اي به نام «كلتانيه» رسيديم، كنار ساحل رودخانه اي كه نزديك تپه اي بود، پياده شديم، شمر فردي از اهالي همان روستا را گرفت و با تهديد گفت: «نامه اي دارم و بايد آن را به سرعت به بصره به نزد مصعب بن زبير ببري.»

گويا آن روستايي قبول نمي كرد، «شمر» او را كتك زد و او هم از ترس جانش، اين مأموريت را پذيرفت و نامه را


گرفت و براي مقدمات سفر، به همان دهكده رفت و اين دهكده چند خانه بيشتر نداشت و بعد معلوم شد كه ابوعمره، رييس پليس مختار، با گروهي مسلح در آن جا مستقر شده اند و در آن محل پاسگاهي جهت كنترل راه كوفه به بصره قرار داده اند مخصوصا به خاطر اين كه فراريان كوفي از اين راه خود را به بصره مي رسانند و تحت حمايت مصعب بن زبير كه استاندار عبدالله زبير در آن جا بود قرار مي گرفتند.

لازم به توضيح است كه ابوعمره از افراد بسيار ارزنده و از ياران صميمي مختار بود و چنان نسبت به قاتلان امام حسين عليه السلام حساسيت و كينه داشت كه هر جا با آن جانيان برخورد مي كرد با شدت و حدت تمام، به حساب آنان مي رسيد.

آن روستايي در بين راه به يك هم روستايي خود برخورد كرد و ماجراي كتك خوردن خود از دست شمر را براي وي تعريف كرد. در همان حال كه اين دو روستايي با هم صحبت مي كردند، يكي از افراد گروه ابوعمره، از صحبت آنان متوجه مصب شد و مطلع گرديد كه اين روستايي، حامل نامه اي از شمر براي مصعب بن زبير است و قصد بصره را دارد. اين مأمور باهوش، نشاني دقيق محل ملاقات شمر و آن روستايي را از او تحقيق كرد و معلوم شد از آن جا تا محلي كه شمر در آن جا بود حدود سه فرسخ راه است. اين مأمور، جريان را به ابوعمره گزارش داد و ابوعمره، بلافاصله با گروه مسلح خود، به سوي محل استقرار و اختفاي شمر، حركت كردند. مسلم بن عبدالله كه خود از فراريان و همراهان شمر بود گويد: به خدا سوگند آن شب، با شمر بوديم من به او گفتم: «اين جا جاي خوبي نيست بهتر بود از اين جا مي رفتيم و ما در اين جا مي ترسيم».

شمر گفت: «آيا سايه وحشت آن كذاب در همه جا گسترده؟ حتي اين جا هم مي ترسيد؟ نه، به خدا قسم من تا سه روز هم اين جا بمانم، ترس ندارم و كسي به اين جا نخواهد آمد و سپس با ناراحتي به ما گفت: «خدا دل هايتان را از ترس آكنده كند».

مسلم بن عبدالله ضبابي گويد:


«محلي كه ما همراه شمر اطراق كرده بوديم بچه ملخ زيادي داشت و شب صدا مي دادند. ناگهان همان شب من از خواب پريدم و صداي پاي اسب هايي را شنيدم، با خود گفتم: اين موقع شب، خبري نيست، حتما سر و صداي بچه ملخ ها است، اما لحظه اي بعد، صدا را واضح تر شنيدم و هوا تاريك بود و دور را درست نمي توانستم ببينم، خودم را جمع و جور كردم و چشمهايم را ماليدم و خوب دقت كردم و با خود گفتم: نه به خدا صداي بچه ملخ نبود. خواستم از جايم بلند شود كه ناگهان از پشت تپه، گروهي ظاهر شدند و تا چشمشان به خيمه هاي ما افتاد فرياد تكبيرشان بلند شد. آري ما محاصره و كاملا غافلگير شده بوديم، به طوري كه وقت دفاع و يا مقابله اي براي ما نبود. ما همه دسته جمعي فرار كرديم و حتي موفق نشديم با اسب هايمان سواره فرار كنيم، اسب ها را جا گذاشتيم و پياده فرار كرديم. اما «شمر» را ديدم كه جامه اي خوشباف به تن داشت و بدنش ابرص بود و گويا سفيدي دو پهلوي او را از كنار جامه اش ديدم زيرا شمر پيس بود و بدنش لكه هاي سفيدي داشت. او حتي فرصت پيدا نكرد كه لباس رزمش را بپوشد و حتي وقت برداشتن سلاح هم نبود، ما فرار كرديم اما شمر گويا فرار را بي نتيجه مي ديد، قصد مقاومت داشت و ماند. مسلم گويد آنان درگير شدند و به خدا قسم خود ديدم كه شمر كشته شد.

عبدالرحمان بن عبيد گويد: «آن كس كه خبر نامه ي شمر و ماجراي آن روستايي را به ابوعمره داد، من بودم و من از افراد ابوعمره بودم كه شمر را محاصره كرديم. وي مدعي است كه «شمر» را خود او كشته است».

در امالي، شيخ طوسي نحوه اعدام شمر را چنين نوشته است:

«... ابوعمره با گروهي به تعقيب شمر رفتند و طي يك درگيري مسلحانه او را زخمي كردند و سپس به اسارت درآمد. او را به نزد مختار آوردند، مختار دستور داد او را گردن زدند و جسد او را در ديگ روغن جوشيده افكندند و يكي از اطرافيان مختار، سر شمر را با پاي خود لگدكوب كرد.


شايد جمع بين اين دو روايت اين باشد كه «شمر» در ماجراي فرار و درگيري مجروح شد و او را زنده به نزد مختار آوردند و مختار دستور داد گردنش را زدند و بدنش را در روغن جوش انداختند.

از عبدالرحمان پرسيدند: ماجراي درگيريش با «شمر» و كشته شدن او را تعريف كند، و آيا شمر در آخرين لحظات چه مي گفت: عبدالرحمان گويد: «بله آن شب، ما چادر «شمر» و همراهانش را محاصره كرديم و «شمر» را يافتيم. او با نيزه به ما حمله ور شد و بعد نيزه را بينداخت و به سرعت وارد خيمه شد و شمشير را برگرفت و روبروي ما ايستاد و آماده حمله شد و اين رجز را مي خواند:



نبهتم ليت عرين باسلا

جهما محياه يدق الكاهلا



لم ير يوما عن عدو ناكلا

الا كذا مقاتلا او قاتلا



«شير دلير را بيدار كرديد كه عبوس است و پشت را مي لرزاند.

هرگز از دشمن رو گردان نبوده و پيوسته مرد جنگ و نبرد بوده است».

عبدالرحمان گويد: «من شمر را كشتم». مسلم بن ضمري: «الله اكبر، خدا آن خبيث را كشت».

آري، شمر اين جاني پست، به دست پرتوان ابوعمره، به هلاكت رسيد و چند تن از يارانش نيز كشته شدند و سرهاي بريده آنان را به نزد مختار آوردند، مختار تا نظرش به سر بريده ي «شمر» افتاد. سجده ي شكر به جاي آورد و دستور داد. سرهاي نحس آنان را در مقابل مسجد جامع، بالاي نيزه نصب كنند تا عبرت ديگران شود لعنت الله عليه.