بازگشت

سلمان ساوجي


جمال الدين بن علاء الدين محمد، از جواني مداح خواجه غياث الدين محمد وزير بود و پس از برهم خوردن اساس سلطنت ايلخانان و مرگ ابوسعيد به خدمت امراي جلاير پيوست و مداح امير شيخ حسن بزرگ و زوجه ي او دلشاد خاتون گرديد و در بغداد پايتخت ايلكانيان اقامت گزيد. او مدتي در تبريز به سر برد و در سال 777 ه. ق كه شاه شجاع بر تبريز مستولي شد وي را در آن جا مدح گفت. در اواخر عمر به ساوه برگشته و در آن جا منزوي شد و بالاخره به سال 778 ه. ق در ملك خود درگذشت. سلمان آخرين شاعر قصيده سراي بزرگ پس از حمله ي مغول است و در قصيده، سبك كمال الدين اسماعيل اصفهاني و ظهير فاريابي و انوري را تتبع كرده. بعضي غزليات او نيز به واسطه ي شباهت بسيار به غزليات حافظ، به اشتباه در ديوان حافظ گنجانده شده است. سلمان علاوه بر ديوان قصايد و غزليات و مقطعات، دو مثنوي به نام «جمشيد و خورشيد» و «فراقنامه» دارد. ديوان او از نظر اشارات تاريخي داراي اهميت بسيار است.

اين شاعر شهير ايراني اشعاري را در رثاي سيد و سالار شهيدان حضرت امام حسين عليه السلام و ياران وفادارش سروده است كه در اينجا گوشه اي از آن ذكر مي شود:



خاك، خون آغشته ي لب تشنگان كربلاست

آخر اي چشم جهان بين، اشك خونينت كجاست؟



جز به چشم و چهره مسپر خاك آن ره، كانهمه

نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفاست



اي دل بي صبر من، آرام گير اينجا دمي

كاندرين جا منزل آرام جان مرتضاست



اين سواد خوابگاه قرة العين علي ست

وين حريم بارگاه كعبه ي عز و علاست



روضه ي پاك حسين است اين كه مشكين زلف حور

خويشتن را بسته بر جاروب اين جنت سراست



ز آب چشم زايران روضه اش، طوبي لهم

شاخ طوبي را به جنت، قوه ي نشو و نماست



مهبط انوار عزت، مظهر اسرار حق

منزل آيات رحمت، مشهد آل عباست






نعل شبرنگ تو گوش عرشيان را گوشوار

خاك نعلين تو چشم روشنان را توتياست



بهره جز آتش چه يابد هر كه برد سر به تيغ

خاصه شمعي را كه او چشم و چراغ انبياست



كوري چشم مخالف، من حسيني مذهبم

راه حق اين است و نتوانم نهفتن راه راست



جوهر آب فرات از خون پاكان گشت لعل

وين زمان آن آب خونين، همچنان در چشم ماست



سنگها بر سينه كوبان، جامه ها در نيل غرق

مي رود نالان فرات، آري ازين غم در عزاست



يا امام متقين، ما مخلصان طاعتيم

يك قبولت صد چو ما را تا ابد برگ و نواست